۰ نفر
۱۸ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۹:۲۵

من خیلی با مرحوم آقای آل احمد ارتباط نداشتم. گاهی در برخی جلسات، ایشان را می دیدم.

 يك بار خيال مي كنم در خانه مرحوم دكتر مصطفي رحيمي بود كه با هم بحث كرديم، يعني با هم، حرف مان شد. آل احمد به من گفت: «جوان! زينت المجالس نشو.» من طبق عادت خودم، پند را به طور كلي قبول كردم و ديدم اين حرف خوبي است كه مي گويد زينت المجالس مشو. پرسيدم: «مي شود بگوييد در كجا زينت المجالس بوده ام؟ من خودم را قابل و لايق اين نمي دانم كه زينت المجالس بشوم.» آن وقت ايشان به رسم خود بعضي حرف هاي تند سياسي زد كه بسياري از آنها را تصديق كردم. آن حرف ها را آل احمد مي توانست بزند و اگر ديگران مي زدند، خيلي خطرناك تر مي شد و من هم پاسخ ديگري مي دادم. البته باز بستگي داشت كه اين «ديگري» كه باشد، اما اين حرف ها در حد آل احمد بود. بحث به جاهاي ديگر كشيد و قدري داغ شد. در يك مورد دكتر ساعدي هم كه آنجا بود، جانب مرا گرفت و آل احمد به او گفت: «تو هم دكان دو نبش باز كرده يي؟» اتفاقا ساعدي هر عيبي داشت، دكان دو نبش نداشت. صرف نظر از اينكه به من بد گفته، ولي اختلاف فكري و سياسي نبايد ما را از انصاف دور كند. ساعدي انصافا دكان دو نبش نداشت.

آخرين بار كه آل احمد را ديدم، در مجلس سخنراني دكتر فرديد بود كه همان روز به سفر رفت و ديگر بازنگشت. حالاكه فكرش را مي كنم مي بينم آن روز ايشان طوري با همه ما خداحافظي كرد كه گويي ديگر هيچ وقت يكديگر را نمي بينيم. البته آن روز خداحافظي و سخن آل احمد را عادي تلقي كردم، اما وقتي خبر درگذشتش را آوردند، يادم آمد كه عجب خداحافظي معني داري كرد. آل احمد خيلي اهل تعارفات و مثلاخداحافظي كردن با يكايك اشخاص نبود! مي دانيد كه مرحوم آل احمد و مرحوم دكتر فرديد از جهت فكري خيلي به هم نزديك نبودند، ولي آل احمد مي دانست كه فرديد حرفي براي گفتن دارد و صاحب درد است. آن روز آل احمد هنگام خداحافظي به دكتر فرديد گفت: «حيف كه آنچه تاكنون گفته ايد، نوشته نشده است و شما هم به خودتان ظلم كرديد هم به ما. لااقل دو نفر بودند (به من و خودش اشاره كرد) كه مي توانستند اين چيزها را بنويسند.» آن روز بهتر فهميدم كه «زينت المجالس نشو» يك نصيحت بوده است نه ملامت. بايد بگويم كه مرحوم آل احمد اهل تشريفات نبود! شايد هم لازمه فكر و عمل آل احمد قدري صراحت و حتي تندي بود و به اين جهت اينها را عيب او نبايد دانست.

در ادامه سخنان خود بايد بگويم كه همه روشنفكران ما در طيف هاي مختلف و با عقيده ها و سليقه هاي مختلف در نقطه يي اشتراك داشتند و آن اينكه وضع استبداد و خفقان و قهرا وضع فرهنگي كشور برايشان مطلوب نبود. شما ببينيد كساني مثل ساعدي، براهني، آل احمد و اشخاص ديگري با ديدگاه هاي متفاوت با هم جمع بودند. آل احمد با فرديد هم در ارتباط بود و اين نزديكي البته وجهي داشت. اينكه آل احمد مورد احترام گروه هاي مختلف روشنفكران بود، دليلش توانايي هاي روحي و اخلاقي و ادبي و زباني او بود. شجاعت آل احمد و زبان و ادبياتش به او شخصيت خاصي بخشيده بود. اشخاص مختلف دور آل احمد جمع مي شدند. او فقط يك نويسنده نبود بلكه يك مدير فرهنگي و كاربلد بود. سه، چهار شماره كيهان ماه را انتشار داد و اين سه، چهار شماره از بابت فرم، مضمون و مطالب و شركت گروه هاي مختلف روشنفكران در فراهم آوردن آن، ماندني شدند.

