زینب کاظمخواه: 8 سال جنگ تحمیلی و دفاع مردم ایران کتابی را ورق زده است که فصل های مختلف آن خواندنی است. اما سهم زنان در این کتاب قطور کم است و آن ها هنوز آن گونه که باید لحظه لحظه های خضورشان را در این اتفاق بزرگ روایت نکرده اند. همیشه وقتی درباره جنگ چیزی خواندهایم یا دیدهایم، با زنانی مواجه شده ایم که یا در حال بدرقه همسران و فرزندانشان بوده اند یا پشت جبهه مشغول آماده کردن تجهیزات. کسی از زنانی که پا به پای مردان جنگیدهاند، خبر ندارد. از آن هایی که در روز ها محاصره و حمله در شهر های مرزی ماندند و جنگیدند. از آن هایی که چسبیده به خط مقدم جبهه امداد گر بودند؟ از اسارت آنها هم چیز زیادی نشنیده ایم . زنانی که در دل جنگ حضور داشته اند. به اندازه مردان زخم خوردهاند،اما ما کمتر چیزی از آنها و خاطراتشان شنیدهایم.
کتاب «دا» شاید یکی از معدود نمونه ها در این زمینه باشد کتابی که نه تنها یکی از پرفروشترین آثار روایی ادبیات دفاع مقدس است،بلکه یکی از پرفروشترین کتابهای این چند سال هم محسوب میشود. راوی آن زنی است که خاطراتش از جنگ را مرور میکند. پس هستند زنانی که خاطراتی از این دست دارند اما کمتر نوشته شده و به تصویر در آمده است. به این بهانه میزبان زهره آقاجری و نرگس کریمی در کافه خبر شدیم و خاطرات شان از جنگ را مرور کردیم.
انقلابی نباید کفش نو میپوشید
زهره آقاجری و نرگس کریمی از جمله زنانی هستند که خاطرات دوران جنگ تحمیلی بخشی از وجودشان است. یکی در دل جنگ بوده و دیگری در پشت جبهه، اما هر خاطرات زیادی از آن روزها دارند.
زهره آقاجری و نرگس کریمی از جمله زنانی هستند که خاطرات دوران جنگ تحمیلی بخشی از وجودشان است. یکی در دل جنگ بوده و دیگری در پشت جبهه، اما هر خاطرات زیادی از آن روزها دارند.
زهره آقاجری 15 سال داشته که به عنوان امدادگر پا به جبهه میگذارد تا امروز همچنان با آن روزها و خاطرات تلخ و شیرینش زندگی میکند.
او در حالی امداد گر میشود که هیچوقت دوره آموزش امدادگری را نگذرانده بوده، «آنقدر با این حوزه ناآشنا بودم که تصور میکردم گاز استریل یک چیز محرمانه است.» کارهای مربوط به امدادگری را یواش یواش یاد میگیرد، مثلا«بخیه زدن را بعدها یاد گرفتم، در بیمارستان وقت جنگ.»
همان اوایل انقلاب و پس از تاسیس سپاه پاسداران عضو این نهاد شده بود: « آن روزها هر کس با هر مرامی انقلابی و آرمانگرا بودند؛ چه چپ و چه مذهبی، آن روزها خیلیها حاضر بودند برای یک حرف جانشان را بدهند. تصورشان هم این بود که آدم انقلابی یعنی کسی که روی دوشش اسلحه داشته باشد.»
دوره دبیرستان بود که برای اردوی تابستانه آنها را به اطراف خرمآباد برده بودند. عراق هنوز حمله نکرده بود، همانجا آموزشهای خودسازی را دید. قبلترش هم آموزش نظامی دیده بود. نوجوان 15 ساله آرمانگرا روی تیغها پابرهنه راه میرفت، بدون کتانی. همان کتانیهایی که میگوید هزار وصله و پینه داشت و فکر میکرد که انقلابی نباید کفش نو بپوشد، همان کتانی که کفش مهمانی و عروسی و مدرسهشان بود.
روزی که برگشت جنگ شروع شد و او افتاد در دل جنگ. روزهای جنگ برایش کند میگذشت، انگار هر ماه یک سال کش میآمد، ماهها اصلا کوچک نبودند، جنگ روزها را کندتر کرده بود. روزهایی که میگفتند جنگ سه روز دیگر تمام میشود، سه روز شد ده روز و ده روز شد یک ماه و بقیهاش را هم که میدانیم.
