۱ نفر
۱۷ فروردین ۱۳۹۳ - ۰۵:۱۹

پوریا عالمی در شرق نوشت:


پشت آمبولانس نشسته بودم و توی خیابان‌ها می‌چرخیدم که دیدم ناغافل تالاپی یک ماشین زد به یک عابر، عابر پرید هوا، سه‌تا چرخ خورد، بعد افتاد زمین، 30‌متر غلت خورد، بعد افتاد تو جوب، 300متر قل خورد. گازش را گرفتم و رفتم بالا سر مصدوم و پیاده شدم و گفتم: خوبی؟
عابر، که یک روزنامه توی جیب کتش بود، تا پرسیدم خوبی، قاه‌قاه زد زیر خنده.
گفتم: «بچه این محلی؟» قارت‌قارت خندید.
گفتم: «شغلت چیه؟» هارهار خندید.
گفتم: «زن و زندگی داری؟» هرهر خندید.

ضربه جدی بود. گذاشتمش توی آمبولانس و یک آمپول وریدی تقدیمش کردم و راه افتادیم.
کمی بعد که حالش جا آمد گفت: «من دوساله بیکارم...» و خررررت‌خررررت خندید. بعد گفت: «یه‌سال هم حقوق طلب داشتم که بهم نمی‌دهند...» و قوررقورررر خندید.

بعد گفت: «بیمه بیکاری‌ام بهم شش‌ماه بیشتر ندادند، چون کارفرما بیمه‌ها را رد نکرده بود...» و هیش‌هیش خندید. بعد گفت: «دختری هم که رفته بودم خواستگاریش، زن پسرعموم شد که هم خودش انحراف داشت، هم چندتا دوست انحرافی داشت...» و هوووش‌هوووش خندید. بعد گفت: «دوماه پیش هم به‌خاطر آلودگی هوا نصف فامیلمان منقرض شد...» و قووورت‌قووورت خندید. بعد گفت: «دوتا از فامیل‌هامون هم سوار اتوبوس بودند که اتوبوس در راه قم آتیش گرفت و سوخت...» و قوووژقوووژ خندید.
بعد گفت: «یکی از فامیلامون هم به دلیل ناتوانی در استقرار مستحکم خود لب پنجره هنگام آتش‌سوزی افتاد...» و قاااارقااار خندید. بعد گفت: «بابام هم هرچی پول داشت سکه خریده بود که سکه ارزان شد و بابام سکته کرد...» و یاااه‌یاااه خندید. بعد گفت: «الان هم صابخونه جوابمان کرده و رفتیم زیر پل پارک‌وی کارتن‌خواب شده‌ایم...» و هوووش‌هوووش خندید. بعد گفت: «کرایه تاکسی هم 25درصد اضافه شده باید همه‌ش پیاده برم، واسه همین کنار اتوبان ماشین می‌زنه به آدم...» و خاااش‌خاااش خندید... .
آیا داشت هذیان می‌گفت؟ ما نمی‌دانیم. بهش گفتم: «حالا با این حجم غم و ماتم، چرا می‌خندی؟»
دست کرد توی جیبش و روزنامه را درآورد و داد دست من و گفت از روش بخوان. خواندم: «یک روانشناس به خبرگزاری ایسنا گفته درد نشانه‌ای برای ادامه زندگی است...»
عابر گفت: «این‌همه درد یعنی زندگی ادامه دارد... این آقازاده‌ها و ازمابهتران که درد ندارند، زندگی نمی‌کنند که بیچاره‌ها...» و باز خندید.

ادامه‌اش را خواندم: «این روانشناس افزود خنده موجب کاهش درد می‌شود.» عابر بیشتر خندید. اینقدر خندید که گریه‌اش درآمد.
گفتم: «چرا گریه می‌کنی؟»
گفت: «خط آخرش را بخوان.»
خط آخر را خواندم: «این روانشناس در پایان به ایسنا گفته است که خنده، طول عمر را افزایش می‌دهد... .»
عابر گفت: «مساله اینجاست که می‌خندی که کمتر دردت بگیره. یا یادت بره دردت گرفته و درد داری. اما بدبختی اینجاست که خنده دردت‌رو کم می‌کنه، عمرت‌رو زیاد. که یه دودوتاچهارتا کنی می‌بینی درواقع داره دردت کش میاد...» و زارزار گریست.
الان شما دارید می‌خندید یا گریه می‌کنید. آیا دردتان آمده؟ آیا خوشتان آمده؟ ما نمی‌دانیم.


6060

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 347593

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 17
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • saman A1 ۰۵:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    57 1
    الان نميدونم با اين مطلب زبيا و واقعي بخندم يا گريه كنم حق مطلبو بجا آوردي سپاس از قلم شيوات
  • بی نام IR ۰۵:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    17 1
    خوشمان آمد. طنز فلسفی ای بود :)
  • بی نام A1 ۰۶:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    14 0
    معرکه بود الان واقعا نميدونم بخندم یا گریه کنم
  • محمد IR ۰۶:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    8 0
    هاااای هاااای(صدای گریه) باید خندید!!!
  • بی نام IR ۰۶:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    9 0
    اشکمونا در آوردی
  • بی نام A1 ۰۶:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    29 0
    طنز نبود یک تلخند بود که دلم را به درد آورد و اما من دارم می خندم ...........
  • میلاد A1 ۰۷:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    29 2
    آقوی همساده بوده!
  • بی نام US ۰۷:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    28 0
    حکایتش خیلی شبیه حکایت من بود. با یه تفاوتهایی: اون 2 سال بیکاره من با فوق لیسانس 4 سال بیکارم. حقوق یک سالش رو خوردن، اما من رنگ حقوق به چشم ندیدم. اون خونه نداره، ما هم مستاجریم کرایه ماشین که گرونتر بشه باید پیاده بیام و برم. روزنامه هم اینقدر دارم که نگو....تازه بعضی موقعها هم مقاله های مجانی خودم رو هم میخونم...و البته میخندم...!!! شاید مین روزها منم بخندم و بعدش گریه کنم...
  • بی نام IR ۰۷:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    11 0
    طنزی زیبا، با بریده های از اخبار داخلی و در عین حال فلسفی بود. ممنون
  • علی نیکخواه A1 ۰۸:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    5 0
    700
  • داداش علی نیکخواه IR ۱۰:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    2 0
    دردم اومد. هاق هاق.هیش هیش .خرت خرت.هوش هوش.قوژقوژ
  • بی نام A1 ۱۱:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    3 0
    اندوهبار بود
  • جمشیدابوعلی RO ۲۲:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۷
    14 0
    من دارم میخندم...خنده تلخ من ازگریه غم انگیزتراست...
  • مریم A1 ۰۶:۵۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۸
    4 0
    مرسی.مثل همیشه زیبا و در عین حال دردناک.
    • مرتضی A1 ۱۱:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۸
      1 3
      کجاش درد ناکه ......................................
  • علیرضا A1 ۱۳:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۸
    6 0
    و این بود داستان زندگی ما ایرانیان هاهاهاهاهاهاهاها
  • عباس US ۰۶:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۱/۲۰
    4 0
    منم همیشه وقتی مشکلاتم خیلی بهم فشار میاره دست خودم نیستا ولی اول میخندم ولی کم کم اشکم در میاد وبغض گلوم رو میگیره.خدا هیچ مردی رو شرمنده زن وبچه اش نکنه من مرد 27 ساله رو هم اینقدر شرمنده نکنه.