وقتی فردوسی وارد دربار سلطان محمود غزنوی شد ابتدا شعرای دربار اون رو به خاطر این که تو روستا زندگی می‌کرد مسخره کردن، بعد که فردوسی تونست مصرع چهارم اون دوبیتی رو بگه که قافیه مصرع اولش خیلی سخت بود، همه‌شون خفه‌خون گرفتن، تمام مدت من هم روی کلاهش بودم.

مجله نوروزی- مطالعه در نوروز یکی از بهترین، کم‌هزینه‌ترین و پرثمرترین تفریحاتی است که می‌تواند لذت کسب آگاهی‌های متنوع تاریخی، ادبی، پزشکی و...در روزهایی که با رستاخیز طبیعت همراه شده، میهمان دل های بهاری شما کند، خبرآنلاین در همین زمینه هر روز پیشنهادی برای مطالعه کاربران محترم خود خواهد داشت.

ارهان پاموک در رمان «نام من سرخ» بخشی از تاریخ ترکیه در زمان امپراتوری عثمانی را به تصویر کشیده‌ است. در این رمان، تکنیک چند صدایی یا پلی فونی روایتِ حوادث مختلف را توسط شخصیت‌های رمان ممکن کرده‌است. پاموک در این رمان نقطه مشترک تاریخ ترکیه و ایران را در نظر داشته‌است. نویسنده به شرح عشق و قتل در این رمان پرداخته‌ است. چگونگی روابط بین دو فرهنگ غرب و شرق از دیگر موضوعات این رمان است که از زبان نقاشان روایت می‌شود.

پاموک در گفت‌وگویی درباره انگیزه خود از نوشتن این رمان گفته‌است: «بین ۷ تا ۲۲ سالگی‌ام می‌خواستم نقاش شوم. بعدها وقتی نویسنده مشهور ترک شدم همیشه دوست داشتم درباره لذت نقاشی بنویسم. می‌خواستم توصیف کنم که نقاشی کردن چه حسی دارد و یک نقاش چه عقایدی دارد.»

شخصیت‌های اصلی در رمان نام من سرخ نقاشان هستند. در ابتدای رمان یکی از این نقاشان به دست نقاشی دیگر و با انگیزه‌ای نامعلوم به قتل می‌رسد. هیچ کس نمی‌داند قاتل، یک نقاش است. با این حال ماجرای تمام رمان از ابتدا تا انتها یافتن نقاشِ قاتل است.

پاموک در خلال رمانش به موضوعاتی مانند عشق و تاریخ نقاشی در سرزمین‌های اسلامی نیز می‌پردازد. او از کتاب‌های بسیاری در این رمان نام می‌برد که در فرهنگ و تمدن اسلامی مشهور بوده‌اند. اغلب این کتاب‌ها ایرانی هستند. او همچنین برخی حکایت‌های نظامی و فردوسی را نیز در رمانش بازگو کرده‌است.

پاموک گفته‌است: «یکی از انگیزه‌های من برای نوشتن رمان نام من سرخ بازآفرینی داستان‌های ادبیات کلاسیک بود. زمانی که داشتم کتابم را می‌نوشتم از خواندن شاهنامه و خسرو و شیرین لذت می‌بردم.»

نام من سرخ

به گزارش خبرآنلاین، در بخش هایی از این داستان که با ترجمه عین‌له غریب از سوی نشر چشمه روانه بازار نشر شده است، می‌خوانیم: «وقتی فردوسی خالق شاهنامه به غزنین اومد و وارد دربار سلطان محمود غزنوی شد ابتدا شعرای دربار اون رو به خاطر این که تو روستا زندگی می کرد مسخره کردن، بعد که فردوسی تونست مصرع چهارم اون دوبیتی یی رو بگه که قافیه مصرع اولش خیلی سخت بود و سلطان محمود دنبال مصرع پایانش بود همه شون خفه خون گرفتن، تمام مدت من هم اون جا بودم روی کلاهش. وقتی قهرمان افسانه ای شاهنامه رستم دنبال اسب گمشده اش به سرزمین عجایب می رفت من رو کلاه خودش بودم.

