سیدمحمد خاتمی پس از چند سال دوری، قصد بازگشت میکند. علیاکبر هاشمی رفسنجانی پس از فترت 8 ساله سودای ریاستجمهوری در سر داشت و البته مهندس موسوی پس از 20 سال سکوت، از سایه بیرون میآید. چرا که ایران سرزمین بازگشتهاست. چه در سیاست، چه در فوتبال.
از علی پروین گرفته که بارها رفته و دوباره برگشته تا علی فتحاللهزاده که از روزی که عزل میشود، شمارش معکوس را برای بازگشت کلید میزند. قصه بازگشتها در فوتبال ما همچنان پررونق است.
به یک سال هم نرسید فاصله رفتن و آمدن قلعهنویی از استقلال به استقلال در مقابل رفت و آمد ناصر حجازی که هفت سالی طول کشید.
و از همه بیشتر صبر محمد مایلیکهن بود از 1996 تا 2009 میلادی. این 13 سال، صبری بود برای 15 روز و معلوم هم نیست از 2009 تا کی دوباره باید حاجیمایلی صبر کند و بعد با یک بیانیه همه چیز را بسپارد به دلش.
داستان رفت و بازگشت کاظمی به سپاهان هم دستکمی از قلعهنویی و پروین ندارد. مجید جلالی و پاس هم همینطور.
و جالبتر اینکه انگار «کارل مارکس» فوتبال ایران را دیده باشد قبل از گفتن آن جمله فوقالعاده؛ «تاریخ دو بار تکرار میشود. بار اول تراژیک و بار دوم به صورت کمدی.»
کاظمی بار اول با سپاهان قهرمان لیگ برتر و جامحذفی میشود و بار دوم یک مربی در آستانه اخراج. سرنوشت بازگشتهای مجید جلالی و علی پروین و امیر قلعهنویی هم خیلی بهتر از کاظمی نبوده است. بار دوم، نوبت شکست است. تراژدی تاریخ بار دوم کمدی میشود.
از نفرت به شیفتگی راهی است که فوتبال ما میپیماید.
از دلزدگی جامعه از علی دایی پس از جامجهانی 2006 تا استقبال از او پس از قهرمانی با سایپا.
از نفرت عمومی به برانکو پس از جامجهانی 2006 تا پیشنهادهای گوناگون برای بازگرداندنش. این راهی است که ما میرویم. چرا که ایران سرزمین بازگشتهاست. بازگشت شکستخوردهها برای جبران و شکست خوردن بازگشتیها.
داستان افشین قطبی اما از نوعی دیگر است. کاریزمای قطبی در فوتبال ایران کمنظیر بود. نو و جدید و چیزی در حد بلاژویچ و مصطفی دنیزلی. نسخه ایرانی مربیان بزرگ دنیا با ته لهجهای آمریکایی و صورتی شرقی. با پرسپولیس قهرمان میشود. جامعه روشنفکری ایران را با فوتبال آشتی میدهد. بدون اینکه از پروین عبور کند پرسپولیس را از پروینیسم عبور میدهد و کاری را که غمخوار و بگوویچ، انصاریفرد و دنیزلی نتوانستند تمام کنند تمام میکند. انگار اوست که بغل پای آخر را میزند نه سر سپهر حیدری که توپ را به طاق دروازه میچسباند.
قهرمانی قطبی برای فوتبال ایران یک شگفتی بزرگ بود. مثل آمدنش. گرچه با وجود قهرمانی هم نمیشد از ضعفهای قطبی گذشت. ضعفهایی که پس از بازگشت دوبارهاش رخ نمایان کرد؛ مارکوی برزیلی، دیکارمو، نقاشیهای یوروم، سفرهای گاه و بیگاه به دبی و...
قطبی قهرمان، خیلی غمانگیز از ایران رفت. با یک نامه گلایهآمیز که بعدها منتشر شد.
در فاصله 6 ماه او از یک قهرمان به ضدقهرمان تبدیل شد. فاصلهای که او پیمود البته قبلتر قلعهنویی، پروین و دایی هم پیموده بودند. پس به شرط احتیاط مقداری از دریافتیاش را به پرسپولیس بازگرداند. این همان حرکت هوشمندانه قطبی بود. ذخیرهای برای بازگشت.
پرسپولیس هم بدون او با پیروانی و با وینگادا به جایی نرسید و البته تیم ملی هم که خود زمانی در آستانه فتحاش بود، از پلههای ناکامی غلتان، غلتان پایین میآمد سرعت سقوط چنان زیاد بود که حتی مصاحبه او با شبکه بی.بی.سی فارسی هم شنیده نشد. صدای بزرگ، صداهای کوچک را خفه میکند. صدای بیانیه مایلیکهن چنان بزرگ بود که مصاحبه قطبی در مورد نبود امنیت اجتماعی (Social security) را محو کرد.
او در فوتبال بدون قهرمان، در نقش سوپراستار وارد میشود. روی دوش مردم در فرودگاه با پرچمی بردوش. ما ملتی هستیم که قهرمان میخواهیم.
ایران سرزمین بازگشتهاست. چرا که ما همواره در انتخاب جانشین در فوتبالمان اشتباه کردهایم. پس این فرصتی است برای بازگشت.
و البته ضعف نیروی انسانی هم خودش دلیل محکمی است برای فراموشکاری حافظه ما ایرانیان.
به این اضافه کنید علاقه و همدردی مردم ایران را با افراد شکست خورده.
آدمهای فوتبال ما هیچوقت تاریخ مصرف ندارند. نداشتهاند و نخواهند داشت. عمر آدمها در فوتبال ما زیاد است.
چه امیر قلعهنویی باشی، چه علی پروین و چه افشین قطبی.
پس از همین حالا منتظر بازگشت باشکوه علی دایی باشیم.
نظر شما