در اردوگاه الوند و در دنیای نوجوانی، با مفهوم جنگ آشنا شد و قبل ازجمله عراق فهمید که آژیرهای قرمز و سفید چه فرقی با هم دارند.
روزهایی که جنگ زده فحش بود
وقتی از اردوی نظامی برگشتند جلسه انتقاد از خود شروع شد، صدای مهیبی شنیدند و تمام صندلیهای اردوگاه بالا رفت، چند دقیقه بعد بچههای سپاه آمدند، حادثه شروع شده بود، گفتند که سریعتر آنجا را خالی کنند. فردایش اول مهر بود، قرار شد که بروند سپاه و جلسه بگذارند، جلسهای که هیچوقت تشکیل نشد، جنگ شده بود.
وقتی از اردوی نظامی برگشتند جلسه انتقاد از خود شروع شد، صدای مهیبی شنیدند و تمام صندلیهای اردوگاه بالا رفت، چند دقیقه بعد بچههای سپاه آمدند، حادثه شروع شده بود، گفتند که سریعتر آنجا را خالی کنند. فردایش اول مهر بود، قرار شد که بروند سپاه و جلسه بگذارند، جلسهای که هیچوقت تشکیل نشد، جنگ شده بود.
تصور میکردند که فردا مدارس باز میشود، اما نشد. انتظار داشتند حالا که این همه آموزش خودسازی دیدهاند از آنها هم در جنگ استفاده کنند. اما کسی توجهی به آنها نداشت تصور میکردند که آنها بچه هستند و جنگ کار بچهها نیست. اما جنگ با آنها همراه شد. در نماز جمعه اعلام شد کسانی که آموزش نظامی دیدهاند بروند سپاه. آنها دوباره رفتند و قبولشان نکردند، یک راه پیدا شد بالاخره. آنها رفتند مسجد پیروزی و شروع کردند به پخت و پز. این دوره زمانی بود که برقها رفته بود و آب لوله کشی در شهر قطع شده بود. زهره آقاجری میگوید:«پانزده روز اول مهر خوب بود، ولی بعد از آن همه جا را زدند؛ سردخانه، مرغداریها، اوایل همه چیز بود، فراوانی بود. بعد که همه چیز از کار افتاد، اوضاع خیلی سخت شد.»
او همچنان میخواست در شهرش بماند، خیلیها آمدند آنها را از ماندن منصرف کنند و ببرند شهرهای امنتر اما مادرش گفت تا دخترهایم نیایند من هم نمیآیم، اجازه دخترهایم هم دست خودشان است.همین شد که او مادر و خواهرش به همراه برادر 12 سالهاش که بعدها در جنگ شهید شد در شهر ماندند. 14 ماه سخت را آبادان ماند بعد تا زخمی شد و از آبادان خارج شد.
آقاجری اعتقاد دارد که بیشترین سختی را خانمها در این جنگ کشیدند،«جنگ زده شده بود فحش برایمان، این یعنی کسانی که از شهر فرار کردهاند. از آن طرف برای بچههای خرمشهر گفتن «خونین شهر» بر خورنده بود و خوششان نمیآمد.»
وقتی مردها میگویند که زنان چگونه در شرایط جنگ زندگی کنند
خوب میدانیم که نقش زنان در جنگ تحمیلی نادیده گرفته شده و ما هم کمتر از از نقش زنان در دفاع شنیدهایم، آنقدر که مردان جنگ را نوشتهاند زنان ننوشتهاند. این همان نکتهای است که او به آن اشاره دارد و میگوید:« جنگ را مردان نوشتهاند و جنگ را آنها شروع میکنند و حتا میگویند که زنان چگونه در آن زندگی کنند.»
خوب میدانیم که نقش زنان در جنگ تحمیلی نادیده گرفته شده و ما هم کمتر از از نقش زنان در دفاع شنیدهایم، آنقدر که مردان جنگ را نوشتهاند زنان ننوشتهاند. این همان نکتهای است که او به آن اشاره دارد و میگوید:« جنگ را مردان نوشتهاند و جنگ را آنها شروع میکنند و حتا میگویند که زنان چگونه در آن زندگی کنند.»