وقتی با یه ضربه جانانه اون دیو بی شاخ و دم رو نصف کرد، روی شمشیرش و وقتی شب رو تو یه کاروانسرا می گذروند تو چین لحافش بودم. من همه جا بودم. همه جا. وقتی تور سر برادرش ایرج رو می برید. وقتی اسکندر زیر گرمای آفتاب خون دماغ می شد. هر روز هفته که پادشاه ساسانی بهرام گور برای رفع خستگی شکار تو چادر می نشست و به قصه دختران زیبا رویی گوش می کرد که از اقصی نقاط جهان به همین منظور آورده شده بودن، تمام مدت من هم اونجا بودم، مثلا روز سه شنبه اش روی دامان دامن چین چین دختر چینی. اون روزی که خسرو با دیدن نقاشی شیرین عاشقش شد من از نوک تاج کلاه خودش تا نوک کفشهای چرمیش رو پوشونده بودم. روی لوای سربازایی که مثل مور و ملخ از برج و باروی قلعه های دشمن بالا می رفتن، روی ردای مخملی سفیر هایی که جز بوسیدن پای پادشاهان کاری نداشتن، روی سفره مهمونی ها، روی بازیچه بچه ها، همه جا بودم. با نوک قلم موهای ظریف استادها و شاگردهای نقاشی روی کاغذهای جور واجور هندی و سمرقندی چه معجزه ها که نکردم. پیرهن دخترای غمگینی که پشت پنجره های بسته گردن کج می کنن رو به کوچه های سوت و کور،تاج خروس های جنگی که توی چشای همدیگه زل می زنن، صدها میوه چون سیب و انار از صدها شهر و دیار، چشم های کهربایی اجنه و هیولا، دونه دونه گلبرگ های ریز و درشت جوراب پشمی چوپون ها، چشم های آلبالویی آدم برفی های بچه ها، لب های دخترها، بال فرشته ها، شراب مخمورها، زخم های مقتول ها.

آره می شنوم صداتون رو: «یه قطره رنگ بودن که دیگه این همه دک وپز نداره.»
رنگ برای ما کورا یه کلمه، برای کرها یه نغمه و برای شما نور خداست. ده ها هزار ساله که سوار بال فرشته ها مثل و زوز باد زوزه می کشم و از این کتاب به اون کتاب و تزئین شئی به اون شئی سفر می کنم و بخشی از وجودم همین الان تو این کتابه و داره با شما صحبت می کنه بخش دیگه ام؟ خدا می دونه کجای این دنیاست.

من سرخم و از سرخ بودنم هم خیلی راضی و خوشبختم چون پر قدرتم، عمیقم، مثل یه تیکه آتیش گرم و سوزانم، متفاوتم و هیچ شبیه و بدیلی ندارم. من اهل ظرافت و این جور چیزها نیستم چون یه رنگ باید قوی باشه و قاطع، مثل خودم. اگه بین صدتا رنگ باشم، اگه تو تاریکی و سایه باشم، اگه فقط یه نقطه تو یه سطح بزرگ باشم برام هیچ فرقی نمی کنه، یه سطح کوچیک بهم بدین تا آتیشش بزنم، کاری بکنم ابروهای کسی که بهم نگاه می کنه بچسبه به سقف پیشونیش و چشم هاش از حدقه در بیاد و تپش قلبش تندتر بشه و از هیجان جر بخوره. به من نگاه کنین، خوشحالین که منو می بینین نه؟ خوشحالین که زنده این تا بتونین منو ببینین آره؟ زندگی یعنی همین دیگه من همه جا هستم و اصلا زندگی بامن شروع می شه و با من هم تموم می شه، به جون شما.

