در رثای رفتن مردی که تاریخ را خواندنی کرد / زندگی و فعالیت‌های استاد باستانی پاریزی در یک نگاه

محمدابراهیم باستانی پاریزی، صبح روز ۵ فروردین در بیمارستان مهر چشم از جهان فروبست. مردی که تاریخ را شیرین روایت می‌کرد تا بلکه در ذهن فراموشکار مردمش ماندگار شود.

الهه خسروی یگانه: دانشگاه تهران، با آن چنارهای بلند و ساختمان‌هایی که حالا بخشی از تاریخند، از بهار همین امسال، دیگر شاهد قدم‌های آهسته مرد رعنای چهارشانه‌ای نیستند که حداقل پنجاه سال، زیر سایه‌های‌شان راه رفت، با شاگردهایش سخن گفت و نوشت. محمدابراهیم باستانی پاریزی در آستانه نودسالگی چشم از جهان فروبست.

زاده کرمان، سیرجان، از پدری علامه و خانواده‌ای بزرگ. محمدابراهیم باستانی پاریزی، با آن لهجه شیرین و شوخ‌طبعی که ذاتی کرمانی‌هاست، امروز صبح ۵ فروردین، چشم از جهان فروبست. بعد از ۸۹ سال زیستن، و  هفت دهه، حضور در محافل آکادمیک و علمی.

نام نیکش با آثار گران بهایی که از او باقی مانده ، همه آن چیزی است که باستانی پاریزی را در ذهن ما زنده نگه می‌دارد.

کودکی و نوجوانی

تا ششم ابتدایی در پاریز ماند. پسر حاج آخوند پاریزی، که علاوه بر تحصیل در مدرسه، شاگرد پدر هم بود، پدری که مدیر دبستان چهار کلاسه پاریز بود. خطیب، روحانی، روضه‌خوان و شبیه‌گردان. در پس هنرهای پدر بود که پسر، راه خود را پیدا کرد. راهی سخت و دشوار اما به واسطه او شیرین و ماندگار.

مادرش اما زاده یکی از خانواده‌های مهم پاریز بود. خانواده‌ای که نسبش را به خواجه نقشبند در بخارا می‌رسید. دختر کربلایی زین‌العابدین کشاورز و باغدار و متولی موقوفه خواجه سعیدی پاریز. همین اندک کافی است برای این که بفهمیم نسبت محمدابراهیم باستانی پاریزی با تاریخ، بیش از آن که انتخاب شده باشد، میراثی بود که از پدر و مادر بهره می‌برد.

پدری که تاریخ تشیع را در قالب تعزیه و سخنرانی بر منبر، برای مردم روایت می‌کرد و مادری که لابد از اصل و نسب خویش و روزگاری که بر آنان رفته بود برای پسر قصه‌ها داشت. به همین خاطر شاید یکی از مهم‌ترین خصوصیات کار باستانی پاریزی شد پژوهش در تاریخ، قصه‌ها و افسانه‌ها.

زندگی در سیرجان و کرمان

پله بعدی رفتن به سیرجان بود. برای درس خواندن. پاریز تنها تا سال‌های آخر ابتدایی، پاسخگوی محمدابراهیم بود. این بار نوبت دبستان «بدر» سیرجان بود که پذیرای پسر حاج آخوند پاریزی باشد.

تحصیل که تمام شد، به کرمان رفت و در دانشسرای مقدماتی ادامه تحصیل داد. دانشسرا ماهیانه به دانش‌آموزانش خرجی می‌داد. ماهی هشت تومان. راه دور بود، بیش از ۴۰ فرسنگ و شاگرد جوان یارای روزانه ۲۵۰ کیلومتر طی کردن، رفت و برگشت را نداشت. با حقوق بخور و نمیر ماهیانه در دانشسرای شبانه‌روزی ماند و ترک پاریز کرد.

ورود به دانشگاه

با رتبه دوم در امتحانات قبول شد تا به دانشسرای عالی تهران بیاید و در رشته تاریخ ادامه تحصیل دهد. سال ۱۳۳۰ درسش تمام شد ولی باید به کرمان برمی‌گشت. برای تدریس تاریخ در دبیرستان‌های شهری که خود قدمت پنج هزار ساله‌اش، به نوعی یکی از مهدهای تاریخ ایران به شمار می‌رود.

خودش سه دلیل ساده برای حضور و ادامه تحصیل در رشته تاریخ و دانشگاه تهران آورده است. در گفت‌وگو با روزنامه شرق گفته است: «دانشگاه تهران برای اینکه دانشگاه دیگری نبود. رشته تاریخ برای اینکه پدرم اهل تاریخ بود و من در زندگی کودکی با بسیاری از داستان‌ها و حوادث تاریخی در گفتار او آشنا شده و علاقه‌مند بودم. دانشسرای عالی هم برای اینکه کمک‌هزینه تحصیلی می‌داد و در امیرآباد خوابگاه داشتیم و تا حدودی با آسایش زندگی می‌کردیم.»

