نزهت بادی

سرجو لئونه که سوم ژانویه سالروز تولد اوست، یکی از بزرگ‌ترین فیلمسازان سینماست که در دوره‌ای که ژانر وسترن از رمق افتاده بود و آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، آن‌قدر با کلیشه‌های آن بازی کرد و قواعد آشنا و متداولش را برهم زد و به شکل متفاوت و حتی وارونه‌ آن‌ها را به کار برد که به شکل جدیدی از وسترن که امروز آن را به عنوان وسترن اسپاگتی می‌شناسیم، دست یافت.
سه‌گانه مشهور «بخاطر یک مشت دلار»، «برای چند دلار بیشتر» و «خوب، بد، زشت» و فیلم بی‌نظیر «روزی روزگاری در غرب» از بهترین نمونه‌های وسترن اسپاگتی است که به شدت در میان سینمادوستان محبوبیت دارد. البته حساب اثر بزرگ و ماندگار «روزی روزگاری در آمریکا» که نوآری شاعرانه و حماسی است، از بقیه فیلم‌های وسترن لئونه جداست که اگر روزی قسمت شد، در فرصتی جداگانه درباره‌اش خواهم نوشت.
لئونه اساسا سینما را صنعت رویاسازی نمی‌دانست بلکه آن را صنعت اسطوره‌سازی می‌نامید و همیشه می‌گفت سینما برایش گنجاندن یک اسطوره در بطن یک داستان است. او اسطوره‌هایش را از دل‌‌ همان وسترن‌های قدیمی بیرون کشید ولی آن‌قدر آن‌ها را تغییر داد و بازسازی کرد که فقط آن جوهره اصیل و بکرش باقی ماند و بعد سلیقه و جهان‌بینی و لحن خاص خود را وارد آن کرد و شمایل‌هایی خلق کرد که همانقدر که آشنا و قدیمی به نظر می‌رسیدند، غریب و نادر و کمیاب بودند.
 
اگر غالبا در فیلم‌هایش با یک طرح داستانی پوچ و توخالی و فاقد عناصر روایتی رایج روبرو هستیم، برای این است که او با کمرنگ کردن پیرنگ داستانی و محو کردن زمینه روایتی، به شخصیت‌هایش برجستگی و عمق بیشتری می‌بخشد. انگار هر چه دنیای داستانی خالی‌تر و ساده‌تر باشد، قهرمان‌هایش بیشتر و بهتر می‌توانند بتازند و میدان‌داری کنند و به اسطوره‌ها بپیوندند.
در فیلم‌های وی دیگر خبری از قهرمان خوب و نجیب و معصوم و پاکیزه و آداب‌دان با دغدغه‌های عدالت‌خواهی در مقابل ضدقهرمان‌های منفی و شرور و آدمکش و جایزه‌بگیر و قانون‌گریز که به آن‌ها در وسترن‌های کلاسیک عادت کرده بودیم، نیست. بلکه اساسا مرزی میان بد و خوب وجود ندارد و اخلاقیات چنان ابعاد پیچیده و متناقضی پیدا کرده که دیگر نمی‌توان به راحتی آن را قطب‌بندی کرد.
 