زهره آقاجری سرکش و انقلابی بود، کسی جلودارش نبود، برای همین هر کس دنبالشان آمد تا آنها را از آبادان ببرد قبول نکرد، میگوید:«یادم هست که من، مادرم، خواهرم و برادر کوچکم مانده بودیم. تمام فامیل میآمدند که ما را ببرند؛ ولی مادرم تصمیم را به ما واگذار کرد، ما گفتیم ما شهر را ترک نمیکنیم. یکی از دوستان برادرم آمد گفت اگر عراقیها آمدند، اولین تیری که میخواهم خالی کنم به جای زدن به آنها مجبور به شما بزنم. بعد وسیله دفاعی به ما دادند. قرار شد اگر عراقی به ما نزدیک شدند اولین کاری که میکنیم کشیدن ضامن نارنجک باشد. در یکی از اردوهایی که ما رو برده بودند، میگفتند اگر قرار است زنان در جنگ اسیر شوند، بهتر است کشته شوند. من بلند شدم گفتم این چه حرفی است که شما میزنید که زنان نباید در اجتماع کار کنند مگر امام حسین(ع) حضرت زینب(س) را به جنگ نبرد، آیا او گفت که شما اگر قرار است اسیر شوید خودتان را بکشید؟ تمام حرف آقایان این بود که شما اولین کاری که میکنید این است که خودتان را بکشید.»
اولین قربانیان جنگ زنان و کودکان هستند
نرگس کریمی خواهر حاج داوود کریمی است، همسرش را هم در دوران انقلاب از دست داده است، او با آنکه خودش در جنگ حضور مستقیم نداشته اما در طول سالهای جنگ در پشت جبهه خدمات بسیاری را ارایه داده است.
نرگس کریمی خواهر حاج داوود کریمی است، همسرش را هم در دوران انقلاب از دست داده است، او با آنکه خودش در جنگ حضور مستقیم نداشته اما در طول سالهای جنگ در پشت جبهه خدمات بسیاری را ارایه داده است.
او میگوید:« شروع کننده جنگ ما نبودیم، طرف مقابل بود، ما دفاع کردیم. جنگ چه در یک خانواده باشد و چه در یک کشور آزار دهنده است. صلح چیزی است همه انسانها دوستش دارند و انسان بالغ و رشد یافتهای پیدا نمیکنیم که طالب جنگ باشد. آنقد که در قرآن از صلح و مشتقاتش گفته شده، از جنگ گفته نشده است، جنگ منفور جامعه است. وقتی میکروبی وارد بدنمان میشود بدن شروع به دفاع میکند. امروز دنیا دارد به سمتی میرود که بساط جنگ را برچیند.»
جنگ باشد همه آسیب میبیند، مرد و زن ندارد، اما همیشه بار جنگ را روی دوش مردان میدانند، مردانی که به جبهه رفتهاند و گاه زخمی و گاه سالم برگشتهاند، گاهی هم بر نگشتهاند. اما در کنار آنان زنانی بودهاند که مشقتهای زیادی را متحمل شدهاند، اما آنها را نادیده گرفتهاند. نرگس کریمی به این نکات اشاره میکند و معقتد است: «در جنگ زنان بیشترین نقش را دارند؛ اما بیشترین آسیبها را میبینند. بعد از جنگ هم این آسیبها ادامه دارد. مارگارت میل که روی مردمشناسی جنگ کار کرده است جمله معروفی دارد که میگوید: «نخستین وظیفه ما برچیدن بساط جنگ از جوامع است. جنگ از آنجایی شروع میشود از همان جا باید صلح را شروع کنیم.»
در ابعاد جهانی وقتی رنجی وارد میشود این رنج همه جا سرایت میکند. جنگ هم ابعاد مختلفی دارد و نقطه مقابل صلح است. امروز میبینیم که زنان کسانی هستند که در این عرصه قدم گذاشته و پیامآوران صلح هستند. در جامعه ما هم کم نیستد زنانی که در این زمینه فعالیت میکنند.»
