فضای سیاسی امروز جامعه ما بهجای رقابتهای صحیح و سالم در هالهای از خشونتهای کلامی به سر میبرد. به نظرم فهم چرایی این موضوع نیازمند مطالعات عمیق جامعه شناسانه است که متأسفانه در جامعه ما چنین مطالعاتی تاکنون صورت نگرفته است. به عنوان فتح بابی بر این مباحث به چند نکته کوتاه اشاره میکنم.
1. کشمکش در عرصه سیاست چه معنایی دارد؟ از مباحث جامعهشناسان میتوان این گونه برداشت کرد که کشمکش در دو رویکرد حداقلگرا (minimalist) و حداکثرگرا (maximalist) قابل تعریف است. در نگاه حداقلگرا هر گونه رویارویی خشونتبار فیزیکی میان افراد، گروهها، نهادها و ... برای کنترل و اعمال قدرت را کشمکش سیاسی مینامند و در نگاه حداکثرگرا هرگونه فرایند اجتماعی که مستلزم عنصری از مقاومت باشد را کشمکش میدانند. در نگاه اخیر همه فرآیندهای اجتماعی در ذیل مفهوم کشمکش جای میگیرند. هرکدام از این تعاریف محاسن و معایب خاص خود را دارند. تعریف حداکثر گرا اشکالش این است که قابل تحدید نیست و هرگونه فرایند ساده اجتماعی را ذیل مفهوم کشمکش تعریف میکند، اما حسنش آن است که صرفاً بر خشونت فیزیکی تمرکز نمیکند. اشکال عمده تعریف حداقلگرا نیز تمرکز صرف بر خشونت فیزیکی است. لذا میتوان کشمکش را در طیفی از رویاروییهای غیرخشونتبار تا خشونتبار فیزیکی برای تصاحب و کنترل قدرت تعریف کرد. دراین معنا رقابتهای خشونتبار کلامی نیز در آن جای میگیرند، چنانچه مثلاً در وضعیت کنونی کشور ما رقابت از سمت آرام طیف خارج شده و به سمت خشونت کلامی نزدیک شده است.
2. آیا کشمکش در جامعه امری طبیعی است یا نوعی بیماری محسوب میشود؟
هر دو وجه پرسش طرفدارانی دارد. برخی متفکران با اشاره به ذات ناسازگار و چند وجهی بشر منازعه و کشمکش را طبیعی انسان و به تبع آن جامعه و سیاست میدانند، چنانچه به قول موریس دو ورژه سیاست چهرهای ژانوسی دارد یک وجه آن تضاد و تعارض است و وجه دیگرش تعادل و هماهنگی. از بطن همین چهرة ژانوسی است که علوم اجتماعی جدید در دو رهیافت کلان تضاد و همبستگی تقسیم شده است. طرفداران تضاد برآنند که فرقی نمیکند ریشه تضاد خصال فیزیولوژیک انسان باشد یا تعارضات روانی او یا ساختارهای اجتماعی و یا نهادهای سیاسی، مهم آن است که تضاد موتور محرک تاریخ است. اما دیدگاه دوم با تکیه بر وجه دیگر ژانوسی سیاست معتقد است که اصل بر تعادل و همبستگی است و تضاد نوعی بدکارکردی (disfunctionality) نظام اجتماعی است. نظریات دورکهایمی در عرصه جامعه شناسی سیاسی مبین این معنا هستند. در واقع در دل همین رویکرد است که تضاد نوعی بیماری اجتماعی تلقی میشود. به زعم اینان کشمکش تجلی بیرونی شکافهای فعال اجتماعی است. هر جامعه با انواعی از شکافهای غیر فعال اجتماعی روبهرو است که یا نسبت به آنها آگاهی وجود ندارد یا به عللی مورد غفلت واقع شدهاند، اما دستهای از شکافها مانند مشاجره برای تصاحب قدرت، ثروت و منزلت را که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد موضوع کشمکش اجتماعی هستند.
3. چگونه کشمکش در جامعه به فعلیت میرسد؟
ظهور کشمکش در هر جامعهای معلول دو دسته علل بلندمدت و کوتاهمدت است. علل بلند مدت عواملی ساختاری هستند که در طول زمان شکل گرفتهاند مثل ظهور سرمایهداری در غرب یا اسلامگرایی در خاورمیانه که فینفسه زمینههای کشمکش و منازعه با رقبا را در بطن خود نهفته دارند. اما علل کوتاهمدت محصول شرایط خاص سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ... هستند. مثلاً از منظر اقتصاد دانان، کشمکش حاصل یک محاسبه هزینه - فایده عقلانی است. اگر به لحاظ هزینه - فایده تصاحب برخی ارزشهای اقتصادی مقرون به صرفه باشد کشمکش برای آن در جامعه شکل خواهد گرفت. همچنین به لحاظ سیاسی یک کشمکش ممکن است در راستای ممانعت از برخی بدکارکردیهای ساختار قدرت باشد. علاوه بر این، عوامل کوتاه مدت میتواند محصول ویژگیهای شخصیتی و روانی بازیگران سیاسی باشد. بازیگران چالشگر و اهل منازعه فضای سیاسی را به سمت کشمکش میبرند و برعکس بازیگران اهل مصالحه فضا را آرام و متعادل خواهند ساخت. البته بسیاری از متفکران معتقدند برای اینکه کشمکش غیرفعال به شکلی فعال بروز کند نیازمند یک عامل عینی یا واقعه است تا انرژی نهفته در لایههای زیرین کشمکش را آزاد سازد. موضعگیریهای خاص، گفتارهای تحریک آمیز و یا سیاستهای افراطی میتواند این عامل عینی را فراهم سازد.
