۵ نفر
۴ مهر ۱۳۹۲ - ۱۹:۵۳

کمتر کسی است که از حکایت های پند آموز بهلول عاقل اطلاعاتی نداشته باشد. حکایت هایی که در عین سادگی، دارای مفاهیم اخلاقی زیادی هستند.

روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ ـ برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتی که زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو می گذشت، چون تنباکوی کهنه قیمت زیادتری داشت به همین دلیل به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد و سرانجام فایده بسیاری نصیب او شد.

یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گفت: ای بهلول دیوانه! پارسال کار خوبی به من یاد دادی، بسیار فایده کردم، بگو امسال چه خریداری کنم؟ ـ برو، پیاز بخر! مردک که از گفته پارسال بهلول فایده ی خوبی برداشته بود، با اعتمادی که به گفته اش داشت هر چه سرمایه داشت و هر چه فایده کرده بود. همه را حریصانه پیاز خرید و به خانه ها گدام کرده منتظر زمستان نشست، تا در هنگام قلت پیاز، فایده هنگفتی بردارد. چون نگاهداری پیاز را نمی دانست، پیاز ها همه نیش کشیده و خراب شد و هر روز صد ها من پیاز گنده را بیرون کرده به خندق میریختند و عاقبت تمام پیازها از کار برامده خراب گردید و مردک بیچاره نهایت خساره مند شد.

مردک این مرتبه با قهر و خشونت دنبال بهلول می گشت تا او را یافته و انتقام خود را از وی بگیرد. همین که به بهلول رسید، گفت: ای بهلول! چرا گفتی که پیاز بخرم و اینقدرها خساره مند شوم؟ بهلول در جوابش گفت: ای برادر! آن وقت که مرا بهلول دانا خطاب کردی، از روی دانایی گفتم«برو، تمباکو بخر» این مرتبه که مرا بهلول دیوانه گفتی، از روی دیوانگی گفتم ـ «برو، پیاز بخر» و این جزای عمل خود توست. مردک خجل شده راه خود را پیش گرفته و رفت و خود را ملامت می کرد که براستی، گناه از او بوده...

!! www.mousavichalak.ir

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 314885

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 7 =