شجاع احمد وند

فضای سیاسی امروز جامعه ما به‏جای رقابت‏های صحیح و سالم در هاله‏ای از خشونت‏های کلامی به سر می‏برد. به نظرم فهم چرایی این موضوع نیازمند مطالعات عمیق جامعه شناسانه است که متأسفانه در جامعه ما چنین مطالعاتی تاکنون صورت نگرفته است. به عنوان فتح بابی بر این مباحث به چند نکته کوتاه اشاره می‏کنم.

1. کشمکش در عرصه سیاست چه معنایی دارد؟ از مباحث جامعه‏شناسان می‏توان این گونه برداشت کرد که کشمکش در دو رویکرد حداقل‏گرا (minimalist) و حداکثرگرا (maximalist) قابل تعریف است. در نگاه حداقل‏گرا هر گونه رویارویی خشونت‏بار فیزیکی میان افراد، گروه‏ها، نهادها و ... برای کنترل و اعمال قدرت را کشمکش سیاسی می‏نامند و در نگاه حداکثرگرا هرگونه فرایند اجتماعی که مستلزم عنصری از مقاومت باشد را کشمکش می‏دانند. در نگاه اخیر همه فرآیندهای اجتماعی در ذیل مفهوم کشمکش جای می‏گیرند. هرکدام از این تعاریف محاسن و معایب خاص خود را دارند. تعریف حداکثر گرا اشکالش این است که قابل تحدید نیست و هرگونه فرایند ساده اجتماعی را ذیل مفهوم کشمکش تعریف می‏کند، اما حسنش آن است که صرفاً بر خشونت فیزیکی تمرکز نمی‏کند. اشکال عمده تعریف حداقل‏گرا نیز تمرکز صرف بر خشونت فیزیکی است. لذا  می‏توان کشمکش را در طیفی از رویاروییهای غیرخشونت‏بار تا خشونت‏بار فیزیکی برای تصاحب و کنترل قدرت تعریف کرد. دراین معنا رقابت‏های خشونت‏بار کلامی نیز در آن جای می‏گیرند، چنانچه مثلاً در وضعیت کنونی کشور ما رقابت از سمت آرام طیف خارج شده و به سمت خشونت کلامی نزدیک شده است.

2. آیا کشمکش در جامعه امری طبیعی است یا نوعی بیماری محسوب می‏شود؟

هر دو وجه پرسش طرفدارانی دارد. برخی متفکران با اشاره به ذات ناسازگار و چند وجهی بشر منازعه و کشمکش را طبیعی انسان و به تبع آن جامعه و سیاست می‏دانند، چنانچه به قول موریس دو ورژه سیاست چهره‏ای ژانوسی دارد یک وجه آن تضاد و تعارض است و وجه دیگرش تعادل و هماهنگی. از بطن همین چهرة ژانوسی است که علوم اجتماعی جدید در دو رهیافت کلان تضاد و همبستگی تقسیم شده است. طرفداران تضاد برآنند که فرقی نمی‏کند ریشه تضاد خصال فیزیولوژیک انسان باشد یا تعارضات روانی او یا ساختارهای اجتماعی و یا نهادهای سیاسی، مهم آن است که تضاد موتور محرک تاریخ است. اما دیدگاه دوم با تکیه بر وجه دیگر ژانوسی سیاست معتقد است که اصل بر تعادل و همبستگی است و تضاد نوعی بدکارکردی (disfunctionality) نظام اجتماعی است. نظریات دورکهایمی در عرصه جامعه شناسی سیاسی مبین این معنا هستند. در واقع در دل همین رویکرد است که تضاد نوعی بیماری اجتماعی تلقی می‏شود. به ‏زعم اینان کشمکش تجلی بیرونی شکاف‏های فعال اجتماعی است. هر جامعه با انواعی از شکافهای غیر فعال ‏‏‏اجتماعی روبه‏رو است که یا نسبت به آنها آگاهی وجود ندارد یا به عللی مورد غفلت واقع شده‏اند، اما دسته‏ای از شکاف‏ها مانند مشاجره برای تصاحب قدرت، ثروت و منزلت را که نمی‏توان از آنها چشم‏پوشی کرد موضوع کشمکش اجتماعی هستند.

3. چگونه ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏کشمکش در جامعه به فعلیت می‏رسد؟

ظهور کشمکش در هر جامعه‏ای معلول دو دسته علل بلندمدت و کوتاه‏مدت است. علل بلند مدت عواملی ساختاری هستند که در طول زمان شکل گرفته‏اند مثل ظهور سرمایه‏داری در غرب یا اسلامگرایی در خاورمیانه که فی‏نفسه زمینه‏های کشمکش و منازعه با رقبا را در بطن خود نهفته دارند. اما علل کوتاه‏مدت محصول شرایط خاص سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... هستند. مثلاً از منظر اقتصاد دانان، کشمکش حاصل یک محاسبه هزینه - فایده عقلانی است. اگر به لحاظ هزینه - فایده تصاحب برخی ارزشهای اقتصادی مقرون به صرفه باشد کشمکش برای آن در جامعه شکل خواهد گرفت. همچنین به لحاظ سیاسی یک کشمکش ممکن است در راستای ممانعت از برخی بدکارکردی‏های ساختار قدرت باشد. علاوه بر این، عوامل کوتاه ‏مدت می‏تواند محصول ویژگی‏های شخصیتی و روانی بازیگران سیاسی باشد. بازیگران چالشگر و اهل منازعه فضای سیاسی را به سمت کشمکش می‏برند و برعکس بازیگران اهل مصالحه فضا را آرام و متعادل خواهند ساخت. البته بسیاری از متفکران معتقدند برای اینکه کشمکش غیرفعال به شکلی فعال بروز کند نیازمند یک عامل عینی یا واقعه است تا انرژی نهفته در لایه‏های زیرین کشمکش را آزاد سازد. موضعگیریهای خاص، گفتارهای تحریک آمیز و یا سیاست‏های افراطی می‏تواند این عامل عینی را فراهم سازد.