قهرمان لئونه غریبه‌ای است بی‌نام و نشان، آواره، مرموز، کم‌حرف، کثیف و بدلباس با اخلاقیات مشکوک و انگیزه‌های مبهم که هیچ‌وقت معلوم نمی‌شود یکدفعه سر و کله‌اش از کجا پیدا می‌شود و بعد از اینکه ماموریتش را انجام می‌دهد، دوباره کجا ناپدید می‌شود و تنها چیزی که از خود بجا می‌گذارد، خاطره مردی افسانه‌ای است که هیچ کس به خوبی او نمی‌تواند دست به اسلحه ببرد و خودش را از بد‌ترین مهلکه‌ها نجات بدهد.
اساسا وجه اسطوره‌ای قهرمان‌های لئونه از همین می‌آید که آن‌ها را زیاد نمی‌شناسیم، از گذشته‌شان جز خاطراتی اندک و مبهم چیزی نمی‌دانیم، از انگیزه‌ها و دلایلی که بخاطر آن‌ها خود را به خطر می‌اندازند، سر درنمی‌آوریم و حتی نمی‌توانیم خوب یا بد بودنشان را از هم تشخیص دهیم و فقط آن‌ها را با چیزهای به ظاهر بی‌اهمیتی چون سیگار، سازدهنی، ساعت جیبی، نحوه راه رفتن، مدل اسلحه کشیدن و... به یاد می‌آوریم.
لئونه می‌داند که چنین قهرمانی نه به واسطه قصه و ماجرا و شخصیت‌پردازی و دیالوگ، بلکه به واسطه جزئیات رفتاریش شناخته می‌شود. به همین دلیل فیلم‌هایش را از کلوزآپ‌هایی پر می‌کند که در آن هیچ دیالوگ یا حرکت مهمی رخ نمی‌دهد و او از این نماهای درشت برای نشان دادن حرکات و رفتارهای کوچک و ریزی استفاده می‌کند که معمولا بعد از اینکه به اندازه کافی روی آن‌ها مکث می‌شود، اتفاق اصلی رخ می‌دهد. مثل اینکه کلینت ایستوود سیگارش را از گوشه لبش جابجا می‌کند یا یک طرف پانچویش را روی شانه‌اش می‌اندازد و بعد یکدفعه دست به اسلحه می‌برد و طرف مقابلش را می‌کشد.
تازه این نماهای درشت از این قهرمان‌های مرموز در دل لانگ‌ شات‌های طولانی بر پرده عریض است که خودش را نشان می‌دهد و ما را درست وسط مکانی دورافتاده و متروک و در میان دوئل مردانی قرار می‌دهد که انگار در این زندگی هیچ کاری جز مبارزه برای اثبات فردیشتان ندارند. واقعا مگر آدم کار مهم دیگری هم در این دنیا دارد!
استاد چنان دنیای داستانش را از زمان و مکان تهی می‌سازد که به موقعیتی انتزاعی دست می‌یابد و هر یک از آثارش به عرصه‌ای ازلی ابدی برای مبارزه انسان در جهت اثبات و یا احیای فردیتش تبدیل می‌شود.
به همین دلیل لئونه تا می‌تواند زمان را کش می‌دهد و ضرباهنگ را کند می‌کند تا به قهرمان‌هایش مجال بیشتری بدهد تا زمان مرگ و زوالشان را به تاخیر بیندازند. انگار او هم می‌داند که این شمایل‌های مردانگی آخرین نفس‌هایشان را بر پرده سینما می‌کشند. پس اجازه می‌دهد یک دل سیر واپسین تلاش‌هایشان برای بقا و ماندگاری را تماشا کنیم و خوب چهره آن‌ها را به خاطر بسپاریم.
غرابتی که در سبک بصری آثار استاد می‌بینیم که با نوعی شکوه اپرایی، باله و یا باروک همراه است، بیش از هر چیزی از شخصیت‌هایش اسطوره می‌سازد. بی‌جهت نیست که برتولوچی می‌گفت لئونه وسترن را به سبک ویسکونتی می‌ساخت و اسکورسیزی دلیل تمایز او را در وارد کردن حال و هوای کمدیا دلارته و اپرا به وسترن می‌دانست.
اگر موسیقی به یکی از مهم‌ترین مولفه‌های سینمای لئونه و وسترن اسپاگتی تبدیل شده و او انیو موریکونه را آهنگساز آثارش نمی‌دانسته و وی را فیلمنامه‌نویس خود می‌نامیده و یا عادت داشته که موسیقی فیلم را قبل از آن بسازد و سر صحنه پخش کند، برای این است که در بسیاری از لحظات نوای موسیقی فضای فیلم را می‌سازد و به شخصیت‌ها جلوه می‌بخشد و یا لحن اثر را برجسته می‌کند.
آن هم قطعاتی که بر خلاف وسترن‌های کلاسیک به صورت یک ارکستر کامل نواخته نشده، بلکه موسیقی مسحورکننده و جادویی آثار لئونه حاصل تک سازهایی مثل گیتار یا سازدهنی و حتی چیزی مثل سوت زدن است.
درواقع اگر بی‌پروایی، خشونت، رئالیسم گزنده و طنز گستاخانه فیلمهای لئونه که تا آن زمان سابقه نداشت نبود، آرتور پن، سام پکین‌پا و حتی تارانتینو نمی‌توانستند شاهکارهای چون «بانی و کلاید»، «این گروه خشن» و «پالپ فیکشن» را بسازند. بنابراین هرچند آثار لئونه تحت تاثیر فیلم‌های امریکایی به وجود آمدند، اما توانستند بر سینمای امریکا تاثیر بگذارند و آن را تغییر دهند و وارد مسیر تازه‌ای کنند.
فیلم‌های وسترن لئونه مرزهای این ژانر را گسترش دادند و از دل مفاهیم آشنا و رایج آن برداشت‌های تازه و امروزی استخراج کردند و روایت پیچیده و معاصری از کهن داستان‌هایش ارائه دادند و درست زمانی که وسترن رو به انقراض بود، ثابت کردند این ژانر هنوز بهترین بستر برای طرح اخلاقیات متناقض بشری و نقد زمانه است.

5858
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 192393

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • روزی روزگاری در آ..... IR ۲۱:۵۰ - ۱۳۹۰/۱۰/۱۳
    4 0
    برای او که دوستش میداریم .......
  • سامان IR ۱۲:۴۶ - ۱۳۹۰/۱۰/۱۴
    4 0
    یک یادداشت فوق العاده برای یک فیلمساز فوق العاده!
  • بدون نام IR ۱۱:۲۳ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۲
    2 0
    در این دنیا دو جور آدم هست: آنهایی که فقط می بینند آنهایی که می بینند و می نویسند.