چند ماه پس از حضور سمیرا در آموزشگاه ،رضا که مدیریت مجموعه را بر عهده داشته،به بهانه هماهنگی کلاسها با وی جلسهای گذاشته ، پیرامون برخی موضوعات با او حرف می زند. تداوم این جلسات سبب نزدیکی رضا و سمیرا می شود تا جایی که به بهانه دور بودن ازمحیط آموزشگاه جلسات و قرار ملاقاتها به خارج از آموزشگاه و به کافی شاپ کشیده می شود.
چند هفته بعد؛ پیرمردی خوشپوش و مبادی آداب به دفتر آموزشگاه مراجعه و از کارکنان درباره سمیرا تحقیق می کند.
پیرمرد طوری راجع به سمیرا تحقیق می کند که هر آدم بیخیالی جای سمیرا بود کنجکاو میشد تا از دلیل حضور پیرمرد مطلع شود و چه کسی بهتر از رضا که مدیر آموزشگاه است!! رضا در پاسخ به سمیرا با اظهار تعجب از رفتار پیرمرد و سپس لبخندی از سر رضایت می گوید؛ چه پیرمرد زبل شده! دیده من مدام از سمیرا خانم تعریف میکنم آمده برای پسرش آستین بالا بزنه!! آره خانم ، من از هر یک ساعتی که پیش بابا هستم، پنجاه و نه دقیقهاش از شما و کمالات شما حرف میزنم ،بنده خدا،پدرم فکر کرده شما قابل میدانید تا با هم زیر یک سقف زندگی کنیم!
یک هفته از آمدن پدر رضا به آموزشگاه گذشته بود که سمیرا ماجرای آشناییاش با رضا را برای والدینش مطرح کرده ،میگوید رضا قصد دارد از وی خواستگاری کند. چند روز بعد رضا به بهانهی آشنایی خانواده ها به اتفاق پدرش به خانه سمیرا آمده، پس از این جلسه قرار میشود؛سمیرا و رضا دو سه ماهی در قالب نامزد برای آشنایی بیشتر با هم در ارتباط باشند.
پس از مدتی پدر سمیرا متوجه می شود، دخترش پنهانی و بدون اطلاع وی یا مادرش به خانهی رضا رفت وآمدهای مکرر دارد. در همین حین مادر سمیرا نیز متوجه تغییراتی در رفتار و ظاهر دخترش شده ،همین امر سبب می شود تا خانواده سمیرا با رضا تماس گرفته و از وی بخواهند بدون آنکه چیزی به سمیرا بگوید تاریخ مراسم رسمی خواستگاری را هرچه زودتر تعیین کند.
یکی دو هفته پس از این تماس، رضا با مراجعه نزد والدین سمیرا از ایشان فرصتی دو ماهه می خواهد تا مهیای برگزاری مراسم شود.
مادر سمیرا:
از روزی که رضا برای تعیین تاریخ یک مراسم ساده دو ماه فرصت خواست به وی مشکوک شدم، این شک همزمان با کم شدن تماسها و رفت و آمدهای رضا به منزل ما بیشتر شد، سمیرا هم آن دختر سابق نبود ، افسرده به نظر می رسید، کمتر در خانه می ماند و بیشتر اوقات تا نیمه شب بیرون بود و ....
وقتی اصرار و تقاضای ما برای برقراری تماس با والدین رضا به جایی نرسید ، پدر سمیرا شرط کرد چنانچه در یک ماه آینده خانواده رضا برای خواستگاری و تعیین تکلیف پا پیش نگذارند، سمیرا حق ندارد به رابطهاش ادامه دهد. بنابراین تصمیم گرفتم برای رفع نگرانی و صحبت با رضا به محل کارش بروم.
لو رفتن نامزد پنهان خواستگار
هنوز به درِ ورودی آموزشگاه نرسیده بودم که دیدم رضا با دختری جوان سوار بر خودروی شخصی از محدوده آموزشگاه دور میشود. دلم شور افتاد و برای رفع این دلشوره پشت سرشان حرکت کردم تا اینکه رضا جلوی فروشگاهی توقف کرد و به سمت فروشگاه رفت، بلافاصله فرصت را غنیمت شمردم و به سراغ خانم جوان رفتم و به بهانه خواستگاری از وی برای پسرم با او صحبت کردم که او رضا را نامزد خودش معرفی کرد و گفت چندماهی است با رضا آشنا شده و قرار است هفته آینده والدین رضا از شهرستان به خواستگاری وی بیایند.
نظر شما