کریمی نقش زنان را در جنگ نقشی انکار ناپذیر میداند و میگوید:«هنگام جنگ همه آسیب میبینند، و اولین قربانیان آن زنان و کودکان هستند. وقتی جنگ میشود مرد که به جنگ میرود، نقش زن چند برابر میشود. او نقش مرد را هم به عهده میگیرد، حالا اگر آن مرد برگردد یا مجروح یا جانباز یا شیمیایی یا اسیر بر میگردد. هر کدام از اینها پیامدهایی برای خانواده دارد. وقتی مردها از خانوادهشان خارج میشوند، زنها این مسئولیت را به عهده میگیرند.»
او در جبهه حضور نداشته اما معلمی بود که در پشت جبهه در بخش آموزش امدادگری فعال بود و در کنار آن فعالیتهایی چون فرستادن بچهها به اردوهای نظامی را نیز انجام میداد.
تاریخ را مردانه نوشتهاند
اما چه کسی از زنانی که در جنگ بودهاند نوشته است، اصلا کدام کوچه و خیابان ما به اسم زنانی که شهید شدهاند حک شده است. زنان گمنامی که حماسه آفریدند، هیچوقت نامشان آورده نمیشود. کریمی میگوید:«در هیچ جای دنیا ملتی را پیدا نمیکنیم که حماسه نداشته باشد. همه حماسههایی دارند که به آن افتخار میکنند. ملت بدون حماسه، ملت بدون حافظه است.
اما چه کسی از زنانی که در جنگ بودهاند نوشته است، اصلا کدام کوچه و خیابان ما به اسم زنانی که شهید شدهاند حک شده است. زنان گمنامی که حماسه آفریدند، هیچوقت نامشان آورده نمیشود. کریمی میگوید:«در هیچ جای دنیا ملتی را پیدا نمیکنیم که حماسه نداشته باشد. همه حماسههایی دارند که به آن افتخار میکنند. ملت بدون حماسه، ملت بدون حافظه است.
او معتقداست:«همه ملتهایی که تاریخ را نوشتهاند، روایتشان مردانه بوده است. در حالی که تاریخ چون برای یک جامعه است همه انسانها در آن نقش دارند. باید بدانیم که جریان دفاع مقدس ما و یا تاریخ انقلاب ما که مکتوب و تصویری شده است، هم زنان و هم مردان در آن نقش داشتهاند. آقای مطهری میگوید که تاریخ اسلام ما تاریخ "مذنث" بوده است. حتی در مشروطه آنقدر که ستارخان و باقرخان را میشناسیم، زنانی که درکنار آنها جنگیدهاند را نمیشناسیم. این خانمها را معدود آدمهایی که تاریخ خواندهاند میشناسند.»
این واقعیت وجود دارد که ما روایت زنانه از جنگ نداشتهایم. کمتر زنانی آمدهاند خاطراتشان از جنگ را مکتوب کردهاند، اکثر فیلمنامهها را مردها نوشتهاند و بیشتر فیلمها را مردان ساختهاند، این شده که روایتهای زنانه در تاریخمان کم میبینیم. حتی وقتی تصویرهای دفاع مقدس را میبینیم، زنان را در نقش کسانی میبینیم که دارند مردهایشان را بدرقه میکنند، اصلا ندیدهایم زنانی را که اسلحه در دست داشته و دوشادوش مردان جنگیدهاند.
خود زنان هم نیامدهاند خاطراتشان را بنویسند
کریمی اعتقاد دارد:«زنان در تاریخ نقش داشتهاند، اما کسی درباره آنها چیزی ننوشته است، یک بخشی هم خود زنان هستند که نیامدند خاطراتشان را بازگو کنند. نمیتوان گفت که صد در صد از آن طرف بوده است، یک بخشی هم به خود زنان مربوط است که تاریخ ننوشتهاند؛ ما چقدر تاریخنویس زن داریم. وقتی یک کتاب تاریخ را نگاه میکنید هر کسی یک چیزی گفته است، شمای پژوهشگر همه را میخوانی از دل همه برداشتت را میکنی.»
کریمی اعتقاد دارد:«زنان در تاریخ نقش داشتهاند، اما کسی درباره آنها چیزی ننوشته است، یک بخشی هم خود زنان هستند که نیامدند خاطراتشان را بازگو کنند. نمیتوان گفت که صد در صد از آن طرف بوده است، یک بخشی هم به خود زنان مربوط است که تاریخ ننوشتهاند؛ ما چقدر تاریخنویس زن داریم. وقتی یک کتاب تاریخ را نگاه میکنید هر کسی یک چیزی گفته است، شمای پژوهشگر همه را میخوانی از دل همه برداشتت را میکنی.»
