۱ نفر
۱۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۷:۳۰
«دین و هویت؛ تجربه مراکش»

ماه گذشته مقارن با درگذشت روشنفکر و ادیب مغربی آقای «عباس الجراری» یادداشتی از دکتر محمد مسجدجامعی منتشر شد که علاوه بر بیان ویژگی‌های این شخصیت، حاوی نکاتی چند درباره تاریخ و جامعه مراکش و هویت مغربی و همچنین تجربه آنان در ورود به تاریخ جدید، بود. این نکات موجب شد تا گفتگویی با ایشان با موضوع «دین و هویت؛ تجربه مراکش» توسط کارشناسان موسسه مرام، انجام شود.

در ابتدا کمی از ورود تمدن جدید به کشورهای اسلامی و تأثیرات آن بر هویت این جوامع توضیح دهید. و اینکه چرا تجربه برخورد این تمدن‌های قدیمی با تمدن جدید از نظر شما این مقدار اهمیت دارد؟

چگونگی تجربه با تاریخ جدید بسیار مهم است خصوصا در مورد کشورهایی که سابقه فرهنگی تمدنی درخشانی دارند. می‌توان گفت موفقیت این کشورها در گذارِ موفق به دنیای جدید و نیل به توسعه پایدار عمدتا مرهون همین تجربه است. حال مسئله این است که این تجربه چگونه صورت گرفته و اینکه تجربه مراکش در این مورد چگونه بوده است. البته این سخن در مورد عموم کشورهای آسیایی و شمال افریقایی که از فرهنگ و تمدن قدیمی و ریشه‌داری برخوردار هستند، صحیح است؛ اعم از آنکه اسلامی باشند، و یا غیر اسلامی همچون کشورهای آسیای دور، از چین گرفته تا تایلند و ویتنام. داستان در مورد سایر ممالک جهان سوم، چه در امریکای لاتین و چه در افریقای سیاه به نوعی دیگر است و به دلائل تاریخی و فرهنگی و تمدنی تفاوت بزرگی با عموم کشورهای آسیایی دارد.

بازمی‌گردیم به تجربه مراکش و اینکه تجربه ورود به تاریخ جدید در این کشور حداقل از همسایگانش موفق‌تر بوده است. گاهی انتقال به دوران جدید و جهان جدید از طریق تاکید بر ممیّزات فرهنگی و تمدنی و هویتی صورت می‌گیرد. معمولا چنین جریانی آگاهانه انتخاب می‌شود، یعنی با تصمیم حاکمیت و احیانا نخبگان و مردم انجام می‌شود که در این صورت نتیجه موفقیت‌آمیزتر خواهد بود نسبت به آنجایی که انتقال بدون توجه و یا بدون تاکید به چنین هویتی صورت گیرد.

هنگامی که انتقال با تاکید بر هویت تاریخی صورت می‌گیرد، عملا نسل‌های بعدی، و حتی نسل اول، دچار خلأ هویتی نخواهند شد تا تاریخ جدید یا تمدن جدید بخواهد آن را پر کند. نه تنها دچار این خلأ نمی‌شوند بلکه اعتماد به نفسی که به دلیل تاکید بر هویت تاریخی در آنان ایجاد می‌شود، مانع از وادادگی و ول‌شدگی جامعه به لحاظ فرهنگی و هویتی می‌شود. در مجموع می‌توان گفت سنتز موفقی بین هویت تاریخی و فرهنگی و شرائط جدید، ایجاد می‌شود. این سنتز عملاً موفق‌تر از آنجایی است که انتقال در عدم تاکید بر عناصر هویتی انجام می‌شود. نمونه‌ی آن در مورد بحث ما مراکش، تونس، الجزایر و موریتانی و به عنوانی لیبی است. اینان مجموعه ی مغرب عربی هستند و اتفاقا چهار کشور نخست تحت سلطه فرانسوی‌ها بودند و این جریان به طور طبیعی شرائط مشابهی را برایشان در بسیاری از زمینه‌ها ایجاد کرده است. در تونس انتقال به تمدن جدید کم و بیش بدون توجه به ممیزاتی بود که جامعه تونس به لحاظ هویتی داشت. البته الجزایر به دلیل شدت تخریب و خشونت استعمار فرانسه داستان کاملا متفاوتی دارد. بنابراین بهتر است تونس و مراکش با هم مقایسه شوند. موریتانی هم به دلیل بزرگی سرزمین و کمی جمعیت، همچون لیبی، حالتی استثنایی دارد. مضافا که به دلائلی می‌توان گفت موریتانی اخیرا به تاریخ جدید وارد شده است.

