شما هم احساس و دریافت خود را از عکس "جنگل زمستانی" بنویسید تا دیگران هم از چشمه‌ی لطافت‌تان سیراب شوند.

 
 
 
 
 
 
گاهی عکس و تصویری ما را گرفتار و درگیر جهانی می کند که ممکن است بدون آن عکس حتی نتوانیم تخیل و تصور وجود اینگونه جهانها را داشته باشیم. عکاس به تجربه‌ی خود از یک فضا و احساسی که در وی برانگیخته، جان می‌بخشد و جاودانگی را به ارمغان می‌آورد.
ما که مخاطبان رایگان او هستیم، بدون پرداخت جیره و مواجبی، با فرو بردن سر در قاب عکس او، از مفاهیم و محسوساتی  می‌نوشیم که هنرمندانه در دام دوربین عکاسی گرفتار شده‌اند.
بعد از چند مقاله رسمی در تحلیل نقاشی و عکس، شیوه‌ی دیگری را معرفی می‌کنم که در متن آن تلفیقی از آمیختگی فرم و احساس به کار رفته است، اما نه آنچنان آشکار و ملموس و نه غامض و پیچیده. سعی می‌کنم حتی‌الامکان احساساتم را در مورد عکس مورد نظر ساده بیان کنم تا به عزیزانی که در آغاز مسیر تجزیه و تحلیل آثار هنری هستند اگر نتوانم جسارت لازم را هدیه دهم، ایشان را دچار تردید و پشیمانی نیز نکنم.
شما هم احساس و دریافت خود را از عکس "جنگل زمستانی" بنویسید تا دیگران هم از چشمه‌ی لطافت‌تان سیراب شوند.
 

 

جنگل زمستانی

 

تحلیل عکس
سردم است و تنهایی و ناامیدی به شدت تنهاترم می‌کند. خوفم گرفته و گویی همه چیز را مرده می‌بینم، مرده و یا خواب رفته. شک سراسر وجودم را احاطه کرده که این خشکی و سفتی، به گرمی و سبزینگی بدل خواهد شد.
سکوت را با تمام سلولهای بدنم حس می‌کنم و می‌شنوم. سکوت بدنم را در هم فشرده و آنچنان فضا را اشغال کرده که جا برای جولان و حرکت هر گونه صدایی، تنگ است.
فقط دانه برفی که از سر شاخه‌ای آویزان است و برای بازی گرفتن سکوت، خود را بر کف جنگل سُر می‌دهد؛ می‌شکند شیشه‌ی زخیم پنجره‌ی سکوت را.
اگر بخواهم راه بروم و صدای پاها و نفسهایم را به هماوردی این سکوت خوفناک ببرم، چیزی عایدم نخواهد شد جز ایستادن، ماندن و به دقت گوش سپردن.
استحکام عمودین درختان سترون بر زمین سخت جنگل، هر یک ایستادگی بر گوری را به نمایش گذاشته است که مردگانش پیش از این، حرکت و حیات را بر بستر جنگلی سرسبز، جاری کرده بودند.
سفیدی رنگ برفها، ملافه‌های کشیده بر بسترهای جانورانی است که طی قراردادی با سرما و سکون، عهد بسته‌اند تا پایان آب شدن و کوچ برفها، بخوابند و هیچ صدا و حرکتی را به جنبش درنیاورند.
اما من در هراسم و در عین ترس، مشتاقم. مشتاق یخ زدن و انجماد و بهانه برای گریز از تکلیف.
ایوان مقابل کلبه‌ی جنگلی من، دریچه‌ای است رو به حیاط طبیعت، که مرا به آغوش نیزارهای پوشیده از پنبه‌های نورسیده دعوت می‌کند، تا همراه و همگام با سایر درختان، در آفرینش جنگلی زمستانی همنوایی کنم.
اما آیا جرات و توان آن را خواهم داشت که بر گور خود اینگونه استوار بایستم و دم نزنم؟! و یا نگذارم تا جسدم بماند و به مهر بهاری پر آب، جاری شود و به اقیانوس بپیوندد؟
تن رنجور و کرختم می‌خواهد به درخت و نرده‌ی مقابل کلبه تکیه زند، تا یارای انتظار شنیدن قدمهای خورشید را پیدا کند، و ببیند که پرنده کوچک خوشبختی درون کلبه‌ی آویخته از درخت، بیرون زده و تن این جنگل مرده را تکانده و زندگی را بیدارباش دیگر داده است.
چه زمان و چه لحظاتی، سکوت وهمناک مه‌آلود و پر روح جنگل، رخت بربسته و خواهد رفت و هیجان و نشاط بهاری را به ارمغان خواهد آورد؟
آیا تنها قربانی این جهنم سرد و بی پایان، من هستم؟ شاید نیایش‌ نامتعارف من برای گریز از آتش و سوز، مرا به انتهای جهان سرد و یخ‌زده، پرتاب کرده است. به کجا بیاویزم و با چه بگریزم؟
هراس دارم و می‌ترسم که آنقدر این دست و آن دست کنم که پرنده‌ی کوچک درون کلبه‌ی نُقلی، یخ بزند و به تاوان چنین ظلمی، من هم به برفی آدمی‌شکل بدل شوم و این زمستان و سرما، خود را به زمستان بعدی متصل کند.
هرچند لنز چشمانم تکلیف خود را میدانند و بر دیوار اتاقم تصویر جنگلی زمستانی را به یادگار ثبت کرده‌اند. چشمانم بر بالای این تن یخ‌زده هنوز تکان می‌خورند و به جستجوی دانه برفهایی هستند که بی‌هوا از آسمان می‌افتند و با جسارت تمام اما کودکانه بر پنجره سکوت ضربه می‌زنند.
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 250280

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مهسا IR ۲۱:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۷/۲۲
    8 0
    من حس می کنم با این اوضاع و احوال شهرنشینی که داریم اینجور جاها واقعا زیبا و مورد نیازمونه. تنها به دور از تن-ها
  • علی IR ۲۲:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۷/۲۲
    7 0
    چقدر این عکس در عین سادگی مسحورکننده است!