آقاجری میگوید نگاهی که الان حاکم شده با نگاه اول انقلاب فرق دارد، او اعتقاد دارد الان نگاهی حاکم شده که اول انقلاب به امام(ره) گفتند همانطور که زنان را به خیابان آوردی حالا باید به خانه ببری. در حالی که امام اعتقاد داشت که زنان باید در تمام امور اجتماعی و نظامی شرکت داشته باشند.
او بر این باور است اگر زنانی که درجنگ اسیر شدهاند حاضر نیستند امروز از آن روزها بگویند به این دلیل است که اولین سوالی که از آنها میشود این است که آیا به شما تجاوز شده است، وقتی این دیدگاه حاکم شد که زن فسادآور است همه مشکلات جامعه را زنان دانستند به این سمت سوق پیدا میکنیم.
کریمی نیز در این باره میگوید: «سال 62 یکی از علما نامهای به امام نوشت که حالا انقلاب پیروز شده، ما خواهشی از شما داریم که خانمها به خانه برگردند. این حرف مصداق این نظریه پارسون در جامعهشناسی است که زنان نقش خانگی دارند؛ باید بپزند و شیر دهند و مردان باید کار کنند. این نامه را به امام دادند، امام پاسخی ننوشتند تا پیام روز زن را دادند. ایشان در دیداری که با خانمها داشتند گفتند:زنان باید در مسایل اجتماعی و نظامی وارد شوند. یکی از دستاوردهایی که نهضت امام برای زنان داشت، خودباوری بود که بدانند چه هستند.»
زنانی که هشت سال در خرمشهر ماندند
کریمی میگوید: «تصویر کوتاه و تندی از 45 روز مقاومت خرمشهر را میبینیم که یک دختری اسلحه دستش است و میدود. مسئولیت بخش تسحلیات سپاه را شهید جهانآرا به تعدادی دختران مجرد میسپارد. تعدادی از آنها هنوز هستند، وقتی قصههای زندگیشان را میشنوی، فکر میکنی که واقعیت ندارد. آنها خیلی از رموز دفاعی را بلد بودند. در تمام این هشت سال یک روز از خرمشهر خارج نشدند. بعد از جریان قطعنامه هم دلشان نمیآمد بروند. روز دفاع میکردند و شب شهدا را دفن میکردند. فکر کنید که یک زن چقدر میتواند روحیه بالایی داشته باشد که تمام این کارها را باهم انجام دهد.»
کریمی میگوید: «تصویر کوتاه و تندی از 45 روز مقاومت خرمشهر را میبینیم که یک دختری اسلحه دستش است و میدود. مسئولیت بخش تسحلیات سپاه را شهید جهانآرا به تعدادی دختران مجرد میسپارد. تعدادی از آنها هنوز هستند، وقتی قصههای زندگیشان را میشنوی، فکر میکنی که واقعیت ندارد. آنها خیلی از رموز دفاعی را بلد بودند. در تمام این هشت سال یک روز از خرمشهر خارج نشدند. بعد از جریان قطعنامه هم دلشان نمیآمد بروند. روز دفاع میکردند و شب شهدا را دفن میکردند. فکر کنید که یک زن چقدر میتواند روحیه بالایی داشته باشد که تمام این کارها را باهم انجام دهد.»
او به نادیده گرفتن نقش زنان در جنگ اعتراض دارد، به تندیس یک زن در اول کرمانشاه اشاره میکند، تندیسی که یک زن کودکی در آغوش دارد و تبری در دست. اما بسیاری گفتهاند که باید این تندیس از اینجا برداشته شود، این تندیس نماد زنی است که وقتی شهر خالی بود با تبر رفته سراغ عراقیها و اسیر گرفته است، این مجسمه یک زن لخت نیست؛ اما چه افکاری میآید میگوید این را بردارید، همان افکار نمینویسد. همان افکار اجازه تصویرپردازی به آنها نمیدهد.»
