۰ نفر
۲۹ فروردین ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۰

یزدان سلحشور

چند روز پیش منتقدی جوان که دو سال قبل در مورد وارد شدن‌اش به حوزه نقد اخطار داده بودم، زنگ زد. غروب بود. روز بدی را تمام کرده بودم و حوصله خودم را هم نداشتم. در این دو سال شهرتی به هم زده بود اما آخر خط بود. گفت: «می‌خواهم ترک کنم!» منظورش نقد بود! گفت: «خسته شدم! اختیارم دیگر دست خودم نیست!» درست مثل یک معتاد در خیابان‌های نیوریورک حرف می‌زد که کارش کشیده باشد به خرده‌فروشی مواد!

گفتم: «اخطار داده بودم. گوش ندادی!» زنگ نزده بود نصیحت بشنود همدردی می‌خواست و من آدم مورد نظرش نبودم. آدم زنده همدردی می‌کند نه من که مرده بودم آن هم در چهل و پنج سالگی!

گفتم: «پسر! تا آخرش باید بروی! الان اگر ول کنی ول‌ات نمی‌کنند. لااقل هشت سالی طول می‌کشد که یادشان برود!»

گفت: «دائم دارند سفارش می‌دهند. من هم اگر قبول نکنم دشمن می‌شوند اگر قبول کنم خودم را زیر سئوال می‌برم. چه کنم؟ چه کردی خودت؟»

چه کرده بودم؟ نفدنویسی در ایران چه ادبی باشد چه سینمایی، آخرش شبیه سرانجام شخصیت‌های همینگوی یا زینه‌من است. زود دخل‌ات می‌آید حتی اگر حرفه‌ای باشی مثل شخصیت «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید» یا «بنگر این اسب کهر را».

یادم آمد برای گذران زندگی واردش شدم اما دیدم مثل بوکس حرفه‌ای توی امریکاست. باید کنار بیایی یا کنارت بزنند. باید بعضی راند‌ها الکی کتک بخوری که مبلغ شرط‌بندی بالا برود. باید باج بدهی و تازه آخرش مثل آن فیلم قدیمی «هر چه قوی باشی زمین می‌خوری!» [سخت‌تر سقوط می‌کنند / مارک رابسون / 1956] باید یک نفر پیدا بشود که یک بخور و نمی‌ری بگذارد توی سفره‌ات! یک نفر مثل بوگارت! این طور شد که سعی کردم بوگارت خودم بشوم! یعنی بشوم دو تا آدم! هم آن کسی که توی رینگ است و مشهور می‌شود و بعد هم فراموش، هم آن کسی که باید نقش لات جوانمرد را بازی کند آخر قصه!

منتقد ممکن است مشهور باشد اما هیچ وقت محبوب نیست حتی اگر توی فرانسه باشد! به آن منتقد جوان دو سال قبل حرف تروفو را گفته بودم که در جواب این سئوال که «نظرتان درباره منتقدان چیست؟» گفته بود: «عموماً از منتقد‌ها متنفرند اما چون خودم یک موقعی منتقد بودم من کمتر متنفرم!» در ایران وضع از این هم بد‌تر است مخصوصاً اگر بخواهی خودت سینماگر یا شاعر یا نویسنده حرفه‌ای باشی. مثل بولدوزر له‌ات می‌کنند حتی اگر بهترین کار را هم بدهی بیرون. یادشان نمی‌رود هیچ چیز! آن هشت سال را هم به خاطر دلخوشی‌اش گفتم، وگرنه مثل داغ ننگ روی پیشانی‌ات می‌ماند این اسم منتقد!

می‌خواست آلوده نشود اما آلوده شده بود تا زانو توی باطلاق بود و دست‌اش را دراز کرده بود طرف یک زامبی که زور می‌زد ادای کنت دراکولا را دربیاورد. گفتم: «خداحافظ!» یا نگفتم، فقط قطع کردم درست مثل سکانس آخر «پدرخوانده» که در را رو به دایان کیتون بستند تا آل ‌پاچینو پشت در بسته به پدرخواندگی‌اش برسد یعنی به مرگ تدریجی‌اش در باطلاق!

5858
 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 287566

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 12 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۱/۳۰
    12 2
    پیشنهاد می کنم یکبار سری به معدن زغالسنگ طبس بزنید و با کارگرانی که 16 ساعت در عمق 1000 متری کار می کنند همپا شوید. ببینید تنفس زغال و صورت سیاه چیست و بعد از سختی کار بگویی. الته شاید کنجکاو حقوقش باشی!! کم و زیادش با خودت 500 تومن. بعضی وقتها شده که 8 ماه هم حقوق نگیری چراکه ذوب آهن نمی خرد این زغالی را که تو تنفسش کرده ای برای بقا........
  • یه نفر IR ۱۴:۰۲ - ۱۳۹۲/۰۱/۳۰
    12 2
    چه خبره دیگه؟ چرا اینقدر اکشن می کنید قضیه رو... مگه نظر منتقد ها توی ایران چقدر خریدار داره و شنیده میشه که بخواد اونقدر تاثیر بزاره که طرف رو تهدید کنند؟