روایت خواندنی همینگوی از شهری که جشنی است بیکران...

چاپ ششم «پاریس جشن بیکران» خاطرات ارنست همینگوی از شهر پاریس با ترجمه فرهاد غبرایی از سوی نشر «کتاب خورشید» منتشر شد.

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «پاریس جشن بیکران» خاطرات همینگوی از پاریس دهه 20 قرن بیستم بیان شده است. این کتاب نخستین بار در سال 1964، با عنوان «A Moveable Feast» (جشن متغیر) و سه سال پس از مرگ همینگوی منتشر شد. این جشن سالانه در روز معینی از هفته در پاریس برگزار می‌شود.

نوشته‌های همینگوی در این کتاب در بخش‌های مختلفی با عناوینی مانند «کافه خوب میدان سن میشل»، «درس‌های مسی استاین»، «نسل گمشده»، «شکسپیر و شرکا»، «آدم‌های کنار سن»، «بهار کاذب»، «گرسنگی انضباط خوبی بود»، «ازرا پاوند و طبع لطیفش» و «مردی که داغ مرگ خورده بود» آمده است.

در بخش پایانی کتاب نیز دو مطلب با عناوین «استاد همینگوی» نوشته گابریل گارسیا مارکز و «همینگوی جشن مشترک» به قلم ماریو بارگاس یوسا آورده شده است.

در متن پشت جلد این کتاب آمده است: «پاریس، جشن بیکران یادگار همینگوی دهه 20 و ارزشمندترین بخش از دست‌نوشته‌های برجای مانده از اوست که اول بار پس از مرگش منتشر شد و به سرعت در میان پرفروش‌ترین کتاب‌هایش جای گرفت. ماریو بارگاس یوسا کتاب را «طلسمی جادویی» می‌داند که «هر فصلش داستان کوتاهی است آراسته به حسن‌های بهترین‌ داستان‌های همینگوی»؛ داستان‌هایی چنان سرزنده و شفاف که زندگی منظم و پرشتاب نویسنده‌شان را پیش چشم خواننده به تصویر می‌کشند، تصاویری از روزهایی که شهرت در گوشه و کنار پاریس در انتظار همینگوی جوان بود.»

«اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر کجا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران.» کتاب با نقل این جمله از همینگوی به یکی از دوستانش آغاز می شود.

در ادامه بخش​هایی از این کتاب خواندنی را مرور می​کنیم:

«لوییس کلاه گشادی به سر می گذاشت. چهره ای داشت که مرا به یاد قورباغه ها می انداخت؛ نه از آن قورباغه های درشت، بلکه قورباغه های معمولی، و پاریس برایش گودال بزرگی بود.»

*

«دختر ها از من پرسیدند که آیا شعرهای والش را خوانده ام یا نه. نخوانده بودم و یکی از دختر ها مجله جلد سبز هریت مونرو را که عنوانش شعر، مجله نظم بود آورد و شعر های والش را نشانم داد. گفت "برای هر قطعه هزار و دویست دلار می گیرد." آن یکی گفت:"برای هر شعر."به یادم آمد که من از همان مجله صفحه ای دوازده دلار می گیرم.»

*

«پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره‌ هر کسی که در آن زیسته باشد با خاطره‌ دیگری فرق دارد. ما همیشه آنجا باز می‌گشتیم، بی‌توجه به اینکه که بودیم یا پاریس چگونه تغییر کرده بود یا با چه دشواری‌ها و راحتی‌ها می‌شد به آن رسید. پاریس همیشه ارزشش را داشت و در ازای هر چه برایش می‌بردی چیزی می‌گرفتی. به هر حال این بود پاریس در آن روزهایی که ما بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم.»