دوست دارین براتون بگم که یه سرخ درست و حسابی مثل من چه جوری درست می شه؟ پس گوش بدین. یه حشره ریز قرمز رنگی رو که فقط تو گرم ترین جنگل های هندوستان زندگی می کنه جمع می کنن و می ریزن جلو آفتاب و خوب که گرم شد می ریزن تو هاون و می کوبن که قرچ و قروچی راه می افته دلنواز که اصلا نمی شه تعریفش کرد و باید با گوشای خودتون بشنوین. بعد به اندازه یه پنجم پوست پیاز و سه پنجم پودر روناس بهش اضافه می کنن و دوباره می کوبنش تا خوب ور بیاد و خوب که ور اومد می ریزنش تو یه دونه دیگ و می ذارنش رو اجاق و خوب که گرم شد آروم آروم بهش آب چشمه یا آب چاه اضافه می کنن به اندازه ای که یه بند انگشت از مخلوط بالا گرفت زیر اجاق رو خاموش می کنن و به اندازه زمان یه قهوه خوردن همش می زنن- تا طرف قهوه اش رو تموم کنه من هم مثل نوزادی که زمان تولدش فرا رسیده بی قراری می کنم چون یه مرحله دیگه بیشتر نمونده-و بعد وقتشه که استاد رنگ ساز با نوک همون وسیله ای که محلول رو هم می زد یه قطره بچکونه رو ناخن انگشت شستش -فقط انگشت شست، حواستون باشه- تا ببینه خوب بار اومده یانه که اگه نه که دوباره باید جوشوند و هم زد تا این که همه آبش بپزه- به به چه سرخی وای که سرخ بودن چه حالی داره، ناخنش رو سرخ سرخ که کردم هیچ یه ذره هم شره نکردم. حالا اگه طرف آدم وسواسی یی نباشه که کار تمومه و می تونه منو از صافی رد کنه و بریزه تو قوطی و خلاص، اما اگه این کاره باشه این مرحله جوشوندن و هم زدن رو اون قدر ادامه می ده تا به همون سرخی برسه که دلش می خواد و اگه دیگه بخواد مته لای خشخاش بذاره تو مرحله آخر یه کم پودر زاج سفید هم به مخلوطش اضافه می کنه.

یه چند روز تو همون دیگ بودم و کسی کاری به کارم نداشت، در حالی که می تونستم هزاران صفحه رو رنگ کنم- اون هم چه رنگی، سرخ- اما ساکت و بی صدا یه گوشه رها شده بودم. عوضش تو اون مدت به یه قضیه خیلی فکر کردم. به این که سرخ بودن یعنی چی؟ می دونین بالاخره چه جوری قدم به دنیای نقاشی گذاشتم؟ تو یکی از ممالک عجم یه نقاش پیر مشغول نقاشی یه اسب بود با زین ویراق و همه بند و بساطش، اما نقش و نگار اون اسب رو واگذار کرد به شاگردش، و به این ترتیب من از نوک موهای ظریف قلم مو ی اون شاگرد سُر خوردم رو زین اون اسب.

همین طور که اون شاگرد داشت به من جون می داد استادش با یه استاد دیگه اون کنار نشسته بودن و با هم بحث می کردن، دقت که کردم دیدم موضوع بحثشون منم انگار، بله دقیقا در مورد من حرف می زنن، اما نمی دونم چرا اون ور رو نگاه می کردن در حالی که من این ور بودم، آهان حالا فهمیدم اون دوتا کور بودن.

اونی که اسب رو کشیده بود گفت: «ما که یه عمر با ذوق و شوق نقاشی کردیم خوب می دونیم رنگ سرخ یعنی چی ولی اگه کور مادر زاد بودیم چی؟ یعنی باز هم می فهمیدیم؟»

اون یکی گفت: «حرفت درسته ولی یه رنگ رو نمی خواد بفهمی و فقط کافیه حسش کنی.»
«برای کسی که هیچ وقت رنگ رو ندیده این حس رو چه جوری می شه تعریف کرد؟»
«اگه با نوک انگشت مون لمسش کنیم یه چیزی بین آهن و مسه، اگه با نوک زبون مون بچشیمش یه چیزی مثل گوشت شوره، اگه با نوک دماغ مون بوش کنیم یه چیزی مثل بوی اسبه...»