بابت همین خودش را جزو اولین ساکنان کوی دانشگاه می‌دانست: «فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم/ ساکن ساده‌دل کوی امیرآبادم.»

آغاز فعالیت علمی

اما زندگی ساکن ساده‌دل کوی امیرآباد فراز و نشیب زیاد داشت. به قول خودش «دوره طفلی به شیرینی گذشت» اما دوره جوانی، دوره آشوب بود. دوره اتفاقات بزرگ، تحولات چشم‌گیر و اتفاقاتی که شهریور ۲۰ را در تاریخ معاصر ایران ماندگار کرد. طی این ایام با نشریات همکاری داشت. روزنامه نگاری را اما پیشتر از اینها آغاز کرد. از کرمان، مجله «بیداری» خرداد ۱۳۲۱. روزهای ترک تحصیل و اقامت در پاریز. عنوان مقاله‌اش برای آن سال‌ها جنجال‌برانگیز است:‌« تقصیر با مردان است نه زن‌ها». مجله «بیداری» توسط سیدمحمد هاشمی کرمانی منتشر می‌شد و باستانی پاریزی جوان، اولین قدم خود را در زمینه روزنامه‌نگاری از همین جا برداشت.

روزنامه‌نگاری وسوسه‌ای بود که هیچ وقت دست از محمدابراهیم برنداشت. از همان کودکی می‌دید که پدرش مشترک بعضی مجلات و روزنامه‌هاست. «حبل‌المتین»، «آینده» و «مهر». با اشتیاق آنها را می‌خواند. حتی خودش در پاریز یک نشریه راه انداخت. تیراژش، سه چهار نسخه بیشتر نبود ولی مشترکانی داشت. از جمله معلمش سیداحمد هدایت‌زاده که «ندای پاریز» شاگرد را با اشتیاق می‌گرفت و می‌خواند. توی این مجله محمدابراهیم شعرهایش را هم چاپ می‌کرد. و این زمینه‌ای شد که سال ۱۳۲۷ نخستین مجموعه شعرش « یادبود من» منتشر شود.

در تهران هم ترجمه می‌کرد، ( از زبان عربی) و شعر می‌گفت. در سخنرانی‌ها و سیمنارها شرکت می‌کرد. در سایه همین فعالیت‌ها بود که نخستین کتابش منتشر شد، «پیغمبر دزدان». سال ۱۳۲۴ و در کرمان. بعد از هفت سال اما دوباره راهی تهران شد. برای گرفتن دکترای تاریخ. در موزه ایران باستان مشغول کار شد و در همان زمان رساله دکتری خود را با عنوان «تاریخ ایران قدیم از نظر ابن‌اثیر» نوشت. زنده‌یاد سعید نفیسی راهنمای‌ رساله‌اش بود و رساله چنان چشمگیر، که او را به یکی از اعضای کادر علمی دانشکده ادبیات در سال ۱۳۳۸ تبدیل کرد. استادی که تا ۱۳۷۸ استاد تمام وقت دانشگاه تهران ماند.

طی تمام این سال‌ها محمدابراهیم باستانی پاریزی، درس داد، کتاب نوشت و تاریخ را خواندنی کرد. با نثرش، با استفاده‌های به جایش از ضرب‌المثل‌ها و قصه‌ها و با آن طنز ظریفی که در کلام و قلمش جاری بود، از تاریخ قند مکرری ساخت که سخت‌گیرترین و گریزپاترین‌ خواننده‌ها را پاگیر می‌کرد.

«ثبعه ثمانیه»، معروف‌ترین آثار اوست. هشت کتابی که با عدد هفت گره خورده است. «سنگ هفت قلم»، «کوچه هفت پیچ»، «آسیای هفت سنگ»، «زیر هفت آسمان»، «اژدهای هفت سر» و... خودش در گفت‌وگو با روزنامه «شرق» روایت کرده که کتاب‌ها قرار بود در هفت جلد منتشر شوند، اما در نهایت اینطور نشد: «وقتی قرار شد بعضی مقالات خود را گردآوری و به صورت کتاب چاپ کنم، اولین مجموعه را که مربوط به آناهیتاپرستی در ایران باستان بود در خاتون هفت‌قلعه گنجاندم و همه شش کتاب دیگر هم پی‌درپی چاپ شد و یک وقت متوجه شدم که مجموعه مقالات من از هفت جلد اندکی بیشتر حروفچینی شده. درمانده‌ بودم که اسم آن را چه بگذارم... به ایرج افشار - که خدایش رحمت کند - گفتم در نام‌گذاری آن درمانده‌ام گفت: ای، یک هشت الهفتی بگذار. همین کلمه در ذهنم جرقه زد و اسم آن را «هشت‌الهفت» گذاشتم که هم کتاب هشتم است و هم عدد هفت در آن مستتر است.»

