تجربه کردن وظیفه کیارستمی، میرکریمی و مجیدی است / گفت‌و‌گو با شادمهر راستین فیلمنامه‌نویس «امروز»

نویسنده فیلمنامه «امروز» معتقد است فیلمسازان بزرگ سینمای ایران باید همچنان تجربه کردن را ادامه دهند.

سمیه علیپور: شادمهر راستین فیلمنامه‌نویسی است که می‌توان خط فکری و نوع نگاه او را در فیلمنامه‌هایی که برای فیلمسازان مختلف نوشته دنبال کرد؛‌ او زندگی پرتکرار یک زن خانه‌دار را در «به همین سادگی» به گونه‌ای روایت می‌کند که با کارگردانی دقیق فیلم از سوی رضا میرکریمی دنیای طاهره برای مخاطبان ملموس و جذاب می‌شود. او در «چند روز بعد» به کارگردانی نیکی کریمی هم از زندگی پردردسر یک زن تنها می‌گوید؛ دردسرهایی که نه تبدیل به داد و فریاد‌ها و رفت‌و آمدهای بسیار می‌شود نه شکلی قهرمان‌گونه به خود می‌گیرد؛ گویی نویسنده در گوشه‌ای ایستاده و فقط به دردسرهای معمول یک زن تنها در شهری مانند تهران، بدون اغراق و بدون بزرگ‌نمایی پرداخته است.

حالا همین نوع نگاه به «امروز» رسیده است؛ به امروز جامعه‌ای که گویا فریادهای بسیار، بیش از هر زمانی راستین و رضا میرکریمی کارگردان این فیلم سینمایی را به سمت سکوت مایل کرده است. «امروز» با بازی پرویز پرستویی و سهیلا گلستانی که این روزها در سینماها روی پرده است، ماجرای یک راننده تاکسی است که زنی را به بیمارستان می‌رساند و در ادامه با مشکلات این زن مواجه می‌شود.

راستین در گفت‌و‌گویی با خبرآنلاین در مورد «امروز» سخن گفت.

آقای راستین، روایت آقای میرکریمی از شکل‌گیری ایده «امروز» نشان از آن داشت که سوژه برگرفته از فضای حاکم در جامعه است، شما تا چه حد به این ترتیب به موضوع نزدیک شدید و از منظر یک نقد اجتماعی سوژه را ارزیابی و سپس پرداخت کردید؟

زمان اکران «یه حبه قند» در سال 90 بود که آقای میرکریمی از سوژه‌ای صحبت کردند که در آن شخصی خودش را از جامعه جدا کرده و دور افتاده از مردم زندگی می‌کند. این مرد روزی در جاده زنی را با چمدان می‌بینید و شرایط به ترتیبی پیش می‌رود که تا مسیری او را همراهی می‌کند. این تصاویری در ذهن آقای میرکریمی بود و معمولا خیلی پیش می‌آید که کارگردانان صحنه‌ای را در ذهن دارند و در مورد تبدیل آن به فیلم فکر می‌کنند. در آنجا موضوع مورد توجه مسئولیت این مرد نسبت به آن زن بود.

زمانی که حدود هشت سال قبل من نویسنده فیلم «زاگرس» بودم و آقای میرکریمی مجری طرح، بحث‌ها در مورد «خیلی دور، خیلی نزدیک» آقای میرکریمی داغ بود، یکی از موضوعات مورد بحث در آن زمان عرفان شهری بود. بزرگان ما عرفان را جدا از جامعه می‌بینند. نظر من در مورد قهرمان «خیلی دور، خیلی نزدیک» این بود که اگر او در شهر هم بود، حتما کسی او را کمک می‌کرد، لازم نیست برای رسیدن به عرفان حتما فرد در محیطی ایزوله باشد.

با همین پیش‌زمینه به زمستان سال 1391 رسیدم، در آن زمان البته هنوز جریان انتخابات داغ نشده بود و با فضای بسیار بدی روبرو بودیم، خانه سینما مشکلات خودش را داشت، اغلب فیلم‌هایی که اکران می‌شدند تولیدات اصلی سینما نبود، احساس ناامیدی و غر زدن بسیار بود و در این میان افرادی هم همواره طلبکار بودند و اتفاقا آنان همیشه تریبون داشتند. با توجه به این فضا ایده آدم ایزوله دور از شهر، به یک راننده تاکسی که شغل شهری است تغییر کرد. با شهری شدن فرد، غیر بحث عرفان، بحث قانون و عرف هم مطرح شد. آقای میرکریمی ایده کامل را مکتوب کردند و با تحقیقات را در مورد اینکه وقتی یک راننده تاکسی مصدومی را به بیمارستان انتقال دهد چه قوانینی وجود دارد آغاز کردیم.