چونه شون که گرم شد شروع کردن به مسخره کردن نقاش های فرنگی که البته اون موقع ها - صد و ده سال پیش- نقاش های فرنگی هنوز این اصول جدیدشون رو نداشتن و از طرفی هم نقاش های غیر فرنگی هنوز به اصول نقاشی خودشون به اندازه ی اعتقادات شون اعتقاد داشتن. می گفتن اونا هر زخمی رو تو نقاشی با رنگ سرخ نشون می دن و این که رنگ سرخ رو تو سطوح بزرگ به کار می برن، مثلا کل پیراهن یه شخصیت رو با رنگ سرخ می کشن که کارهایی مثل این براشون خنده دار بود، نمی دونم چرا. تازه کار بعضی از نقاشای عجم رو هم قبول نداشتن چون اونا تو هر نقاشی شون چند جور سرخ مختلف داشتن که اینا این رو اصلا قبول نداشتن و می گفتن یه سرخ بیشتر نداریم، یعنی ندارن، ندارین،یعنی فقط همین یه سرخ رو دارین، یعنی فقط منو دارین، من، فقط من.

اونی که اسب رو کشیده بود گفت:«دلیل این که بعضیا فکر می کنن غیر از این سرخ سرخ دیگه ای هم داریم چیه؟»
اون یکی گفت:«اونا یا اصلا این سرخ رو ندیدن یا این که اصلا از رنگ و نقش سر در نمی آرن.»
«بیشتر کسایی که خدا رو انکار می کنن هم مشکل شون همینه که نمی تونن ببیننش.»
در حالی که اون همه جا وجود داره و برای همینه که قرآن کریم می گه اونایی که می بینن با اونایی که نمی بینن برابر نیستن.
تا حرف اونا تموم شه اون شاگرد هم کارش رو تموم کرده بود.

اون قدر حال می ده وقتی به این نقاشی های سیاه و سفید جون می دی- اولش وقتی نوک موهای ظریف اون قلم مو بهم می خورد قلقلکم می اومد ولی بعد عادت کردم بهش- اصلا نقاشی یی که من توش نباشم روح نداره، جون نداره، مثل یه جسد می مونه، این منم که به همه چی روح می دم، جون می دم، زنده اش می کنم،من، من. باور نمی کنین،نکنین به من چه.»

نام من سرخ

«نام من سرخ» به وسیله راوی های مختلفی روایت می شود. اتفاقات این رمان مربوط به قرن 16 است. پادشاه عثمانی تصمیم دارد به مناسبت هزارمین سال هجرت پیامبر کتابی را به دوک ونیز هدیه کند که نقاشی های این کتاب به خواست پادشاه باید بر اساس اصول نقاشی غربی کشیده بشوند. نقاشان دربار وظیفه کشیدن این نقاشی ها رو به سرپرستی یکی از راویان کتاب، که ما با نام «شوهر عمه» با او آشنا می شویم بر عهده دارند. در این میان به خاطر اتفاقاتی که رخ می دهد قتلی اتفاق می افتد که این کتاب را به یک رمان کارآگاهی تبدیل می کن و باعث می شود شما تا پایان کتاب به دنبال قاتل بگردید.

در این بین شما یک داستان عاشقانه هم می خوانید. «کارا» که دوازده سال پیش به خاطر ابراز عشق اش طرد شده و به سرزمین ایران آمده بود، بعد از دوازده سال به استانبول برگشته و دوباره برای به دست آوردن معشوق قدیمی اش همه تلاشش را می کند. 

191/60

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 138074

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محبوبه IR ۱۹:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۰
    0 0
    واقعا براي خبر آنلابن متاسفم که اجازه مي​ده چنين تيتر​هايي براي مطالبش انتخاب شه،آخه اين چيه چه ربطي به معرفي کتاب داره،آدم با يه تصور ديگه کليک مي کنه بعد يه چيز ديگه مي بينه.