يك ويژگي ديگر او هم سماحت آميخته با تندي بود. درست است كه آل احمد تند بود، اما در عين حال پرحوصله هم بود، يعني مي توانستي آثارش را نقد كني، نه مثل كساني كه اگر بالاي چشم شان بگويي ابروست، «چون چنگ اندر خروش مي آيند» و فرياد مي زنند. او تندي مي كرد، ولي حتي اگر كسي خيلي هم از او جوان تر بود و انتقادي داشت، حرف هايش را گوش مي كرد چنان كه يكي از جوانان نزديك به او غرب زدگي را با ميزان حرف هاي مشهور نقد كرد و آل احمد هيچ به روي خود نياورد و اهميت نداد. من از جواني خود گفتم، مرحوم آل احمد هم در آن زمان جوان بود و سني نداشت. آن زمان شايد او 37، 38 ساله بود، منتها من قدري جوان تر بودم، معهذا او سخن امثال مرا تحمل مي كرد و عصباني نمي شد. حتي اگر سخن تلخي هم از زبان منتقدان بيرون مي آمد، اهميت نمي داد. جلال آل احمد يك روشنفكر دوست داشتني بود. انسان وقتي به اعتقاد و درك و دريافتي مي رسد، ديگر اين درك و دريافت مال او نيست، بلكه او متعلق به اين درك و دريافت است و نمي تواند آن را اظهار و بيان نكند. هنگامي كه اميني نخست وزير شد و محمد درخشش به وزارت فرهنگ رسيد ، شورايي را براي تغيير برنامه هاي آموزشي مدارس تشكيل داد كه يكي از اعضاي آن، آل احمد بود. او با درخشش نسبت دوستي داشت. دكتر فرديد و چند تن ديگر از استادان تعليم و تربيت از جمله مرحوم دكتر كاردان هم عضو آن شورا بودند. آل احمد، مقاله غرب زدگي را در آن مجلس خوانده بود. تعبير و اصل مطلب غرب زدگي، از دكتر فرديد است و مرحوم آل احمد، اين مطلب را چنان كه خود دريافته بود، طرح كرد.

دكتر فرديد هم در عين تحسين از نوشته آل احمد گفته بود كه مرادش از غرب زدگي چيز ديگري است. آل احمد هم مي دانست كه چنين است چنان كه در مقدمه كتاب روشنفكران هم نوشته است كه اين اصطلاح را از دكتر فرديد وام گرفته است بدون اينكه مطالب ايشان را بازگفته باشد. آل احمد به برداشتي از غرب زدگي رسيده بود و حس مي كرد كه با وضع غرب زدگي، كارها سامان نمي يابد. اين چيزي بود كه دكتر فرديد هم مي گفت، منتها مبنايي كه فرديد را به اين شناخت رسانده بود، با مبناي آل احمد فرق داشت. فرديد غرب زدگي را يك بيماري يا عارضه يي كه بتوان آن را با تدبير سياسي درمان كرد، نمي دانست، معهذا دو بزرگوار در بسياري از نتايج با هم توافق داشتند. البته اختلاف نظرها هم مهم است و تحقيق در آن كار اهل فلسفه است. آل احمد چه مي توانست بكند؟ او به نتيجه يي رسيده بود كه روشنفكران آن روز حس نمي كردند و اصلافكر و تصور نمي كردند چه چيزي در كار و بارشان بايد باشد كه وجود ندارد و غايب است. نكته مهمي كه آل احمد با وجود اينكه غرب زدگي را بيماري مي دانست كم و بيش درك كرد، اين بود كه سياست و صرف اقدام هاي سياسي، براي بيرون شدن از غرب زدگي كافي نيست. روشنفكران گرفتاري جامعه را در وابستگي سياسي مي ديدند.

شما يك بار ديگر غرب زدگي را مطالعه كنيد، مي بينيد سياست در آن چه غلبه يي دارد، ولي آل احمد علاوه بر فساد سياست، فقدان و خلايي را حس مي كرد كه موجب پريشاني سياست مي شد. او پريشاني سياست را در سياست نمي ديد. به اعتقاد آل احمد پريشاني سياست در جاي ديگري است. كار از اساس سست است. اينكه آيا اين اساس، اخلاقي و ديني است؟ فلسفي است؟ فرهنگي است؟ تاريخي است؟، همه قابل بحث است، اما آل احمد حقيقتا به اين معنا پي برده بود. يك وجه مشترك شريعتي و آل احمد- كه وجوه مشترك زيادي با هم دارند- اين است كه هر دو به اين معنا پي برده بودند به اساس سياست بايد نظر كرد. هر دو سياسي بودند، اما مي توانستند از سياست بگذرند و در وراي سياست هم چيزهايي را مي ديدند. روشنفكران ما معمولابيش از حد به سياست مشغول بودند و به اساس سياست توجه نداشتند. به نظر من مهم ترين وجه امتياز آل احمد با ديگر روشنفكران همين توجه و آگاهي اجمالي بود.