یک بخش قوانین بود و یک بخش عرف جامعه. مساله دیگر نسبت وجدان، قانون و عرف بود. طرح اولیه قبل عید نوشته شد، اما جواب تهیه‌کننده نیامد تا تیر ماه سال 92 که آقای میرکریمی گفتند «آی فیلم» به عنوان تهیه‌کننده علاقمند تولید ایت کار است و ما هم در ماه رمضان فیلمنامه را کامل کردیم. بخشی از کار نوشتن فیلمنامه مربوط به تحقیقات پزشکی و حقوقی بود. روزهایی همراه خانم سمیه صوفیان در بیمارستان می‌نشیتیم و نکات مورد نظرمان را از فضای بیمارستان برداشت می‌کردیم. می‌دانستیم بیمارستان مورد نظر ما باید خلوت و قدیمی باشد و بعد از مرحله بود که قصه‌های خود بیمارستان به وجود آمد، مانند  زنانی که نگرانند و قبل از زایمان به بیمارستان می‌روند، فیلمبرداری هنگام زایمان و حضور همسر زمان زایمان، اتاق درد، کد 99 و انتخاب بین مادر و کودک؛ اینکه اگر مادر و بچه در خطر باشند، مهم مادر است. همه این‌ها نسبت یونس را با این مسائل پیچیده‌تر می‌کرد. همزمان تحقیق و نگارش  متوجه شدیم همان فرم‌هایی که باید پر شود، امضا گرفتن‌ها مسائلی از این دست در بیمارستان به همراه خودش درام می آورد، در اصل این واقعیت بودم که درام را به همراه داشت.


پرویز پرستویی و سهیلا گلستانی در نمایی از «امروز»

کارنامه شما ما را با فیلمنامه‌هایی مواجه می‌کند که جزئیات در آن‌ها حرف اول را می‌زند، همانطور که در مورد «امروز» هم چنین عمل کرده‌اید. این نگاه از کجا می‌آید؟

اولین سریالی که به صورت مستقل نوشتم مربوط به دوره دانشجویی‌ام بود؛ به اسم «دومین انفجار». نگاه و علائق من در آن زمان به سمت سینمای حادثه‌ای و اکشن بود. ایده اولیه من برای فیلمنامه «دومین انفجار» بمب‌گذاری در ساختمان مخابرات در سال‌های اوایل جنگ بود. برای شروع قصه به این فکر کردم فردی که قرار بوده شیفت شب باشد به دلیل تولد بچه‌اش شیفت خود را تغییر داده و همکارش جای او ایستاده است. از تمامی آن 13 قسمت اکشنِ بگیر و ببند، با بازی مجید مظفری که او هم اکشن را خوب بازی می‌کرد، همه این بخش سریال را به خاطر دارند که مردی شیفت خود را به دلیل تولد بچه‌اش تغییر می‌دهد و حالا شک و ظن‌ها آغاز می‌شود.

زمانی که فیلمنامه اکشن می‌نوشتم به نظرم می‌آمد در حادثه پردازی، اصل زندگی را فراموش می‌کنیم. همیشه دنبال موضوعات عجیب هستیم تا آن را واقعی به نظر بیاوریم. اما از زمانی واقعیت برایم عجیب شد. خود واقعیت عجیب و دراماتیک است. ما در جامعه‌مان واقعیت زن خانه‌دار را داریم. هیچ‌گاه به طور مستقل همین موضوع زن خانه‌دار تبدیل به فیلم نشده بود تا «به همین سادگی». در رمان «شوهر آهو خانم» یا فیلم «ریحانه» یا «بگذار زندگی کنم» موضوع زنانه خانه‌دار مطرح است، اما آنچه جذابیت را ایجاد می‌کند مساله زن دوم، طلاق، بیماری و نکاتی از این دست است، حتی در «زیر پوست شهر» سیاست و اعتیاد بخش‌های اصلی فیلم هستند. تا اینکه در «به همین سادگی» فقط ما با یک زن خانه‌دار و مسائل و دغدغه‌های او روبرو هستیم. در «چند روز بعد» نیز رویه من همین پرداخت به جزئیات بود و احساس می‌کنم علاقه خودم ایجاد درام از واقعیت‌های اطراف است.

تصور می‌کنید مخاطب عادی سینما هم چنین برداشتی از واقعیت‌های اطراف دارد؟ یعنی برای دیدن آن‌ها به سینما می‌آید و می‌تواند درام موجود در همین مسائل ساده را درک کند و بپسندد؟

زمانی که فیلمنامه می‌نویسم یک مخاطب نامرئی ناشناس میلیونی را نمی‌توانم تصور کنم، بعضی‌ها این قدرت را دارند که می‌گویند یک موضوع می‌تواند چقدر در سینما فروش می‌کند و اتفاقا فیلمشان را می‌سازند و تماشاچی هم بدون هیچ نگاهی می‌آید می‌بیند و راضی از سینما بیرون می‌آید. ذهن من معطوف به مخاطبی است سئوالی در ذهن دارد، او وقتی به سینما می‌آید و مثلا «به همین سادگی»، «امروز» و کارهایی از این دست را می‌بیند، درمی‌یابد دیگرانی هم مانند او درگیر سئوال و چرایی هستند، او تنها نیست.

حالا اینکه تعداد افرادی که در ذهن خود سئوالی دارند کم است یا زیاد، مشخص نیست، اما ین مشخص است که هرچه تعداد بیشتری از افراد در جامعه سئوالی در ذهن داشته باشند نشان پیشرفت آنان است. من بالای کوه، در کویر، صف نانوایی و یا هر جایی که اتفاقی کسی من را بشناسد با افرادی روبرو می‌شوم که از من می‌خواهند «به همین سادگی»، «آفساید» و «چند روز بعد» بنویستم و من را از نوشتن فیلمنامه‌ای مانند «زاگرس» نهی می‌‌کنند. من هر بار که تنها می‌شوم و قصد نوشتن فیلمنامه‌ای مي‌کنم  با همان آدم‌هایی در ذهنم روبرو می‌شوم که چرا سوال دارند و به خودم اجازه نمی‌دهم چیزی بنویسم که از این سئوال‌ها رد شود. خوشبختانه همواره از نعمت همکاری با کارگردانانی خوب هم برخوردار بوده‌ام.

همکاری‌های شما با آقای میرکریمی حاصل دغدغه‌های مشترک‌تان است؟  از این نظر که به صحبت‌های شما و ایشان نشان می‌دهد همانطور که در سئوال اول گفتم، اگر فیلمی می‌سازید و یا می‌نویسید، هدف فقط ارائه یک اثر هنری نیست، موضوع مورد بحث در فیلم اهمیت زیادی دارد.

شهرام مکری در «ماهی و گربه» فرم جدیدی را وارد می‌کند یا «چند مترمکعب عشق» فیلمی با فرمی متفاوت است، اما این فیلم‌ها هم حرف خود را دارند، همین فیلم‌ها تفاوت سینمای ما را با یک سینمای ابزاری نشان می‌دهد؛ سینمایی که با هدف سرگرمی مردم ساخته می‌شود.قطعا حرف من این نیست که سرگرمی بد است، اما در اغلب آن کارها این تجربه‌های گذشته است که به فروش می‌رود. حالا در این میان  کارگردانانی هم هستند که دغدغه‌شان فقط رشد سینما نیست، بلکه در کنار آن خودشان هم سئوال دارند.عباس کیارستمی، رضا میرکریمی و مجید مجیدی آنقدر فیلم خوب دارند که حتی اگر در فیلمی شکست بخورند باز هم آثار قابل احترام در کارنامه دارند، بنابراین اصل وظیفه آنان تجربه کردن است.

و معمول‌ترین سئوالی که در مورد فیلم «امروز» مطرح می‌شود و آقای میرکریمی به نوعی آن را در گفت‌و‌گو با آقای طالبی‌نژاد پاسخ دادند، دلیل سکوت یونس است. دلیل سکوت را از دیدگاه شما هم می‌خواهم بدانم.

شخصا در زندگی موقعیت‌های مشابه یونس بوده‌ام و هر بار که حرف زدم وضعیت بدتر شده است. همیشه این تصویر را در ذهن دارم، دختر کور بر سخره مرتفع، شب فرا می‌رسد و در دست او فانوسی خاموش است و لوح مقدس بودایی که باد می‌برد... این پایان فیلم «ران» است. گویی اگر چیزی نگویی بهتر است. یا در شاه‌لیر؛ شاه‌لیر می‌گوید چقدر من را دوست داری و کوردلیا می‌گوید هیچ. بعدها شاه‌لیر می‌گوید کلام سرمنشا سوء تفاهم‌هاست. این مضمون «شازده کوچولو» هم هست.

نقطه مقابل «امروز» فیلم «جدایی نادر از سیمین» را داریم که همه در آن فرصت حرف زدن پیدا می‌کنند، اما آن حرف‌ها چقدر ما را به واقعیت نزدیک مي‌کند؟ سکوت دختر آخر فیلم را به خاطر دارید؟ اینکه بالاخره پدر را می‌خواهد یا مادر را؟ ما او را تا زمانی در فیلم می‌بینیم که هنوز سکوت کرده است. ما در این سال‌ها بارها شاهد حرف زدن‌های بسیار بوده‌ایم و سکوت پیشنهاد «امروز» است؛ سکوتی بدون قضاوت و بدون گذشته.

243243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 371611

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 8 =