4. دامنه کشمکش تا کجاست؟

در نگاه کلان، کشمکش‏ در دو عرصه ملی و بین‏المللی مطرح می‏شود که تقریباً در هر دو عرصه از منطق واحدی پیروی می‏کند. سطوح کشمکش در چهار عرصه متبلور می‏شود. نخست، در میان دولت و سایر بازیگران، همان‏گونه که در عرصه روابط بین‏الملل کشمکش میان قدرت‏های هژمون و سایر بازیگران دولتی کشمکشی با معناست در عرصه داخلی نیز چنین منطقی میان دولت به‏عنوان نهادی که منابع قدرت را در دست دارد و سایر گروه‏هایی که برای تصاحب آن می‏کوشند وجود دارد. در اینجا گروه حاکمه اگر بخشی از خواسته‏های مخالفان را وارد فرایند سیاست‏گذاری کند از دامنه مخالفت کاسته می شود مانند رفتار اخیر دولت در قبال تعدیل مالیات بازاریان.

دوم، کشمکش درون هیئت حاکمه، همان‏طور که در عرصه روابط بین‏الملل میان اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد کشمکش جدی بر سر مدیریت امور جهانی وجود دارد و بر سر مسائلی چون سیاست‏ها، اولویت‏ها و نحوه برخورد با مسائل جهانی کشمکش و منازعات بالا می‏گیرد،  درون هیأت حاکمه نیز همین الگو از منازعه قابل تصور است.

سوم، کشمکش میان گروه‏های مخالف، همچنانکه در عرصه روابط بین‏الملل در میان بازیگران منطقه‏ای، شرکای تجاری و ... کشمکش‏های متعددی بروز می‏کند، در عرصه داخلی نیز دقیقاً همین الگو از کشمکش حکمفرماست. یکی از سیاست‏های متعارف دولت‏های هوشمند تلاش برای باز کردن فضا برای گروه‏های مختلف است تا آنها خود با نقد یکدیگر از فشار بر روی دولت بکاهند و بر عکس اگر هیأت حاکمه چنین روشی را در پیش نگیرد اختلاف گروه‏های اجتماعی به حداقل رسیده و همگی فشار خود را مستقیماً متوجه گروه حاکم می‏کنند. به همین دلیل است که این سطح از کشمکش در جامعه شناسی سیاسی از اهمیت زیادی برخورداراست.

چهارم، کشمکش‏های درونی گروه‏های مخالف، همانسان که در عرصه روابط بین‏الملل درون خود بازیگران تعارضات و کشمکش‏های فراوانی دیده می‏شود و اغلب در قبال سیاست‏های بین‏المللی است که گاه به وحدت و انسجام می‏رسند، درعرصه داخلی نیز این الگو حکمفرماست بدین معنا که اگر هدف مشترکی (مثل سیاست‏های خاص گروه حاکمه) وجود نداشته باشد گاه گروه‏های سیاسی دچار کشمکش‏های درونی درخصوص سیاست‏ها، خط‏مشی‏ها، نحوه  رهبری و سازماندهی درونی خود شده و بخشی از انرژی آنها به جای اینکه متمرکز بر گروه حاکمه شود صرف انشعابات درونی خواهد شد.

5. نحوه مواجهه با کشمکش چگونه باشد؟

در جامعه شناسی سیاسی ربط وثیقی میان رویکرد به منازعه و راه‏حل آن وجود دارد. به عبارت دقیق‏تر اگر منازعه را ناهنجاری و بدکارکردی سیستم اجتماعی بدانیم بدیهی است که راه‏حل آن می‏تواند ریشه کن کردن آن باشد. اما اگر منازعه را امری طبیعی بدانیم که واجد آثار منفی و مثبت است آنگاه راه حل منازعه ریشه کن کردن آن نیست بلکه به رسمیت شناختن و تلاش برای متشکل ساختن آن به عنوان یک نیروی اجتماعی اولویت خواهد یافت.

6. با عنایت به نکات پیش گفته به‏نظر می‏رسد لازم است کشمکش‏های موجود جامعه به درستی تبیین شود. آیا از نوع طبیعی هستند و یا خشونت‏بار و بیمارگونه؟ اگر خشونت بارند در چه طیفی از خشونت قرار دارند؟ آیا به طیف خشونت فیزیکی نزدیکند یا خشونت کلامی؟ نحوه تعامل دولت به عنوان بازیگر اصلی با سایر گروه‏ها چگونه است؟ چه علل و عواملی موجب فعلیت یافتن و گسترش دامنه  کشمکش‏ها (عوامل کوتاه‏مدت و عوامل عینی) شده است؟

یافتن پاسخ مناسب برای این پرسش‏ها و مجموعه‏ای از پرسش‏های دیگر می‏تواند فضای توأم با خشونت کلامی موجود را به‏سمت فضای نقد عالمانه و منصفانه سوق دهد. امید است صاحبنظران و متفکران با تبیین ابعاد نظری این مسائل بازیگران سیاسی را در ایجاد فضای آرام و توأم با احترام متقابل یاری دهند.

استادیار گروه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 81487

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 16 =