۰ نفر
۲۷ دی ۱۳۹۰ - ۱۴:۱۸

در فیلم‌های کارگردان مورد نظرمان هیچ امیدی برای رستگاری و فرزانگی دیده نمی‌شود، انگار که در انتهای جهان ایستاده‌ایم.

نزهت بادی: همان‌طور که حدس زده بودید فیلم هفته پیش «حفره» ساخته بی‌نظیر ژاک بکر است که آدم از تماشای چندباره آن سیر نمی‌شود و به درد روز مبادایمان می‌خورد.
این هفته می‌خواهیم سراغ یک فیلمساز روسی برویم که خیلی‌ها او را تارکوفسکی دوم می‌دانند. شاید این نسبت از رابطه دوستی عمیق میان آن دو و یا شباهت‌هایی مثل طرح پرسش‌های هستی‌شناختی درباره انسان، گرایشات معنوی، استفاده از نماهای طولانی و تاکید بر بازی‌های ناتورالیستی باشد.
اما مهم‌ترین تفاوتشان در این است که در آثار تارکوفسکی همواره می‌توان نوعی آزادی و رهایی روحانی و روشنایی را دید ولی در فیلم‌های کارگردان مورد نظرمان هیچ امیدی برای رستگاری و فرزانگی دیده نمی‌شود و فضای فیلم آن‌قدر دلگیر، سنگین و افسرده است که انگار در انتهای جهان ایستاده‌ایم.
او که از سنت ادبی و تصویری غنی روسیه برآمده و شناخت منحصر به فرد از ترکیب‌بندی مبتنی بر نقاشی دارد، با استفاده خیال‌انگیز از دوربین، نور، تاریکی، رنگ و سایه به کیفیت بصری خاصی دست یافته که به شدت فضای فیلم‌هایش را به نقاشی نزدیک می‌کند.
فیلمی که از او انتخاب کردم، بهترین نمونه برای درک زبان سینمایی ویژه اوست. درواقع‌‌ همان اثری که موجب شهرت و اعتبار جهانی او شد. چون تا پیش از این فیلم او را بیشتر به عنوان یک مستندساز می‌شناختند اما در این فیلم وی توانست ترکیب استادانه‌ای از سینمای مستند و قصه‌گو را ارئه دهد که بعد‌ها هم به عنوان مولفه ثابت کار‌هایش به کار رفت.
البته او هرگز مستندسازی را‌‌ رها نکرد و همچنان در فواصل میان فیلم های داستانی‌اش، مستندهای کوتاه و بلند نیز می‌سازد و همانطور که گفتم آثار داستانی‌اش نیز ویژگی‌های مستند دارد.
در این فیلم با داستانی تک‌خطی و بی‌فراز و فرود مواجهیم که در آن کمتر اتفاقی رخ می‌دهد و بیشتر در جهت ثبت روزمرگی و لحظه‌های عادی آخرین روز زندگی مادری است که پسرش از او مراقبت می‌کند.
بنابراین مهم‌ترین چیزی که می‌تواند بیننده را مجذوب فیلم نگه دارد، قابهای سحرانگیزی است که هر یک از آن‌ها یک تابلوی نقاشی به حساب می‌آید. تا جایی که اگر عکسی از نماهای فیلم را به طور جداگانه ببینید، کاملا احساس می‌کنید در حال تماشای یک قاب نقاشی هستید. انگار فیلمساز این داستان را با دوربینش نقاشی کرده است.
پیش زمینه‌های تخت و ایستا، هوای دلگیر و غبارآلود، چشم‌اندازهای کدر و مات، روشنایی کم رمق در وسط تصویر، خطوط منحنی و مرکزگریز، انسان‌های پشت به قاب و رنگ‌های درهم و محوشده فیلم تاثیرپذیری فیلمساز از نقاشی‌های کسپر دیوید فریدریش، نقاش آلمانی را نشان می‌دهد و حضور نگره‌های نقاشان رمانتیسیسم آلمان و رئالیسم روسیه را القا می‌کند.
این موضوع آن‌قدر برای فیلمساز اهمیت داشته که قبل از شروع فیلم، فیلمبردارش آلکسی فدوروف را با خود به تماشای نگارخانه‌های روسیه و آلمان برده و برای فیلمبرداری فیلم از مجموعه نامتعارفی از عدسی‌ها، فیلتر‌ها و صفحات بازتاب دهنده نور استفاده کرده و دست به کارهای عجیبی مثل قرار دادن جام نقاشی شده در مقابل لنز دوربین زدهتا به چنین پیوند غریبی میان نقاشی و سینما دست بیابد.
این بار بجای اینکه یک سکانس خاص را در نظر بگیرم، ترجیح می‌دهم به بخش‌های مختلف فیلم اشاره کنم، مثل جایی که پسر مادر پیرش را پیچیده در شالی همچون کودکی معصوم در آغوش گرفته و در جاده‌ای با پیش زمینه‌ای از دشتی آرام و زیبا به سوی ما می‌آید، جایی که هر دو روی نمیکت نشسته‌اند و پسر نوشته‌های پشت کارت پستال‌ها را برایش می‌خواند، جایی که پسر در میان جنگل به تنه کهن درختی تکیه می‌زند و صورتش را با دست‌هایش می‌پوشاند و درحالی که اشعه نور از لابلای انگشت‌هایش می‌گذرد، می‌گرید و بالاخره جایی که پسر کنار پیکر بی‌جان مادرش می‌نشیند و به آرامی در گوشش نجوا می‌کند که می‌دانم صدای مرا می‌شنوی، پس در میعادگاه‌مان منتظرم بمان!
هرچند دلمشغولی اصلی فیلمساز در این فیلم مرگ است، اما آن را نه به عنوان لحظه رفتن از این دنیا بلکه به صورت غلبه بر زمان و مکان نشان می‌دهد و آن را به بهانه‌ای برای دستیابی انسان به نامیرایی و فناناپذیری تبدیل می‌کند.
نمی‌دانم می‌توانید فیلم را حدس بزنید یا نه! اگر دیده‌اید، نظرتان درباره‌اش چیست؟

5858
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 194571

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • میثم IR ۱۵:۱۸ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۷
    0 0
    فیلم مادر و پسر از الکساندر سوکوروف
  • ساتی IR ۱۵:۳۰ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۷
    0 0
    مادر و پسر سوخوروف