او به زنان و دختران خوزستانی اشاره دارد که در مقاومت 45 روزه کشته میشوند اما امروز نامی از آنها نیست. از شهناز علیشاه نام میبرد که وقتی میخواستند کتابی درباره او بنویسند چیزی پیدا نکردند. این همان چیزی است که درباره بسیاری از زنان ما وجود دارد، طبیعی است وقتی از واقعهای سی سال میگذرد همه چیز از یاد میرود.
کریمی اعتقاد دارد: «اگر اینها را میساختیم ادبیاتمان ادبیات جنگ نبود. دوباره نباید بیاییم آن حرکت را شروع کنیم، بلکه باید آن را بسازیم.»
او 14 یا 15 ساله بود که زندگی جمیله بوپاشا دختر الجزایری را می خواند، آنقدر برایشان بت بود که دلشان میخواست بروند او را ببینند. او الگوی مبارز و سلحشور برای جامعه دختران آنروز بود، بعد که انقلاب شد دیدند که چقدر جمیلهها داریم که آنها را نمیشناسیم. اگر مردانی در 17 شهریور کشته شدند، زنانی هم در کنارشان بودند؛ اما ثبت وضبط نشدهاند.
در زمان جنگ نگاه ضد زن نبود
کریمی اعتقاد دارد نگاه ضد زن صرفا در زمان جنگ نبوده، ممکن است الان هم باشد، اما وقتی مساله دفاع مطرح میشود، ممکن است بعضیها تندروتر و بعضی متعادلتر باشند. در بعضی دورهها وقتی برای بازدید مناطق جنگی میرفتند مخالفتی برای دیدن و کمک کردن نمیشد، ولی وقتی زنان در جنگ اسیر میشوند یکی از چیزهایی که مطرح میشود تجاوز به زنان بود و تعصب روی این مساله زیاد است.
کریمی اعتقاد دارد نگاه ضد زن صرفا در زمان جنگ نبوده، ممکن است الان هم باشد، اما وقتی مساله دفاع مطرح میشود، ممکن است بعضیها تندروتر و بعضی متعادلتر باشند. در بعضی دورهها وقتی برای بازدید مناطق جنگی میرفتند مخالفتی برای دیدن و کمک کردن نمیشد، ولی وقتی زنان در جنگ اسیر میشوند یکی از چیزهایی که مطرح میشود تجاوز به زنان بود و تعصب روی این مساله زیاد است.
اما آقاجری معتقد است که در اوایل انقلاب این نگاه کمتر بود، او به آقای جمی امام جمعه آبادان اشاره میکند که مخالف خود کشی زنان بود.وقتی برخی پیش او این مساله را مطرح میکنند که اگر زنان اسیر شدند خودشان را بکشند، گفت که این حرف اصلا درست نیست و ما هیچ مجوزی برای خودکشی نداریم.
او از تحجری که درباره زنان وجود داشت حرف میزند، تفکراتی که میگفت زنانی که پزشک هستند و بچه دارند نباید کار کنند اما همان وقتها کسی مثل آقای جمی نیز از حقوق زنان دفاع میکرد.
زنان در مناسبات قدرت به حساب نمیآیند
او با آنکه آموزش نظامی دیده بود اما حاضر نبود با کسی بجنگد، نمیتوانست اسلحه دستش بگیرد و کسی را بکشد. او به یاد دارد که یک دختر ماستفروش عرب زخمی شده بود، آورده بودندش بیمارستان، در اوج جنگ پدرش برای ممر درآمدش دخترش را برای دستفرشی میفرستاد. او گله دارد که چرا وقتی مناسبات قدرت شکل میگیرد، زنها به حساب نمیآیند. میگوید:«فکر نکنید زن عرب و جنوبی گوشهای مینشیند و کاری نمیکند، اصلا این طور نیست اما وقتی مناسبات قدرت میشود، کسی او را به حساب نمیآورد.»
او با آنکه آموزش نظامی دیده بود اما حاضر نبود با کسی بجنگد، نمیتوانست اسلحه دستش بگیرد و کسی را بکشد. او به یاد دارد که یک دختر ماستفروش عرب زخمی شده بود، آورده بودندش بیمارستان، در اوج جنگ پدرش برای ممر درآمدش دخترش را برای دستفرشی میفرستاد. او گله دارد که چرا وقتی مناسبات قدرت شکل میگیرد، زنها به حساب نمیآیند. میگوید:«فکر نکنید زن عرب و جنوبی گوشهای مینشیند و کاری نمیکند، اصلا این طور نیست اما وقتی مناسبات قدرت میشود، کسی او را به حساب نمیآورد.»