در تونس چگونه این انتقال صورت گرفت؟

چنانچه گفته شد در تونس این تجربه در خلأ تاکید به هویت فرهنگی ، آداب و رسوم سنتی انجام شد. اما در مغرب برعکس تونس، انتقال به تمدن جدید با چنین تاکیدی انجام گردید. حاکمیت بر چنین انتقالی تأکید داشت و خود بدان ملتزم بود.

در یک برآورد بی‌طرفانه تونسی‌ها در برنامه‌های توسعه‌گرایانه به معنی عام کلمه، موفق بودند. دولت تونس کم و بیش بیسوادی را برانداخت و در زمان بورقیبه و بن علی از نظر ظواهر اجتماعی جامعه مدرنی ایجاد شد. جامعه‌ای که هم درآمد سرانه بالایی داشت و هم در حال توسعه بود و به لحاظ رشد توسعه انسانی، بالاترین رتبه را در بین کشورهای عربی و شاید هم افریقایی بدست آورد. البته بستگی دارد توسعه چگونه معنا شود؛ اگر به معنی‌ کمّی آن در نظر گرفته شود جایی مانند تونس تا اواخر دوران بن علی تجربه کاملا موفقی را پشت سر گذاشت و کاملا بر روی ریل توسعه قرار داشت. ولی با یک حادثه که به گفته خود آنان همان «انقلاب یاسمین» بود، دچار بحران شد که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد و احتمالا ادامه خواهد یافت. مشکلات ناشی بعد از رییس‌جمهور کنونی، بوسعید، عمدتا در نکاتی که گفته آمد، ریشه دارد.

اما مراکش اینگونه نبود. مراکش به مراتب سنتی‌تر و عقب‌مانده‌تر بود ولی سعی می‌کرد ورودش به زمانه‌ی جدید را با تاکید بر عناصر هویت‌ساز خودش انجام دهد.

این عناصر در مراکش چه چیزهایی بودند و آنها دقیقا بر روی چه اموری تأکید داشتند؟

به طور مشخص بر معماری مغربی حتی در حد خانه‌های شخصی تاکید داشت. در مورد لباس و نیز در مورد آداب و رسوم هم تقریبا به همین کیفیت. یعنی هنوز هم در مراکش خانواده رکن جامعه است و پدر و پدربزرگ، رئیس مجموعه خانه هستند و فرزندان و نوادگان مطیع آنان، تا بدانجا که اینان عموما دست پدر و پدربزرگ را میبوسند و مطیع هستند.

مجموع آداب و رسوم‌ و تقالیدشان حتی از نوع موسیقی تا روابط اجتماعی‌شان، کاملا مغربی است و بر آن تاکید دارند. می‌دانند چه کسانی هستند و غرورشان غرور مغربی و ملی است و حتی افراد عادی بر آن اصرار دارند. در عین حال مسئله‌ی حفظ هویت دینی‌شان نیز مد نظر بوده است؛ هویت دینی با همان ویژگی‌های خاص مغربی، یعنی به لحاظ فقهی مالکی، و به لحاظ اعتقادی اشعری، و به لحاظ اخلاقی و معنوی صوفیانه. این سه ویژگی پیوسته مدنظر بوده و نوعی وحدت و انسجام اجتماعی و فرهنگی را حتی در بین مهاجران فراوان مغربی و طبقات جدید، ایجاد کرده است. مراکش از جمله کشورهایی است که مهاجرانش کمترین تعارض را با هموطنان خود دارند.

مراکش سعی کرده نظام دینی خودش را داشته باشد. یعنی توده مردم را قانع کند که به لحاظ دینی به درون مرزها بنگرند و تابع عالمان دینی مراکشی باشند. اول ماه‌های قمری آنها عمدتا متفاوت با کشورهای همسایه است و بر اساس نظام خاص خود که رؤیت با چشم غیر مسلح است، تصمیم می‌گیرند و اعلان می‌کنند؛ علیرغم تبلیغات سلفیان که اول ماه را به دلائلی اول ماه عربستان و به تعبیر خودشان، حرمین شریفین می‌دانند. مراکشیها اصولا برای یقین اول ماه تشکیلات خاصی در استانهای مختلف دارند که گزارش آنان در وزارت اوقاف تجمیع و سپس اول ماه اعلام میشود.