از بین تمام اشعارش اما یک شعر بسیار ماندگار شد. آن شعر که مرحوم بنان، پس از درگذشت ابوالحسن صبا و در رثای او، آن را خواند. شعری که به گفته خودش، آوازش را همزمان با پخشش از رادیو نتوانست بشنود. در کرمان برق رفته بود و ناگزیر رادیو هم روشن نمی‌شد: «شعر گل می‌ریخت را در یکی از شب‌های گلریزان پاریز سروده‌ام و مربوط به سال‌های بعد از شهریور20 است و در کتاب «یادبود من» (1324ش/1949م) به چاپ رسیده، بعدها در یکی از برنامه‌های گلها نیز توسط خانم روشنک دکلمه شده، اما در مرگ صبا 1336ش/1957م مرحوم بنان آن را خوانده و بسیار بجا خوانده، منتها شبی که خوانده بود- ما در کرمان برق نداشتیم و خودم نشنیدم- بعدها نوار آن را به دست آوردم.
»

پیرمرد، از امیدواران روزگار بود. گرچه جفاها دید. ۲۰ سال تمام هر بار که خواست به پاریز سری بزند، نشد. بارها قرار شد در زادگاهش برای او بزرگداشت بگیرند اما نشد. هیچ وقت قبول نکرد که به عنوان چهره ماندگار از او تجلیل شود.

باستانی پاریزی در 7 دهه فعالیت فرهنگی قلمش را به هیچ کس و هیچ چیز نفروخت. آنقدر فروتن بود که حتی قبول نمی‌کرد نسلی از فرهیختگان حوزه تاریخ و ادبیات زیر دست او آموزش دیده‌اند و اجازه نداد تعریف و تمجیدها خللی در کار علمی‌اش وارد کند.

هنوز حرف‌ها برای گفتن داشت و شور زیستن، هرگز اجازه نمی‌داد تسلیم کهولت و پیری شود. آنقدر امیدوار بود که همیشه از رویش جوانه‌های تازه حرف می‌زد.همیشه می گفت زمین از حجت خالی نخواهد ماند.پیرمرد به راستی به این سخن معتقد بود گرچه جای خالی او بر پهنه ایران زمین، لااقل تا سال‌های سال پر نخواهد شد. 

57۲۴۴

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 346251

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 10 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 11
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمودرضاشریفی IR ۱۳:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۵
    101 0
    خدایش رحمت کند بسیار صبر بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
  • عاشق ایران A1 ۱۳:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۵
    80 0
    سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند روحش شاد.
  • ناصر A1 ۱۵:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۵
    33 0
    خدایش رحمت کند حضرت استاد را
  • پزسام A1 ۱۹:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۵
    31 1
    کرمان در غم و ماتم... روحش شاد و یادش جاویدان باد...
    • بی نام IR ۲۱:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۵
      24 0
      دوست عزیز، تمام ایران از فقدان این بزرگوار عزادار شده است. مگر چه تعداد بزرگانی همچون مرحوم استاد، در یک دوران ظهور میکنند که بعد از مرگشان فقدانشان احساس نشود؟ روح استاد شاد.
    • فیلیپ US ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۶
      9 2
      این بزرگان متعلق به همه ی ایران هستند. اینقدر سطحی نگر نباشید.
  • محمد IR ۰۴:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۶
    4 0
    خدا رحمتشون کنه و به خانوادشون صبر بده
  • بی نام A1 ۰۶:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۶
    6 0
    در کتاب نا هفت بند استاد خوانده ایم که حاتم که شده در کرم و جود جهانگیر چون طی شدنی بود طی اش نام نهادند هه دار فانی طی شدنی است و ماندگار نام نیکو است شکر خدا که نام بزرگانی چون استاد پاریزی در تاریخ به یادگار و نیکی خواهد ماند روحش شاد
  • محسن A1 ۰۷:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۶
    5 0
    ازشمار دو چشم يك تن كم ..........
  • احمدفاریاب IR ۰۸:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۶
    9 0
    واقعا ان جمله بالا را قبول دارم من که تاریخ خوان نبودم چنان پاگیر نوشته های نمکین استاد پاریزی شده ام که هرکتابش را تا اخر و بالذت خوانده ام روحش شاد
  • سعید A1 ۰۸:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۷
    6 0
    پاریزی اگر قصه بسیار شنفت یک قصه نگفت،جز که صد قصه نهفت شب آمد و قصه گو به آرامی خفت آن کس که شنید،گفت: دیدی که چه گفت؟ دیدی که چه گفت؟ یکی از سرودهای استاد که دوست داشت بر سنگ قبرش بنویسن.