کریمی نیز به یاد دارد که «خانمی تعریف میکرد چادری نبود، بلوز و دامن میپوشید. او یکسری سوال از جهانآرا که فرمانده خرمشهر بود داشت، آن خانم تعریف میکرد که در تخیل خود فکر میکردم جهانآرا فرد حزباللهی و بستهای است. بعد که رفت فکر کرد الان اگر بروم پیش او چون چادر ندارم میگوید: برو بیرون. وقتی وارد اتاق شدم سلام کردم، شهید جهانآرا تمام قد جلوی بلند شد جلو من ایستاد، آن لحظه خجالت کشیدم و تمام افکارم فرو ریخت.»
کریمی بر این باور است اگر روزی یک کسی جمودی دارد و میگوید خانمهای پزشک نباید کار کنند، از طرف دیگر هم روحانیونی داشتیم که این طور نبودند. مرتضی شبستری استاد آنها بود و برای زنان کلاس میگذاشت و سوره نساء را تفسیر میکرد، ولی میگفت اگر هم لباسیهای من بفهمند مرا نکوهش میکنند او میگفت که شما دو وظیفه مهم دارید؛ یا پزشک شوید یا معلم.
وقتی نگاه تفکیک جنسیتی بر جامعه حاکم شد
او میگوید که اردویی که سپاه ما را برد یا عاشورا تاسوعای اولین سال جنگ ما در کنار آقایان بودیم. اما بعدها نگاه تفکیک جسنیتی غالب شد. آن زمان میرفتیم مسجد اصلا تفکیک جنسیتی نبود در مراسم عزاداری در کنار مردان سینه میزدیم همه افراد نگاه انسانی داشتند نه نگاه جنسی اما هر قدر جلوتر رفتیم نگاه جنسی حاکم شد.
او میگوید که اردویی که سپاه ما را برد یا عاشورا تاسوعای اولین سال جنگ ما در کنار آقایان بودیم. اما بعدها نگاه تفکیک جسنیتی غالب شد. آن زمان میرفتیم مسجد اصلا تفکیک جنسیتی نبود در مراسم عزاداری در کنار مردان سینه میزدیم همه افراد نگاه انسانی داشتند نه نگاه جنسی اما هر قدر جلوتر رفتیم نگاه جنسی حاکم شد.
او به یاد دارد که در جنگ تیپهای مختلفی حضور داشتند و برعکس نگاهی که امروز نشان میدهند که تنها تیپهای خاص مذهبی در جبهه حضور داشتند، هر آدمی با هر پایگاه اجتماعی و تفکری در جنگ حضور داشت، بدون اینکه نگاه خاصی حاکم باشد.
کریمی هم میگوید:«همین نگاه را در انقلاب هم میبینید. خانمهایی را میبینید که بدون پوشش در راهپیماییها شرکت داشتند، آنها که با حجاب بودند یک یا دو روسری یدک داشتند که اگر آنها میخواستند به آنها میدادند؛ نگاه انسانی حاکم بود. نگاه خواهرانه و برادرانه و دوستانه. در تظاهرات که یکی کفشهایش جا مانده بود، یکی کفش نویش را میداد به او. الان اگر کسی کفشاش جا بماند، ما میگوییم که برو یک جفت دمپایی بخر.»
به حدی نرسیده بودم کسی را بکشم
آقاجری درباره نقش تلطیف کننده زنان در فضای جبهه و پشت جبهه هم حرف دارد. او در بیمارستان حضور داشته، همان زمان خیلیها میگفتند که زنان باید شهر را ترک کنند اما آنها مقاومت کردند و ماندند، آنقدر ماندند که خیلیها احساس کردند که وجود خانمها در جنگ مفید است و رفتند زن و بچههایشان را آوردند و در هتل روبری بیمارستان اسکان دادند.