از نظر شما اقدامات شخصی مانند بورقیبه در تونس کمکی به توسعه این کشور نکرد؟

در تونس وضعیت به گونه دیگری بود؛ فردی مانند بورقیبه که طراح تونس جدید است عمدتا، هدفش اروپاییزه کردن کشور بود. نتایج سیاست‌های او در جریان بهار عربی و بعد از آن مشاهده شد. به این معنا که به لحاظ دینی، جامعه مراجع دینی یا موسساتی را که باید برای امور دینی بدان‌ها مراجعه شود، از دست داده بود. مرکز آموزش‌های دینی دانشگاه و حوزه معروف زیتونه، و اساسا نظام دینی دیگری وجود نداشت. از همین رو تعداد کسانی که به داعش پیوستند فوق العاده زیاد بود، چه زنان و چه مردان.

البته مسئله، داعشی شدن جوان‌های تونسی نیست. مسئله همان سخنی است که آقای غنوشی یک بار گفت: «مشکل در این است که به دلیل ضعف دینی‌ عالمان و مراکز دینی ما، جوان‌های‌مان همگی متوجه منطقه خلیج فارس هستند» که منظورش عربستان بود و عالمان سلفی مسلک و سلفی اندیش این کشور و این منطقه. اما این حالت در مراکش دیده نمی‌شود. اگرچه بودند مراکشی‌هایی که به داعش پیوستند، اما در اینجا به دلیل ضعف مراکز دینی کشورشان نبود، دلائل دیگری داشت که اصولا متفاوت با تونس بود.

هنگامی که تجربه با تاریخ جدید از طریق تاکید به عناصر هویتی به پیش می‌رود، در نهایت موفق‌تر است. البته گاهی نیز تجربه با تاریخ جدید به این گونه نیست اما بعدها آن را اصلاح می‌کنند؛ همچون اقدامی که اردوغان در ترکیه انجام داد و اتفاقا خودش پس از یکی از رفراندوم‌ها، صریحا گفت که ما بعد از دو قرن به راه درست که منطبق بر هویت و منافع‌مان است، رسیدیم. و این بیانِ درستی است زیرا عملاً دخالت دادن هویت ترکی به همراه هویت دینی در شکل دادن به جامعه و آینده ترکیه از اواسط دوران اردوغان به مراتب بیشتر شد که یکی از مظاهرش اسلام‌گرایی کنونی آنها است. ولی واقعیت این است که این اسلام‌گرایی یک بعد داستان است. در مجموع آنچه را دو دهه‌ی اخیر در ترکیه شاهد هستیم، این است که گویی در حال بازیابی هویت تاریخی خویش است. درحالی که در دوران نخستین تجربه با تاریخ جدید که به اواخر دوران عثمانی‌ها بازمی‌گردد، چنین جریانی یا وجود نداشت و یا ضعیف بود؛ ولی در یک چرخش تاریخی به آن بازگشت و آن را نیرومند و قدرتمند ساخت.

آیا نمونه های دیگری هم وجود دارد؟

نمونه موفق دیگر در این میان، پاکستان است که کوشید از عناصر هویتی خود در ایجاد ناسیونالیسم پاکستانی استفاده کند. البته در پاکستان ماجرا به شکل دیگری درآمد. پاکستان به دلائل مختلف باید توسعه‌یافته‌تر از وضع موجودش باشد. علت اینکه آن توسعه‌یافتگی را به دست نیاورد عمدتا به دلیل سیاست‌های خاصی است که بعد استقلال آن را پی گرفت و یا مجبور به پی گرفتن آن شد که مهمترینش، رقابت او است با هند که بخش زیادی از انرژی کشور عملاً مصروف آن شد.

به هرحال یک مراکشی می‌داند که کیست و تعارضی بین هویت خود و دین و میراث دینی‌اش احساس نمی‌کند، بلکه شاهد نوعی هم‌افزایی هستیم و این سخن چنانکه گفته شد در مورد عموم طبقات صحیح است. این جریان هم به ثبات آنها کمک شایان کرده و هم به برنامه‌های توسعه‌ای آنان. جهش ترکیه در دو دهه اخیر نیز تا حدودی به همین علت است. اگرچه زمینه‌های توسعه این کشور از مدت‌ها قبل فراهم و ایجاد شده بود، اما قابل انکار نیست که بسیاری از طبقاتی که در حاشیه قرار داشتند به جامعه زنده و پویای این کشور پیوستند و این جریان هم در ارتقاء موقعیت این کشور کمک کرد و هم تعارض‌های مختلفی را که در متن جامعه وجود داشت، و به‌ویژه با جامعه مذهبی، از میان برداشت. عمدتا بدین علت که هویت ترکی در کنار هویت دینی قرار گرفت و نه در برابرش.

بنابر دیدگاه شما تاکید حاکمیت بر روی عناصر فرهنگی،‌ ملی و دینی یک جامعه در برخورد با تمدن جدید عامل موثری است تا آن جامعه با حس خلأ با تمدن جدید روبرو نشود، اما در تجربه‌ای که ایران و یا بعضی از کشورها داشته‌اند می‌بینیم که تاکید حاکمیت نتیجه عکس داده، چطور در مراکش چنین اتفاقی نیفتاده؟

ایران جامعه‌ای بسیار پیچیده است و تقریبا استثنائی‌ترین کشور مسلمان است. نه تنها مسلمان بلکه می‌توان گفت در مجموع جهان سوم.‌ کشور فوق العاده متفاوتی است و متاسفانه کمتر بدین نکته توجه می‌شود؛ هم در برنامههای کلان توسعهای و هم در برنامههای آموزشی و رسانهای و عموم برنامههای اجتماعی. به عنوان نمونه هیچ کشور اسلامی نیست که تاریخ و هویتش تا بدین حد پیچیده باشد. یعنی نوعی دوگانگی وجود داشته باشد. مصر نیز تا حدودی چنین است و یا می‌تواند چنین باشد، اما در مورد ایران بسیار چشمگیرتر است. این دوگانگی در گذشته تاریخی ملموس نبود ولی در دوران جدید به دلائل مختلفی خود را نشان داد.

مشکل اینجاست که کسانی که در حاکمیت بودند نخواستند از طریق صحیح این دوگانگی را کمرنگ کنند. بلکه به گونه‌ای برخورد کردند که عملا تشدید شد. اینکه هویت ایرانی در درون خود دارای نوعی دوگانگی بوده، حرفی نیست ولی در دوران جدید است که این جریان پدیدار شده و به صحنه آمده است. در بین هیچ کدام از کشورهای مسلمان چنین حالتی وجود نداشته است.

حتی در کشوری مانند مصر با آن عقبه تمدنی بزرگ؟!

کشوری مانند مصر علیرغم تاریخ قدیمش که مربوط به دوران فراعنه است، این دوگانگی چندان وجود ندارد اگرچه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کسان و گروههای کوچکی بودند که هویت خود را فرعونی تعریف میکردند، اما به سرعت و به کلی از صحنه خارج شدند. تعریف هویت مدیترانهای و اروپایی برای مصر طرفداران به مراتب بیشتری داشت. چراکه بعد از فراعنه چند دهه ایرانی‌ها و سپس یونانی‌ها و بعداز ایشان رومی‌ها بر این کشور مسلط بودند و زمان ورود مسلمانان، عملا مصر بخشی از امپراتوری روم بود. بنابراین اگر هم نگوییم آن هویت فرعونی مصر از بین رفته بود، ولی آنچه که در مقابل اسلام سقوط کرد عملاً مصرِ رومی بود و نه مصرِ فرعونی. مضافا که مصر حتی در بخش مسیحی‌اش هم زبانش را به کلی تغییر داد و زبانشان عربی شد.

به بیان دیگر شرائطی که در مصر وجود داشت علیرغم عقبه چند هزاره ساله فرعونی‌اش، آن عقبه، عقبه‌ای نبود که در مقابل اسلام قرار گرفته باشد. مصر اولا مستعمره بود و آمدن اسلام برای او جریانی آزادی‌بخش محسوب می‌شد. اما در ایران داستان به گونه‌ای دیگر بود. علیرغم ظلم و تبعیض اواخر دوران ساسانی، بالاخره کشور از آن خود ایرانی‌ها بود. مضافا که آمدن عرب‌ها به ایران در مواردی صلح‌آمیز بود و در عموم موارد به صورت تهاجمی و با جنگ همراه بود. بعد از آن جنگ‌های اولیه و به ویژه در دوران اموی‌ها، رفتارشان با ایرانی‌ها بسیار ظالمانه و توهین‌آمیز بود. به هر حال این دوگانگی که در هویت ایرانی وجود دارد در سایر کشورهای مسلمان وجود ندارد. سایرین کم و بیش با اسلام است که متولد می‌شوند. اگر هم نگوییم متولد، با اسلام است که خلاق و به اعتباری متمدن می‌شوند.

البته در قرون بعدی معمولا پادشاهان ایران به عقبه تاریخی این سرزمین توجه داشته‌اند و به اینکه میراث‌دار امپراتوری بزرگی هستند، اشعار داشتند از سامانیان گرفته تا آل بویه. و حتی پادشاهانی که بعضا ترک‌زبان بودند. ولی این امر موجب تعارضی هویتی بین هویت قبل و بعد اسلام نشده بود و همه را در امتداد هم می‌دیدند. در دوران جدید است که این دوگانگی بروز پیدا می‌کند. تقریبا می‌توان گفت در زمان ناصرالدین شاه است که معدودی از شاهزاده‌های قاجار به آن سابقه تاریخی قبل اسلام اشعار می‌یابند و کم و بیش این دو را در برابر یکدیگر قرار می‌دهند. و این جریان پیوسته افزایش می‌یابد و در دوره مشروطه تقریبا بخش زیادی از به تعبیر آن زمان منور الفکرها را، تحت تاثیر قرار می‌دهد و همین‌ها زمینه‌ساز روی کار آمدن پهلوی اول شدند.

سیاست عمومی پهلوی اول توسط حلقه‌ای از همین منورالفکرهایی تنظیم می‌شود که در کنارش بودند و به او مشورت می‌دادند. متاسفانه آن خطی که داده می‌شد نه تنها به لحاظ فرهنگی، بلکه به لحاظ اجتماعی و سیاسی هدفش عملاً نفی اسلام به نفع ایران قبل اسلام بود. این درحالی است که ایرانی‌ها در عمق جان‌شان مسلمان بودند. مضافا که استبداد پهلوی اول به گونه‌ای بود که حتی طرفدارانش هم از او گله و شکایت داشتند. این وضعیت در دوره قاجار و پیش از آن وجود نداشت. استبدادی که خواهان ارائه تعریف جدیدی از هویت ایرانی بود.

بنابراین رویکرد غلطی در قبال هویت ایرانی شکل می‌گیرد که بعد از آن، عملاً‌ تشدید می‌شود. متناسب با آن، مقاومت گروه‌های مذهبی در مقابل این گرایش، شکل می‌گیرد ؛ مشکل دیگر این بود که کسانی که به ایران قبل اسلام تکیه می‌کردند، تصوری از آن در معنای علمی‌اش نداشتند و فقط تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بودند و اصولاً تلقی درستی در مورد اهمیت و یا ویژگی‌های دوره ساسانی و اشکانی و هخامنشی نداشتند.

ما در ایتالیا نیز شاهد چنین احساساتی نسبت به تاریخ شان هستیم!

بلی، بعد از وحدت ایتالیا در اواخر قرن نوزدهم (البته قبل از آن هم بودند) کسان زیادی هستند که در پی کشف و حتی احیای امپراتوری روم قدیم‌اند ولی واقع این است که در بین این افراد، عالمان درجه ی اول مهمی وجود داشت. امپراتوری ایران چیزی معادل امپراتوری روم است اما کمّ و کیف عالمان ایتالیایی طرفدار روم قدیم اصولا قابل مقایسه با عالمان یا منورالفکرانی که در ایران بودند و در پی آن امپراتوری قدیم بودند، نبود. آن رویکرد نسبت به ایران قدیم واکنشی دینی را موجب شد و بعد از پهلوی اول هر دو جریان به نوع دیگری ادامه یافت و این ویژگی استثنائی را که به طور طبیعی وجود داشت و هماهنگ بود، تبدیل به بن‌بست بزرگی کرد که در حال حاضر شاهد آن هستیم. یعنی شرائط به گونه ای گشته که طرفین نه اینکه زبان یکدیگر را نمی‌فهمند بلکه عملا در مقابل یکدیگرند. بنابراین ایران به معنی درست کلمه شرائط کاملا متفاوتی دارد و آنچه که به عنوان راه‌حل بعضا توسط طرفین پیشنهاد شده، بیش از اینکه به حل مشکل کمک کند به تشدید آن انجامیده است.

به هرحال ما نباید و نمی‌توانیم هویت تاریخی را در برابر هویت دینی‌مان قرار دهیم. اصولا این دو در آنجا که به هویت ما بازمی‌گردد، تقابلی ندارند و برای قرن‌ها در کنار یکدیگر بوده‌اند و بلکه هم‌افزایی داشته‌اند. شما کمتر ملتی را می‌توانید سراغ بگیرید که تاریخ و خصوصیات او و بلکه ستایش از او هم در کتب تاریخی یونان و روم قدیم آمده باشد و هم در متون مقدسی همچون تورات و بلکه انجیل. در سنگ‌تراشی‌های موجود در شهر رم که به نوعی گزارش جنگ‌های گذشته است و یا بناهای یادبودی برای پیروزیشان در جنگ، به وفور مواردی وجود دارد که به ایران بازمی‌گردد. چنانکه در برخی از کلیساهای قدیمی این شهر آرامگاه‌های شهدای ایرانی مسیحی شده در قرون نخستین وجود ددارد. این همه بخشی از تاریخ و هویت ما است و همین آثار را در شبه قاره هند و در شرق آسیا از چین و تایلند گرفته تا ژاپن می‌توان سراغ گرفت.

آیا هویت مغربی چیزی غیر از هویت اسلامی‌شان است؟

هنگامی که اسلام وارد شمال افریقا می‌شود تمامی کشورهای شمال افریقا تا موریتانی تحت تسلط رومی‌ها بودند و سلطه رومی‌ها در این منطقه به گونهای بود که به دریای مدیترانه «دریاچه رومی» می‌گفتند؛ چراکه اطراف مدیترانه همه تحت تسلط روم بود. البته این جریان عمدتا مربوط است به روم قبل از تقسیم آن به روم شرقی و غربی. علیرغم اینکه برخی مغربی‌ها به ویژه بربرهایشان اصرار دارند که ما قبل از اسلام تمدنی داشتیم اما باید گفت این تمدن ، محلی و موردی بوده و اهمیت چندانی نداشته است. این تمدن غیر از تمدنی است که مثلا در خود شهر رم و یا در مدائن وجود داشت. البته بعد از اسلام مغرب به یک پایگاه بزرگ علمی و آموزشی تبدیل می‌شود. به ویژه در جنگ‌آوری بسیار می‌درخشند و سلسله‌های مهمی به وجود می‌آورند. امارت‌های اسلامی‌ای که در اسپانیا و آندلس تشکیل شد، همگی با پشتیبانی‌ مغربی ادامه یافت.

بنابراین هویت مغربی تا آن مقدار که قابل اشاره است عملاً عقبه اسلامی دارد و این پیشینه نیز قابل ستایش است. البته این پذیرفته است که به طور طبیعی مغربی‌ها و تونسی‌ها تفاوت‌هایی دارند اما نکته مهم به سیاست‌های ملک حسن و بورقیبه بازمی‌گردد. ملک حسن شخصیت خاصی دارد و عمیقا تحت تأثیر آداب و رسوم ریشه‌دار کشورش بود. خود مغربی‌ها می‌گفتند حافظ بخش زیادی از قرآن و ملتزم به ادعیه بوده است. در کودتایی که علیه‌اش صورت گرفت و به هواپیمایش شلیک شد، خودش می‌گوید : "دعاهایی که مادرم به من یاد داده بود می‌خواندم و همان بود که مرا نجات داد".

من خود معلم قرآن دخترهایش را می‌شناختم؛ او می‌گفت: هر از چندگاهی دختران او تماس می‌گیرند و به سوالات و اشکالاتشان در مورد قرآن پاسخ می‌دهم. مقصود اینکه به آداب ، رسوم‌ و اخلاق‌شان ملتزم هستند. این خصوصیت را در توده مردم می‌توان دید برای نمونه مغربی‌ها همگی به روزه ماه رمضان ملتزم هستند، خانم‌هایشان به هنگام ماه رمضان کاملا پوشیده‌تر ظاهر می‌شدند ، نه اینکه حتما با چادر و روسری باشند، ولی کاملا مشخص بود که ایام ماه رمضان است. یا مثلا برای عید قربان همه بدون استثناء به سنت قربانی ملتزم بودند. حاکمیت نیز در اینکه این آداب و رسوم را تقویت کند، مصمم بوده و هست. همان نعلین زرد و لباس خاص و جلابه مغربی را تبدیل به لباس رسمی کرد. این لباس رسمی نه فقط توسط مذهبی‌ها پوشیده می‌شود، بلکه همگان و تمامی مقامات از آن استفاده می‌کنند و بلکه بدان افتخار می‌کنند.

311311

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1881750

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 3 =