۰ نفر
۲۰ خرداد ۱۳۸۸ - ۱۱:۲۶

سیدعلی میرفتاح

من به طورکلی و جزیی، علم اقتصاد بیلمیرم. علم اقتصاد به کنار، از اقتصاد خانه و خانواده نیز بی‌بهره‌ام. این بی‌بهرگی البته ژنتیک است و از پدرانم به پدرم و از آن خدابیامرز به من رسیده است. ما با کاسه «چه کنم چه کنم» مأنوس‌تریم تا با اقتصاد. البته حق با شماست. علم اقتصاد یک چیز است و شم اقتصادی یک چیز دیگر. آدم می‌تواند به ظرایف و دقایق علم اقتصاد آشنا باشد اما هیچ‌گاه نتواند دخل و خرجش را باهم برابر کند.

برعکسش هم است؛ آدم‌هایی - بلکه آدم‌های شریفی هستند که - نه تنها از علم اقتصاد که از هر علمی و حتی اندک سوادی بی‌بهره‌اند و در عوض قادرند که راست، راست توی خیابان راه بروند و دوریال‌شان را چهارریال کنند و دو میلیون تومانشان را چهارمیلیون و چهارمیلیارد را شانزده‌میلیارد... نوش‌جان و مفت چنگشان. برعکس فرمایش حافظ که گفت «یار ما این دارد و آن نیز هم»، من و امثال بنده - که از اتفاق کم هم نیستیم - نه این داریم و نه آن. نه علم اقتصاد و نه شم اقتصاد. «گفتا نه این خواهم، نه آن، دیدار حق خواهم عیان...»

ما از اقتصاد چیزی نمی‌دانیم، با این حال گزارش‌ها و دعواهای اقتصادی رقبای انتخاباتی را مجدانه پی‌می‌گیریم. چند شب است که کاندیداها کاغذهایی به ما نشان می‌دهند که رویشان نمودارهایی رسم شده که به خودی خود، هیچ معنایی ندارند اما وقتی کمی توضیح می‌دهند که این استوانه‌ها و خط‌های رنگی، نشانه چیست، تازه می‌فهمیم که چقدر خوشبخت، یا چقدر بدبختیم. یکی می‌گوید خوشبخت و دیگری می‌گوید بدبخت... نه، ببخشید. جمله‌ام را اصلاح می‌کنم، سه نفر می‌گویند بدبخت و یک نفر می‌گوید خوشبخت و بعد هم با الفاظ مختلف یکدیگر را به کذب و نابلدی و بی‌دانشی متهم می‌کنند.

اخیراً توی تلویزیون نموداری دیدم که علاوه بر بدبختی، فلاکت ما را هم عیان می‌کرد. اسم این نمودار آخری، ضریب فلاکت بود و اعداد و ارقامش گویای میزان فلاکت و درماندگی ما، با این همه قضاوت درباره این مسابقه یا مناظره سه به یک ساده نیست. توضیح می‌دهم.

دیروز با راننده‌ای مواجه شدم که در دانش اقتصاد یک سور به من زده بود و فرق ضریب جینی و گوشت کوبیده را نمی‌دانست. در مسیری که همسفرش بودم، سرم را درد آورد و گفت که «یکی می‌گوید که تورم پانزده درصد است و سه تای دیگر می‌گویند بیست‌وپنج درصد.

 برای همین اگر یکی از آن سه به قدرت بنشیند برای به کرسی نشاندن حرفش، همه چیز را گران می‌کند که بیست‌وپنج درصدش حق شود...» یا خدا؛ این دیگر چه حرفی است؟ معلوم بود که رفیق راننده ما نه چیزی از درصد تورم می‌فهمد و نه چیزی از اختلاف این دو آمار. خواستم توضیح بدهم، دیدم که نرود میخ‌آهنین برسنگ... باید به جلسه‌ای می‌رسیدم. کرایه را دولا، پهنا پرداخت کردم و سر قرارم حاضر شدم. فکر کردم تحلیل راننده بانمک است و موجبات خنده اعضای جلسه را فراهم می‌آورد با آب و تاب تعریف کردم و در کمال ناباوری دیدم که عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کنند و همان حرف راننده را با زبانی دیگر تکرار می‌کنند... یعنی چه؟ اینجا هم خواندن وعظ، بر سیه دلان جلسه سودی نداشت.

گفتم - یعنی با خودم گفتم - که اصلاً این عدد، رقم‌ها به کنار، مگر ما توی این شهر زندگی نمی‌کنیم؟ مگر هر روز که قیمت‌های جدید کالا را از دریانی‌های عزیز مقیم مرکز می‌شنویم، آه از نهادمان بر نمی‌آید؟ اصلاً گور بابای ضرایب جینی و فلاکت و شاخص‌های تورم، مگر میوه از این محمد ارزانی پراکنده در سطح شهر نمی‌خریم؟ مگر اجاره‌خانه نمی‌دهیم؟ مگر کیف و کتاب و قلم و دوات نمی‌خریم؟ مگر توی این شهر شلوغ زندگی نمی‌کنیم؟

رفیقی می‌گفت که من هیچ‌وقت چیزی از حرف‌های گزارشگران آب و هوا نمی‌فهمم. می‌گفت که آنقدر پرفشار و کم‌فشار می‌کنند که بالاخره آدم نمی‌فهمد هوا سرد شده یا گرم. این حرف رفیق من در مورد اقتصاد هم مصداق دارد. منتقدین به وضع کنونی، نیازی نیست که پای بانک مرکزی را میان بکشند. حتی نیازی نیست عدد و رقم بدهند. این عدد و رقم‌ها و این شکل و شمایل‌ها چیزی نیست که مردم سر دربیاورند. کافی است اقلام مصرفی را بشمرند و قیمت‌های حقیقی‌اش را بیان کنند. اصلاً چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 10489

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =