بنا را براین گذاشتم که در وبلاگ خبرآنلاینم، یک صفحه شعر هفتگی داشته باشم که هم نفع خودم باشدهم نفع شعر امروز؛ البته صد البته نفع خودم بیشتر! [از شما که پنهان نیست از خدا که هرگز!] دوستانی که تمایل دارند در این صفحه شعرشان درج شود می‌توانند شعرهاشان را با ذکر «صفحه شعر.وبلاگ.خبرآنلاین» ایمیل کنند به yazdansalahshoor@gmail.com؛ و البته یک نکته، شعر عبدالرضا فریدزاده را در این وبلاگ‌هایی که به هیچ کس پاسخگو نیستند، یک نفر زده به اسم حسین پناهی یکی زده به اسم خودش یکی اسمی نزده یعنی خودمم! بعضی‌ها اگر هم می‌خواهند سرقت ادبی کنند لطفاً سری به جنگل شروود بزنند، رابین‌هود باشند!

غزل پنهانی
------------------------ * یزدان سلحشور
ببین لیلی! اگر دیوانه‌ام مجنون زنجیری
مرا از بوسه می‌گیری و بعدش...بوسه می‌گیری!
هوا خوب است؟ پس هستی! بزن این جرعه را، مستی!
اگر کامی دهی هستم از آن تشویش تخدیری
زمان را وزن کردی، کم شده! پرسود...بازارت
قرار ما همین جا در ترازوهای تعمیری
گرسنه حال عاشق را چو قرصِ ماه می‌بیند
چه شد؟! نان تماشا می‌خوری خب از سَر ِ سیری
شنا آموختم، گاهی...جوان بودم! رهایم کن!
شبی شاید کشانم خویش را تا قایق پیری
پری ِ اشک‌ها! صبح است می‌خوابی نمی‌دانی
خروسی می‌رسد از راه می‌خواند به این دیری
یازده خرداد93

شرمنده‌ام قربان
---------------------*عبدالرضا فریدزاده
شرمنده‌ام قربان! کمی باران ندارید؟
در خود پلاسیدم، شما گلدان ندارید؟
این قدر بد اخمید! پس لبخندتان کو؟؟
جز این نگاه سرد یخبندان ندارید؟؟
قربان چرا وقتی که می بینید ما را
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید؟
گیرم که ما زشتیم، این آغازمان نیست
باشد، شما زیبا! ولی پایان ندارید؟؟
آه این تکبر... این تکبر، شرک محض است
در خود مگر، یا نوح، یا طوفان ندارید؟
البته می بخشید، اما مطمئنید
مخلوط با ایمانتان، شیطان ندارید؟


عبدالرضا فریدزاده

حواست به من به من به من به فرهادت هست!
--------------------------- *فرهاد فریدزاده

هنوزم پرنده ها به چشم تو سر می زنن
هنوزم پروانه های روسریت پر می زنن

هنوزم بوی گلای پیرهنت بهاریه
به خودت عطرمیزنی که چی بشه؟ چه کاریه؟

زبونم لال اگه چشماتو ببندی شب می شه
اگه یک لحظه به خورشید نخندی شب می شه

کم محلی بکنی به آسمون دق می کنه
خون می باره , زمینو پر از شقایق می کنه

همهء ستاره ها به تو حسادت می کنن
ولی کم کم به دو تا ماه دارن عادت می کنن

ابرا از شوق نگا کردن تو می بارن
ده بالا توو زمین عشق تو رو می کارن

ولی با تموم این حرفا منو یادت هست
حواست به من به من به من به فرهادت هست


فرهاد فریدزاده

در انتهای شعر زن خسته ماهی است
---------------------------------------- *نگین فرهود
همراه کوچه ها چه سراسیمه می‌دود،این زن که توی زندگی از پا درآمده
او سال‌هاست گم شده پیدا نمی‌شود، در ازدحام حوصله های سرآمده
***
«دستت بده به مو خط عمرت ببینمو...» ؛آهی سیاه می‌کشد از عمق سینه‌اش
حرفی نمی‌زند فقط آهسته می‌رود؛ « این‌بار فال لعنتی‌ام بدتر آمده»
می‌ترسم از خیانت این شهر از خودم از اتفاق‌های نیفتاده‌ی عجیب
شاید که عشق مرد دروغی بزرگ بود شاید که توی فال زنی دیگر آمده
***
«دنیا به دست دخترکم ! عشق بی رگ است ؛گرگند بره‌های خیابان روبرو
اصلاً چه فرق می‌کند این‌ها برادرند؛ بر این جنازه فکر نکن قیصر آمده»
***
دختر همین زن است که انگار مرده است اما بی اعتراض نفس می‌کشد هنوز
«دختر ! چقدر پیر شدی ... کو جوانی ات ؟! فرزند دور و بی رمقم مادر آمده»
در انتهای شعر زن خسته ماهی است که گیر کرده توی اتاقی که شیشه‌ای‌ست
داری درون خستگی‌ات غرق می‌شوی از تنگ چشم‌های تو دریا در آمده ...


نگین فرهود

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 357973

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • فائزه IR ۱۰:۴۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۱۱
    5 0
    خیلی خوبه شعر بیشتر بذارین