4. دامنه کشمکش تا کجاست؟
در نگاه کلان، کشمکش در دو عرصه ملی و بینالمللی مطرح میشود که تقریباً در هر دو عرصه از منطق واحدی پیروی میکند. سطوح کشمکش در چهار عرصه متبلور میشود. نخست، در میان دولت و سایر بازیگران، همانگونه که در عرصه روابط بینالملل کشمکش میان قدرتهای هژمون و سایر بازیگران دولتی کشمکشی با معناست در عرصه داخلی نیز چنین منطقی میان دولت بهعنوان نهادی که منابع قدرت را در دست دارد و سایر گروههایی که برای تصاحب آن میکوشند وجود دارد. در اینجا گروه حاکمه اگر بخشی از خواستههای مخالفان را وارد فرایند سیاستگذاری کند از دامنه مخالفت کاسته می شود مانند رفتار اخیر دولت در قبال تعدیل مالیات بازاریان.
دوم، کشمکش درون هیئت حاکمه، همانطور که در عرصه روابط بینالملل میان اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد کشمکش جدی بر سر مدیریت امور جهانی وجود دارد و بر سر مسائلی چون سیاستها، اولویتها و نحوه برخورد با مسائل جهانی کشمکش و منازعات بالا میگیرد، درون هیأت حاکمه نیز همین الگو از منازعه قابل تصور است.
سوم، کشمکش میان گروههای مخالف، همچنانکه در عرصه روابط بینالملل در میان بازیگران منطقهای، شرکای تجاری و ... کشمکشهای متعددی بروز میکند، در عرصه داخلی نیز دقیقاً همین الگو از کشمکش حکمفرماست. یکی از سیاستهای متعارف دولتهای هوشمند تلاش برای باز کردن فضا برای گروههای مختلف است تا آنها خود با نقد یکدیگر از فشار بر روی دولت بکاهند و بر عکس اگر هیأت حاکمه چنین روشی را در پیش نگیرد اختلاف گروههای اجتماعی به حداقل رسیده و همگی فشار خود را مستقیماً متوجه گروه حاکم میکنند. به همین دلیل است که این سطح از کشمکش در جامعه شناسی سیاسی از اهمیت زیادی برخورداراست.
چهارم، کشمکشهای درونی گروههای مخالف، همانسان که در عرصه روابط بینالملل درون خود بازیگران تعارضات و کشمکشهای فراوانی دیده میشود و اغلب در قبال سیاستهای بینالمللی است که گاه به وحدت و انسجام میرسند، درعرصه داخلی نیز این الگو حکمفرماست بدین معنا که اگر هدف مشترکی (مثل سیاستهای خاص گروه حاکمه) وجود نداشته باشد گاه گروههای سیاسی دچار کشمکشهای درونی درخصوص سیاستها، خطمشیها، نحوه رهبری و سازماندهی درونی خود شده و بخشی از انرژی آنها به جای اینکه متمرکز بر گروه حاکمه شود صرف انشعابات درونی خواهد شد.
5. نحوه مواجهه با کشمکش چگونه باشد؟
در جامعه شناسی سیاسی ربط وثیقی میان رویکرد به منازعه و راهحل آن وجود دارد. به عبارت دقیقتر اگر منازعه را ناهنجاری و بدکارکردی سیستم اجتماعی بدانیم بدیهی است که راهحل آن میتواند ریشه کن کردن آن باشد. اما اگر منازعه را امری طبیعی بدانیم که واجد آثار منفی و مثبت است آنگاه راه حل منازعه ریشه کن کردن آن نیست بلکه به رسمیت شناختن و تلاش برای متشکل ساختن آن به عنوان یک نیروی اجتماعی اولویت خواهد یافت.
6. با عنایت به نکات پیش گفته بهنظر میرسد لازم است کشمکشهای موجود جامعه به درستی تبیین شود. آیا از نوع طبیعی هستند و یا خشونتبار و بیمارگونه؟ اگر خشونت بارند در چه طیفی از خشونت قرار دارند؟ آیا به طیف خشونت فیزیکی نزدیکند یا خشونت کلامی؟ نحوه تعامل دولت به عنوان بازیگر اصلی با سایر گروهها چگونه است؟ چه علل و عواملی موجب فعلیت یافتن و گسترش دامنه کشمکشها (عوامل کوتاهمدت و عوامل عینی) شده است؟
یافتن پاسخ مناسب برای این پرسشها و مجموعهای از پرسشهای دیگر میتواند فضای توأم با خشونت کلامی موجود را بهسمت فضای نقد عالمانه و منصفانه سوق دهد. امید است صاحبنظران و متفکران با تبیین ابعاد نظری این مسائل بازیگران سیاسی را در ایجاد فضای آرام و توأم با احترام متقابل یاری دهند.
استادیار گروه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی
نظر شما