آقاجری درباره نقش تلطیف کننده زنان در فضای جبهه و پشت جبهه هم حرف دارد. او در بیمارستان حضور داشته، همان زمان خیلیها میگفتند که زنان باید شهر را ترک کنند اما آنها مقاومت کردند و ماندند، آنقدر ماندند که خیلیها احساس کردند که وجود خانمها در جنگ مفید است و رفتند زن و بچههایشان را آوردند و در هتل روبری بیمارستان اسکان دادند.
او سختیهای جنگ را به یاد دارد، در طول جنگ مردهشوری هم کرده است، اولش میترسیده اما کمکم بر ترساش غلبه کرده. یک بار که در اورژانس بوده، یکی از افراد همانجا شهید میشود. او هم باید او را با برانکارد تنها میبرد سردخانه، در طول راه جنازه مدام میافتاد و او گریه میکرد و دوباره میگذاشت روی برانکارد و به راهش ادامه میداد.
او میگوید:« شاید آدم ترسویی بودم. من نمیتوانستم کسی را بکشم، اگر به او میگفتند جنگ را شروع کن نمیتوانست این کار شروع کند، میگوید: «به آن حد نرسیده بودم که کسی را بکشم.»
البته کریمی در اینباره میگوید اگر کسی به شما حمله کند شما از خود دفاع میکنید، اما حتی آنکسی که در دفاع از خود کسی را میکشد در خلوتش به آن فکر میکند.
او پیامدهای جنگ را تلخ میداند، به آنها فکر میکند که جانشان را کف دست گذاشتهاند و به جنگ رفتهاند، نمیدانستند که بر میگردند یا نه؟ نمیدانستند که بعد از آن اصلا قرار است چیزی نصیبشان شود؟ آنها که برگشتند اما چیزهایی را از دست داده بودند، حالا گوشه آسایشگاهها نشستهاند چشم به پنجره و سقف دارند، بمبهایی که در سرشان منفجر میشوند، روزها و ساعتها و ثانیهها را میشمارند تا دیگر نباشند.
حالا یک هفته دفاع مقدس باشد یا نباشد هیچ فرقی برایشان ندارد، کریمی میگوید این هفته باید دستاوردهایی داشته باشد، یکی از دستاوردهایش باید پیوند با تاریخ باشد، یکی دیگر ارتباط دو نسل با یکدیگر و نشان دادن فداکاریهای آنها چیزی که آنها ندیدهاند.
میدانی احساس خانه از دست دادن یعنی چه؟
آقاجری از نزدیک در جنگ بوده است، جنگ برایش دردناک است، برای همین هم هست ناراحت میشود وقتی یکی از فرماندهان نظامی میگوید کشتههای ما در جنگ به اندازه تصادف جادهای در یک سال نبوده است. آرزو میکند هیچوقت هیچوقت دیگر جنگ نباشد، اما برای او 218 هزار نفر کشته در جنگ آمار کمی نیست، میگوید در بین این کشتهها بچههای تکه تکه شده هم وجود دارند یا از قلم افتادهاند.ای او که جنگ را دیده دردناک است، وقتی کشتههای جنگ را با کشتههای تصادف جادهای میسنجند. او حالا احساس مادرش را میداند، احساس خانه از دست دادن، فرزند از دست دادن. او سالهاست که اینجاست اما تهران را شهر خودش نمیداند، شهر او شهری است که در کوچهو پس کوچههایش قد کشیده است.
آقاجری از نزدیک در جنگ بوده است، جنگ برایش دردناک است، برای همین هم هست ناراحت میشود وقتی یکی از فرماندهان نظامی میگوید کشتههای ما در جنگ به اندازه تصادف جادهای در یک سال نبوده است. آرزو میکند هیچوقت هیچوقت دیگر جنگ نباشد، اما برای او 218 هزار نفر کشته در جنگ آمار کمی نیست، میگوید در بین این کشتهها بچههای تکه تکه شده هم وجود دارند یا از قلم افتادهاند.ای او که جنگ را دیده دردناک است، وقتی کشتههای جنگ را با کشتههای تصادف جادهای میسنجند. او حالا احساس مادرش را میداند، احساس خانه از دست دادن، فرزند از دست دادن. او سالهاست که اینجاست اما تهران را شهر خودش نمیداند، شهر او شهری است که در کوچهو پس کوچههایش قد کشیده است.
57244
نظر شما