غم درون سینه ام اشکی به ساغر می کند
دامن آلوده ام را پر ز گوهر می کند
رفت از دل شوق هستی، تا در این محنت سرا
گوهر آزادگی در خاک بستر می کند
نغمه شادی فرو مرده است در نای زمان
زان که مطرب، دلقکان را هم نواگر می کند
ارج زن در پاکی و آزادی و عفت بوَد
نی به ناز و عشوه ای، کان ماه پیکر می کند
زینبی کافی ست تا بنیان هستی برکند
نو گل تقوا، جهانی را معطر می کند
در حریم حضرت معصومه، مرغ فکرتم
آشیان در جلوه گاه پاک داور می کند
نیست ما را ترسی از فردای محشر، این زمان
چون درون سینه ام عشق تو محشر می کند
خواهر فرزانگی و دختر آزادگی
فخر بر دُر وجودت، جمله دختر می کند
آستانت تکیه گاه و یاد تو شادی فزا
جان من پرواز در کویت مکرر می کند
غیر این اندوه خشم آلود، احساسی نماند
ناله محمود را غمدیده باور می کند
نظر شما