عرفات، 23 سال پیش

کیسه عرفات، چرک‌های چندین ساله را لوله کرده است. و ما بدون این که اثری از این شوخ سیاه، روی شانه‌های خود ببینیم، به امید این خدای جوانمرد حرکت می‌کنیم به طرف مشعرالحرام.

70/3/31
دیشب اطلاعیه کمرنگی به دیوار چسبیده بود که 4:30 فردا صبح به سوی عرفات حرکت خواهیم کرد. یعنی آماده باشید برای حج تمتع.
از همان شب غسل‌های پی در پی، ذخیره آب ساختمان نُه طبقه ما را کم کرد، اما در عوض، تانکرها، یکی پس از دیگری با پمپاژ، منبع ذخیره آب را پر می‌کردند. بچه‌ها برای مُحْرِم شدن دست به کار شدند. دوباره همان دو تکه پارچه یا حوله‌های سفید از ساک‌ها خارج شد. یکی از حوله‌ها را به کمر بستم و دیگری را روی شانه‌ها انداختم.
رفتیم مسجدالجرام، مقابل مقام ابراهیم. ایستادیم. اول نیت و بعد:
- لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک.
بار دیگر قول و قرار 24 ماده‌ای حج بین تو و خدا جاری می‌شود.
مرحله دوم عملیات حج شروع می‌شود. باید به صحرای عرفات کوچ کنیم، امروز.
اتوبوس‌های بی‌سقف با دو ساعت تأخیر حرکت کردند. آفتاب هنوز کارگر نشده بود که رسیدیم. بین راه، «قدمی» عکس‌های خوبی گرفت. اتوبوس دماغ‌دار ما چند چرخ زد و در محلی که چادرهای زایران ایرانی به پا شده، ایستاد. به نظرم رسید که اگر بتوان چادرهای سفید و آن ماشین‌های آخرین سیستم پارک شده روی آسفالت درجه یک این صحرا را حذف کرد، می‌توان عرفات را ماکت کوچکی از محشر به حساب آورد.
پیاده شده، به درون چادرها خزیدیم. خوابیدیم تا صبح را به ظهر عرفات بدوزیم. دوختیم. اذان دادند. وضو ساختیم. نماز جماعت را آقای جنتی امامت کرد. و بعد مداحی که تخصصش چلاندن چشم‌ها بود، از پشت میکروفن، تا می‌توانست اشک گرفت. بعد از ناهار - لوبیاپلو - استراحت دادند تا حدود ساعت سه که برای شروع دعای عرفه امام حسین (ع) نیرو و حال کافی ذخیره کنیم.
وقتی از چرت یک ساعته بلند شدم، حس کردم هر چه آب در بدن دارم، تبدیل به عرق شده. اغراق است، برای این که بگویم، خیس عرق شده بودم. قلب داشت سینه‌ام را چکش‌کاری می‌کرد. تند می‌زد و محکم.
- چای برای این وقت‌ها خوبه ...
یک روحانی که الان به دو تکه پارچه سفید قناعت کرده این را می‌گوید. بله می‌گویم و دو لیوان چای را پشت هم سر می‌کشم؛ و بعد باقی مانده آب این فلاسک قهوه‌ای را. دقیقه‌ای می‌گذرد. به قلب نگاه می‌کنم. ضربه‌ها را یواش‌تر می‌زند. به اطراف نگاه می‌کنم. چشم می‌گردانم. گرما بدون تبعیض، همه را منبسط کرده، از امام جمعه گرفته تا خدمه. چشم می‌گردانم. این دو تکه پارچه همه را به یک خط کرده، از رئیس سازمان صدا و سیما گرفته تا یک خبرنگار. چشم می‌گردانم عضو شورای نگهبان، نماینده مجلس، مدیرکل، مدیر جزء و من ... عدالت خدا اینجا چشیدنی است! باور کنید. هیچ کس جرأت نمی‌کند خودش را یک وجب بالاتر از دیگری بداند. همه آن مقام‌ها، همه آن میزهای چوبی و کنده‌کاری شده، همه آن منشی‌ها، همه آن تلفن‌های پر تکمه، همه آن بنزها و بی.ام.وها، به دو تکه پارچه سفید محدود شده‌اند، و به دلی که درصد تقوایش - جز خدا - برای همه پوشیده است. چشم می‌گردانم. چپ‌ها و راست‌های بنام در اینجا مستقیم‌اند، رو به خدا. همه جذب یک فراکسیون برهوت شده‌اند. ای کاش وقتی برگشتند، این خط‌کش‌های سیاسی را برای همیشه به صندوقچه فراموشی بسپارند!
دعای عرفه شروع می‌شود. مداح خبر از حضور امام زمان می‌دهد. شنیده یا خوانده است که این معصوم هر سال در صحرای عرفات حاضر می‌شود. با شنیدن این حرف، خیلی‌ها دگرگون می‌شوند. صدای گریه‌شان گردن مرا بیشتر خم می‌کند.
می‌گویند خدا در این صحرا، همه را می‌بخشد. می‌گویند اگر به این بخشش باور نداشته باشی، گناه بزرگی کرده‌ای. خودم هم در کتاب دعا خواندم اینها را. دم‌دمای غروب همه منتظر وعده خدا بودند، بخشش. دعا تمام شد. خستگی دعا بعضی‌ها را نقش زمین کرد. خیلی هم به گوشه‌ای خزیدند، برای نماز. آفتاب درون افق گم می‌شود. اذان است. کیسه عرفات، چرک‌های چندین ساله را لوله کرده است. و ما بدون این که اثری از این شوخ سیاه، روی شانه‌های خود ببینیم، به امید این خدای جوانمرد حرکت می‌کنیم به طرف مشعرالحرام.
بلبشوی عجیبی است. ششصد هزار انسان، در یک لحظه جاکن می‌شوند برای حرکت. فاصله پنج - شش کیلومتری عرفات - مشعر را هفت - هشت ساعته می‌رویم، پشت به پشت اتوبوس‌ها.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 378878

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 6 =