من با تعريف مرحوم آل احمد از روشنفكر موافق نيستم، اما احترام تعريف كننده و كسي كه اين بحث را مطرح و در ايران عمومي كرد، بايد محفوظ بماند. اصلاآل احمد باعث شد اين بحث جدي شود. اگر آل احمد اين بحث را مطرح نكرده بود، شايد اين همه بحث هايي كه درباره روشنفكري مطرح شد، پيش نمي آمد. به آل احمد بايد حق داد كه وقتي از روشنفكر مي گويد، خودش را با ديگران بسنجد. رنه شار، شاعر فرانسوي حرفي زده كه در ماثورات ديني ما هم هست، يعني اولياي دين ما هم با تعابير كم و بيش نزديك به اين معنا، به آن اشاره كرده اند. سخن شاعر فرانسوي اين است كه وقتي به خودم نگاه مي كنم، خود را ناچيز مي بينم، و چون خود را با ديگران مقايسه مي كنم، خود را بزرگ مي يابم. آل احمد وقتي از روشنفكري مي گفت، در واقع به صراحت يا به تلويح اعتراض مي كرد كه چرا ديگران مثل من نيستند؟ چرا صراحت مرا ندارند؟ چرا ديگران مثل من مقاله اعتراض آميز نمي نويسند و...

من روشنفكري را چنان كه اشاره كردم، عام و مستقل از تاريخ نمي دانم و به هر عالم و صاحب نظري عنوان روشنفكر نمي دهم. نه اينكه آنها كمتر از روشنفكر باشند و قدر روشنفكر را نداشته باشند، بلكه خارج از اين حيطه هستند. اگر كسي بگويد اينشتين و غزالي روشنفكر نبوده اند، به آنها اهانت نكرده است، چون اينشتين فيزيكدان است و غزالي عالم دين و متفكر ديني. اينشتين اطلاعات كلي هم داشته است، ولي به ندرت وارد حيطه روشنفكري شده است اما مثلابرشت روشنفكر بود. او شاعر و نويسنده بود، روشنفكر هم بود. روشنفكري يك نوع زندگي فكري است، يك شيوه زندگي است. روشنفكر، گرچه اهل فلسفه است، فيلسوف نيست.

به عبارت ديگر هر فيلسوفي را نمي توان روشنفكر دانست. چنان كه كانت روشنفكر نبود اما ژان پل سارتر روشنفكر بود، نه به اعتبار اينكه فيلسوف بود. روشنفكر شغل سياسي ندارد، ولي به سياست ها اعتراض مي كند و راه سياسي نشان مي دهد، نقد سياسي مي كند. اگر روشنفكران وارد حكومت شوند، ديگر روشنفكر نيستند. روشنفكر ميان سياست و فلسفه قرار دارد. او نه فيلسوف است نه سياستمدار، اما هم به سياست مي پردازد و هم تشبه به فيلسوف مي كند. آل احمد به اين نكته توجه داشت و ديگران را نهي مي كرد كه وارد عمل سياسي و حكومتي نشوند. با اين همه، وسعت بخشيدن به دايره شمول مفهوم روشنفكري و هر صاحب نظر عالم سياست دان و سياستگو و سياست پيشه را روشنفكر دانستن، به نظرم جاي تامل دارد. حتي نمي دانم آيا مبارزه سياسي به آن صورت كه آل احمد مي گفت، واقعا وظيفه روشنفكر است يا نه. روشنفكراني هستند كه مبارزه مي كنند، اما مبارزه شان صرفا سياسي نيست.

مطلب حاضر اقتباسي از كتاب دكتر رضا داوري اردكاني («نگاهي نو به سياست و فرهنگ»، انتشارات سخن، 1391) است كه از سوي ايشان مجددا مورد تفقد و تامل قرار گرفته است و  امروز در روزنامه اعتماد نیز منتشر شده است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 241725

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دانشجوی فلسفه IR ۱۷:۲۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۹
    0 1
    به نظر من ال احمد بین سنت و مدرنیته گرفتار بوده است و نتوانسته خود را از این گرفتاری نجات دهد. با توجه به آثارش از یک سو و با توجه به روابط اش با دولتمردان از جمله هویدا و غیره تکلیف خود را دقیقا معین نکرده است. افکار ال احمد و شریعتی برای جامعه ای مثل پاریس شاید دقیق تر فهمیده می شد تا برای جامعه در گذر بین سنت و مدرنیته ی ایرانی و شاید حتی به نتایج غلطی هم برسد. ال احمد و شریعتی از یک بی قراری نامعلومی رنج می بردند و به نظر من عامل مرگ شان هم این بی قرار بود. ایا اگر امروز هم بودند و گفته های خود را می شنیدند چه می گفتند.