*

«آن روزها پولی در بساط نبود که بشود کتاب خرید. من از کتابخانه "شکسپیر و شرکا" که عضو می پذیرفت کتاب به امانت می گرفتم. اینجا کتابخانه و کتاب فروشی سیلویا بیج در شماره 12 خیابان ادئون بود. در آن خیابان سرد که گذرگاه باد بود، این کتاب فروشی مکانی بود با نشاط، با بخاری بزرگی در زمستان ها و قفسه های پر از کتاب و تازه های کتاب پشت ویترین و عکس نویسندگان مشهور زنده و مرده روی دیوارها. عکس ها به عکس های فوری می مانستند و حتی نویسندگان مرده هم چنان بودند که انگار زنده اند. سیلویا چهره ای زنده داشت با خطوطی صاف و مستقیم، چشمانی قهوه ای که به سرزندگی چشم جانوران کم جثه بود و شادی دخترکی کم سن و سال، و موهایی مواج و بلوطی که از پیشانی ظریفش به عقب شانه می شد و زیرگوش هایش، روی خط یقه ژاکت مخمل قهوه ای اش می ریخت. پاهای زیبایی داشت و مهربان و پر جنب و جوش و دقیق و عاشق بذله گویی و غیبت. هیچ یک از کسانی که در زندگی شناخته ام با من مهربان تر از او نبود.

بار نخست که به مغازه رفتم، بسیار خجالتی بودم و پول کافی نداشتم که در کتابخانه عضو شوم. سیلویا به من گفت که می توانم ودیعه را هر وقت که پول داشتم بپردازم و کارتی برایم پر کرد و گفت هر تعداد کتاب خواستم می توانم با خود ببرم.
دلیلی وجود نداشت که به من اعتماد کند. مرا نمی شناخت و نشانی ای به او داده بودم - شماره 74 کوچه کاردینال لوموئن- که از آن محقرتر امکان نداشت. اما او سرزنده و جذاب و خوش برخورد بود و پشت سرش تا نزدیکی سقف و تا اتاق پشتی، که به حیاط داخلی ساختمان راه داشت، قفسه پشت قفسه، گنجینه کتاب فروشی را در بر می گرفت.
*
خانه ما در کوچه کاردینال لوموئن دو اتاقه بود. آب گرم و هیچ گونه امکانات داخلی نداشت، مگر یک دبه مایع ضدعفونی که برای کسی که به مستراح های بیرون از خانه میشیگان عادت داشت ناراحت کننده نبود. خانه با چشم انداز زیبا و تشک خوب فنرداری که در کف اتاق می انداختیم و عکس هایی که دوست داشتیم و به دیوارها می آویختیم، خانه شاد و با نشاطی بود. وقتی با کتاب ها به خانه رسیدم، از جای محشری که پیدا کرده بودم به همسرم گفتم.
گفت:" ولی تاتی، باید همین بعد از ظهر بروی و پولشان را بدهی."
- البته ، می روم. هر دو با هم می رویم. و بعد، از کنار رودخانه و از خیابان ساحلی قدم زنان برمی گردیم.
*
- چه بعد از ظهر و غروب قشنگی. حالا بهتر است ناهار بخوریم.
گفتم:"گرسنه ام. توی کافه فقط با یک قهوه خامه دار کار کردم."
- چطور از آب درآمده تاتی؟
- به نظرم خوب است. امیدوارم باشد. ناهار چی داریم؟
- تربچه و جگر گوساله عالی با پوره سیب زمینی و سالاد آندیو. شیرینی سیب.
- و تمام کتاب های دنیا را برای خواندن داریم و هروقت هم که سفر رفتیم می توانیم با خود ببریم.
- این کار شرافتمندانه است؟
- البته.
- آثار هنری جیمز را هم دارد؟
- البته.
- وای خدایا، چه خوشبختیم که چنین جایی پیدا کرده ای.
گفتم:" ما همیشه خوشبختیم" و احمق بودم که به تخته نزدم . در آن آپارتمان، هر گوشه که نگاه می انداختی، تخته بود که بشود به آن کوبید."

چاپ جدید این کتاب در 232 صفحه و قیمت هفت هزار و 500 تومان به چاپ رسیده است.

6060

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 310083

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 15 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ع ر ص IR ۰۵:۰۶ - ۱۳۹۲/۰۶/۰۴
    0 0
    خواندمش بسیار زیباست