آقای موسوی خوئینی ها در پاسخ به آقای عسگراولادی گفته بود: من اینطور فکر نمی کنم و هیچ تشابهی میان این دو جریان نمی بینم. زیرا نه امام مانند مصدق است و نه مردم این زمان مانند مردم آن زمان هستند.

به گزارش خبرآنلاین، «اقلیم خاطرات» خاطرات فاطمه طباطبایی، عروس امام‌خمینی (ره) و همسر زنده‌یاد سید احمد خمینی از سال‌های 1347 تا 1357 است که با تصاویری تازه و گاه منتشرنشده از امام(ره) و خانواده مکرم ایشان در میان خاطرات همراه است و در 8 فصل با عناوین «یک اتفاق ساده»، «خانواده من»، «روزهایی زیبا»، «خانه دوست»، «نام‌آوران»، «شب آخر»، «فریاد خشم» و «نوفل‌لوشاتو» تدوین شده است.

 

فاطمه طباطبایی در پیشگفتار کتاب «اقلیم خاطرات» این اثر را تاریخ شفاهی دانسته و نوشته است: «نقل‌هایم را در بسیاری از موارد با سندها و گفته‌های دیگران مطابقت داده‌ام تا از خطا مصون باشد. کوشش کرده‌ام از تحلیل خودداری کنم و به نقل حدسی نپردازم و اگر ناگزیر بوده‌ام، به گونه‌ای بیان کرده‌ام که خواننده بتواند میان آنچه دیده و شنیده‌ام تفاوت بگذارد...»

 

عروس امام‌خمینی (ره) خاطرات خود را از سن 14 سالگی، ازدواج با زنده‌یاد سید احمد خمینی تا زمان بازگشت امام‌خمینی(ره) به ایران در تاریخ دوازدهم بهمن ماه 1357 در این کتاب بازگو کرده و توسط گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی به چاپ رسانده است. نویسنده در شرح خاطرات خود در کتاب «اقلیم خاطرات» از برخی خاطرات شخص امام(ره) هم گفته است. در بخشی از فصل پایانی این کتاب می خوانیم:

 

«چند روز پس از فرار شاه، احمد نزد امام آمد و گفت: آقای موسوی خوئینی‌ها و من معتقدیم که همگی به ایران بازگردیم. استدلال ما نیز این است که شاه، شما را تبعید کرده بود، اکنون رفته و در این شرایط هم که ارتش متزلزل است و دولت فعلی، قدرت مقاومت ندارد؛ پس زمینه حضور شما آماده است. امام گفتند: من هم در همین فکر بودم اما با دوستان در ایران آقایان منتظری، مطهری، هاشمی، طاهری و طالقانی هم مشورت کن. احمد رفت و پس از مدتی بازگشت و گفت با همه آنها تماس گرفتم، اما بیشتر آنها مخالف هستند و می گویند: خطر جدی بر سر راه امام وجود دارد. دولت مقاومت خواهد کرد و ارتش هم به شاه دل بسته است و نمی توان به او خوشبین بود. بنابراین با سرکوب امان، روند انقلاب آسیب جدی می بیند. این بحث کم و بیش مطرح بود و مخالف و موافق همچنان ادامه داشت.

یک روز احمد به امام گفت دوستان تهرانی برایتان پیام فرستاده اند که تا حالا ما به حرف شما گوش کردیم، هرچه شما گفتید پذیرفتیم. خواهش می‌کنیم این بار شما از ما بپذیرید. اما با لبخندی گفتند: به آنها بگو اگر این بار را هم به حرف من گوش کنید، ضرر نمی کنید...
یک روز شنیدم آقای عسگراولادی از طرف آقایان بهشتی و...برای منصرف کردن امام به پاریس آمد و با امام به طور مفصل صحبت کرد و استدلال علمای ایران را برای امام شرح داد...بیشتر نگرانی آنها این بود که مبادا با از بین رفتن امام، جریان 28 مرداد تکرار شود و امقلاب نابود گردد.
آقای موسوی خوئینی ها در پاسخ به آقای عسگراولادی گفته بود: من اینطور فکر نمی کنم و هیچ تشابهی میان این دو جریان نمی بینم. زیرا نه امام مانند مصدق است و نه مردم این زمان مانند مردم آن زمان هستند. امام بر خلاف مصدق گفته است: شاه باید برود و بیشتر مردم، علما و بازاریان هم با امام هستند و...

دو سه روز پس از این ماجرا امام به احمد گفتند: برنامه بازگشت را هماهنگ کن. اگر من یک مقدار تردید داشتم حالا دیگر برایم یقین حاصل شده که باید به ایران برگردم. کسانی نزد من می آیند و اصرار می کنند که به ایران نروم در حالی که می دانم اینها خواهان پیروزی ملت ایران نیستند و هیچوقت اعتقاد به مبارزه و انقلاب نداشته اند. نمی دانم چرا یکباره نگران جان من شده اند؟
امام از دیدار خود با یک تاجر آمریکایی برای ما گفت که آمده بود و ادعای حمایت و همراهی داشته و گفته شما در ایران درگیری مسلحانه خواهید داشت و افراد مبارز مسلمان من در امریکا می توانند حامی شما باشند...امام با شرح اصرار او برای کمک مالی گفتند: او بر دو مطلب تکیه داشت؛ یکی اینکه پول را به من بدهد و دوم اینکه تصمیم مرا در رفتن به ایران تغییر دهد ولی من صداقتی در گفتارش حس نکردم...

هرچه می گذشت فشار افراد و گروه ها از داخل و خارج کشور برای انصراف امام از بازگشت به ایران شدت می یافت...یک روز گزارشگری در گفتگو با امام ورود ایشان را به ایران، به جهاد تعبیر کرد و امام در پاسخ به او گفتند: جهاد هم باشد مشکلی نیست ما از این حرف ها باکی نداریم اگر بنا باشد خون من بریزد، خوش دارم در کنار مردم و جوان های ایران بریزد...»

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 277306

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 0 =