۰ نفر
۱۰ دی ۱۳۸۹ - ۰۷:۵۱

یزدان سلحشور

یک- امروز یکی از روزهای اوایل دی است. همه چیز خوب است و ملالی نیست غیر از هوای سرد. هوای سرد، خوب است. هوای سرد، باد دارد و باد هم هر کجا بخواهد می وزد.

یاد فیلمی از روبر برسون می‌افتم که اسمش همین است؛ البته یک اسم دیگر هم دارد: «یک زندانی محکوم به مرگ می گریزد». 

روزگار سینمایی ما هم بد نیست. این روزها بدجوری فکری شده ام که انگار بازیگر سینمایم که انگار توی یک فیلمم. خودم را آلن دلون می بینم در «سامورایی» یا آل پاچینو در «پدرخوانده  یک» [وقتی جلوی در بیمارستان و بدون اسلحه فقط یقه  بارانی‌اش را بالا داد تا مسلسل به دست های توی ماشین بترسند]. 

یاد نیکلسون می افتم وقتی که خودش خفه شده بود و یک نفر دیگر داشت جایش از تیمارستان فرار می کرد و بقیه دست می زدند که بالاخره فرار کرد! 

موضوع از این قرار است: امروز یکی از روزهای اوایل دی است. همه چیز خوب است و ملالی نیست غیر از هوای سرد. 

دو- به پسرم می گویم: «تلویزیون را روشن کن عمو قناد دارد»، اما پسرم هرچه روشن می کند و هرچه نگاه می کند عمو قنادی نمی بیند. می گوید:«عمو قنادش کو؟» 

پسرم از سه سال، سه ماه کم دارد، اما اگر سئوال هایش بدون جواب بمانند این قدرت را دارد که عمیق ترین سئوال فلسفی جهان را بپرسد: «چرا؟»

من که شخصا از این سئوال ها می ترسم.
پس در را باز می کنم. می گویم: «برو بیرون!»
می گویم: «به من چه که فیتیله، قناد ندارد»
می گویم: «برو شیرینی فروشی دنبال قناد بگرد» سئوال های فلسفی همیشه خطرناکند. 

پسرم که از سه سال، سه ماه کم دارد در را به هم می‌کوبد. تلویزیون را خاموش می کند. انگشت اشاره اش را سمت من نشانه می گیرد و پر زورترین سئوال فلسفی‌اش را مطرح می کند: «چی؟» 

سه- چرا «مختارنامه» شخصیت قدرتمند زن کم دارد؟ حتی به همان میزان که در مجموعه  «امام علی»(ع) هم شاهد بودیم، ندارد. نمی خواهم آن لطیفه  مشهور را تکرار کنم، اما واقعا... قطامش کم است! 

چهار- به نظر می رسد از لحاظ فرهنگی اتفاق بزرگی در ایران افتاده؛ در کشوری که حتی تا همین 30 سال پیش، بازیگران نقش های شمر و ابن سعد تعزیه‌ ها باید پس از اتمام نمایش، خیلی سریع و از ترس جمعیت متاثر و عصبانی از محل تعزیه دور می شدند حالا فاصله‌گذاری میان نقش و بازیگر توسط مخاطب به جایی رسیده که بازیگر نقش ابن زیاد مورد حمایت فرهنگی و معنوی مردم کشورش هم هست. 

باید قبول کرد که درک هنری مخاطبان عام ما نسبت به روزگاری نه چندان دور، واقعا عوض شده و این خوب است و نشانه از اتفاقاتی دیگر و بهتر دارد. 

پنج- می روم. برمی گردم. مسیر عوض می کنم، اما هنوز هوا سرد است. هنوز آلن دلون باید فقط به پرنده  تنهایی که در قفس است اعتماد کند. هنوز آل پاچینو باید متذکر شود: «به من دروغ نگو! چون فکر می کنم داری به شعورم توهین می کنی.» 

و همین جورهاست که بالاخره یک روز، پسرم ،با سئوال های فلسفی اش مجبورم می کند که جای داد کشیدن، جای خط و نشان کشیدن، به فکر جواب دادن بیفتم. 

راستی! توی «محله  چینی ها» برنده  دعوا، بالاخره کی بود؟ نیکلسون با صورت له و لورده اش یا هیوستون با  آن نگاه مغرورانه  و...؟ 

خب، اصل قصه این است... قصه این است... این است همه قصه: ملالی نیست غیر از هوای سرد. همه چیز خوب است. امروز یکی از روزهای اوایل دی است و من، یا با باد می روم یا باد هر کجا که بخواهد می وزد.

54

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 119731

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۰:۳۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۱۱
    0 0
    واقعا خودتون فهميديد چي نوشتيد؟؟؟؟