۰ نفر
۲۵ مهر ۱۳۸۸ - ۰۴:۴۵

وقتی آدم طبع نوکری پیدا کرد و به دله‌دزدی و حرص مدام عادت کرد، دیگر کاری‌اش نمی‌شود کرد.

داشتم روزنامه اعتمادالسلطنه می‌خواندم که تفصیل ماجرایی را دیدم و حیفم آمد برای شما نقلش نکنم و چند سطری در باره‌اش ننویسم. هر چه باشد می‌دانید که نگارنده را عقیده بر این است که ما از صد و پنجاه سال به این طرف تغییری نکرده‌ایم و مطالباتمان عوض نشده و بلکه در خلق و خویمان اتفاق جدیدی نیفتاده. از همین جهت مرور مکاتبات و خاطرات مردان نامی از قاجار به این طرف، نه تنها بسیار لذت‌بخش و نشاط‌آور است، بلکه عبرت‌آموز هم هست و قوه تعقل و تفکر آدم را به کار می‌اندازد.

ابتدا اصل قضیه که عیناً از روزنامه اعتمادالسلطنه نقل می‌کنم: «... بعضی تشریفات امین‌السلطان از قبیل شیرینی و میوه فراهم آورده بود. شاه از چادر بیرون تشریف می‌برند، بلافاصله فراش خلوت و فراش‌ها و سقاها ریخته بودند میان چادر، هرزگی زیاد کرده و شیرینی و میوه را غارت می‌کنند. شاه متغیر شده جمعی را چوب می‌زنند.»

با شما که رودربایستی ندارم، اولش یاد دوران بچگی خودم افتادم که مهمان می‌آمد خانه ما و قبلش از ما شش، هفت بچه قول می‌گرفتند که دست به میوه و شیرنی نزنیم و آبروداری کنیم و مثل نخورده‌ها، بساط پذیرایی را غارت نکنیم. بچه‌های آن روزگار البته حق داشتند اگر به محض بیرون رفتن مهمان، افسار دریده می‌شدند و حمله می‌بردند و جیب و دهان خود را پر از مأکولات می‌کردند. مثل حالا که نبود. اولاً همه چیز کم بود و ثانیاً تعداد بچه‌ها زیاد بود و دخل صاحبخانه کفاف هشت، نه سر عائله را نمی‌کرد. بچه‌های دیروز فرق داشتند با بچه‌های امروز که از شدت رسیدگی و توجه، نک خشک شده‌اند و باید دنبالشان کرد تا لقمه‌ای فرو دهند و بشقابی‌ را تا ته بخورند. بچه‌های قدیمی دست خودشان نبود، نخورده بودند و حرص و طمعی، شبیه به حرص و طمع نوکرهای شاه داشتند که وقتی چوب و نگاه و تشری بالای سر خود نمی‌دیدند، دلی از عزا در می‌آوردند و تا فیهاخالدونشان می‌خوردند و می‌بلعیدند.

خوردن و بلعیدن مهم نبود. بالاخره شکم حدی دارد که با یک بشقاب، نه دو بشقاب سیر می‌شود، اما این چشم حریص و مولع است که پر نمی‌شود و سیری بر نمی‌دارد. یعنی خوردن یک چیز است، عادت به حرص و ولع و طمع یک چیز دیگر. از این حیث بسیارند از آنهایی که برای خودشان آقایی شده‌اند و جیبشان پر پول شده و سفره‌شان لبریز مأکولات شده، اما هنوز عادت نوکری و حرص و ولع را از سر نینداخته‌اند. فقط بحث غذا و آجیل و شیرینی نیست، وقتی آدم طبع نوکری پیدا کرد و به دله‌دزدی و حرص مدام عادت کرد، دیگر کاری‌اش نمی‌شود کرد.

برای همین به محض اینکه در دیزی را باز ببیند، مثل گربه، بی‌حیا می‌شود و می‌دزدد و می‌گریزد. متأسفانه هنوز عادت‌ زشت و زننده نوکرهای شاه، در میان ما هم هست، با این تفاوت که از میان سبد میوه و جعبه شیرینی به زمین‌خواری و خانه‌سازی و کارخانه‌داری و... تغییر شکل داده. اشتباه نکنید. عرض من چیز دیگر است. نه زمین خریدن عیب دارد و نه کارخانه داشتن و نه پولدار شدن. همچنان که میوه و شیرینی خوردن هم عیبی نداشت و ندارد، اما عیب اینجاست که از مقام نوکری سوءاستفاده کنیم و از خانه خالی بهره ببریم و حریصانه، جیب و دهان خود را پر کنیم. اما این چشم لعنتی مگر پر می‌شود؟

بعضی‌ها طبعشان پست است و کاری‌اش نمی‌شود کرد. بعضی‌ها هم عزت‌نفس دارند و مناعت‌طبع دارند و از شدت نداری هم بمیرند، دست توی بشقاب شاه نمی‌کنند. ما هر دو گروه را دیده‌ایم و با هر دو گروه نشسته‌ایم و برخاسته‌ایم. بعضی‌ها آقازاده‌اند به معنای واقعی کلمه، و بعضی‌ها نوکرزاده‌اند به معنای سخیف لفظ. تا اینجای کار مشکلی نیست، اما مشکل از آنجا شروع می‌شود که جای طبایع عوض می‌شود و آنکه طبع پست و حرص دارد، جای کسی می‌نشیند که نباید. اینجاست که می‌بینی طرف با یک من اهن و تلپ و با یک خروار کپکپه و دبدبه، سر سفره غذا که می‌نشیند، جوهر خود را آشکار می‌کند و عین از قحطی برگشتگان می‌خورد. اتفاقاً توی همین جزئیات است که آدم‌ها خودشان را لو می‌دهند و طبعشان را آشکار می‌کنند.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 20305

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 6 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجيد IR ۱۲:۱۲ - ۱۳۸۸/۰۸/۰۵
    0 0
    دمت گرم با حال بود حرفت درست اما كارت هم درسته