جف نیکلسون در جدیدترین کتابش، «هنر گمشده‌ پیاده‌روی»، پیاده‌روی را با نگاهی تاریخی، علمی، فلسفی، هنری و ادبی توصیف می‌کند.

 

جاناتان یاردلی: راه رفتن می‌تواند به مکان‌هایی بکشاندتان که انتظارش را ندارید، آدم‌هایی را ببینید که منتظرشان نیستید، دردسرهایی برایتان بتراشد که آماده‌اش نبوده‌اید. اما از یک چیز می‌توان مطمئن بود و آن هم این که راه رفتن شما را از نقطه«الف» به نقطه‌ «ب» می‌برد، اما طی کردن این مسیر می‌تواند کاملاً غیرمترقبه باشد. سال‌های زیادی ورزش من پیاده‌روی بود و هر روز یک دو جین مایل راه می‌رفتم. هنوز هم هرجا بخواهم بروم ترجیح‌ام این است که پیاده بروم مگر این که بارم سنگین باشد. منطقه‌ کلمبیا برای راه رفتن جای فوق‌العاده‌ای است. مکان‌نگاری‌اش متنوع است و منظره‌های طبیعی دوست داشتنی و یا ساخت دست آدمی دارد. اما موتورسوارهایش اغلب به عابران پیاده رحم نمی‌کنند و وقتی می‌بینیدشان باید جانتان را محکم کف دستتان بگیرید. 
جف نیکلسون در کتاب «هنر گمشده‌ی پیاده‌روی» خواننده را به پرسه‌زدنی لذت‌بخش در تاریخ و فرهنگ راه رفتن دعوت می‌کند. بیشتر پیاده‌روی‌های نیکلسون در شهرهای محل سکونت‌اش یعنی لندن و لس آنجلس است. البته عجیب نیست که عاشق پیاده‌روی در لندن باشد ‌«چون لندن از هر لحاظ که فکرش را بکنید مناسب پیاده‌روی است: منطقه‌ای برای عابران پیاده با دوهزار سال تاریخ پیاده‌روی.» نیکلسون می‌نویسد «دفتر شهرداری از روزانه هفت میلیون پیاده‌روی در شهر خبر می‌دهد که با وجودی که بیشترشان بی‌شک کوتاه و روزمره‌اند تعداد زیادی هم مسیرهای پیاده‌روی برنامه‌ریزی شده را در برمی‌گیرد. که یکی از این‌ها را نیکلسون برای تحقیق انتخاب کرده (مسیر لندن در زمان جنگ) و به نتایج جالبی رسیده است.  
راه رفتن در لس آنجلس برخلاف لندن بیش از آن که قابل برنامه‌ریزی باشد، پر مسأله به نظر می‌رسد.‌ اما نیکلسون از محیط زندگی‌اش و امکاناتی که این منطقه دارد به شدت دفاع می‌کند. پیاده‌روی برای او هم ورزش است و هم جلوی افسرده شدن را می‌گیرد. و با وجود این که می‌گویند این شهر جای مناسبی برای پیاده‌روی نیست، او موفق شده  بدون این که ول‌گرد‌ها برایش مزاحمت ایجاد کنند یا اتفاق بدتری بیفتد یک عالمه راه برود. در جایی از کتاب می‌نویسد «مدتی رد پای دو لس آنجلسی بزرگ یعنی ریموند چندلر و شخصیت داستانی‌اش فیلیپ مارلو را دنبال می‌کردم. اما در پیدا کردن محل دقیق چندلر چندان خوش‌شانس نبودم» و حتماً به این خاطر است که به دلیل وضعیت شهر که همواره در حال تغییر است این منطقه از روی نقشه پاک شده. نیکلسون معتقد است که «لس آنجلس، سنت پرباری در پیاده‌روی‌های سیاسی، ادبی، هنری و تفریحی دارد.»  
او حتی در بلوار هالیوود هم راه رفته است. جایی که به قول او «پر است از سکس و مواد مخدر و فراری‌ها و مردمی که تازه از اتوبوس پیاده شده‌اند، یا آن‌هایی که احتیاج به خال‌کوبی و پیرسینگ و مغازه‌های دود دارند، یا آن‌هایی که گوشه‌ پیاده‌رو نشسته‌اند، زنجیر سگشان را در دست گرفته‌اند، پیتزا می‌خورند و سیگار می‌کشند. دیوانه‌ها، ‌گمشده‌ها و مجانین خوش آیند» و نهایتاً جایی که به منزلگاه عجیب و غریبی ختم می‌شود.
«اگر نقطه‌ی پایانی  برای سفر پیاده‌روی در بلوار هالیوود باشد، ساختمان تئاتر گراومنز چاینیز (Grauman's  Chinese) است که مردم می‌آیند تا چند دلار بدهند و با ستاره‌ی سینمای قلابی‌ای عکس یادگاری بگیرند: یک مرلین مونرو یا الویس پریسلی و یا چارلی چاپلین و یا مردی که لباس مرد عنکبوتی پوشیده یا زنی که واندر وومن شده است. چون امکانات لباس عوض کردن در بلوار هالیوود نیست خیلی از این شخصیت‌ها با همان لباس بدلشان از راه می‌رسند. بیشترشان هم  همان حوالی زندگی می‌کنند تا بتوانند تا محل کارشان پیاده بیایند. یکی از بهترین منظره‌هایی که در بلوار هالیوود دیدم وقتی بود که واندر وومن از آپارتمانش در لاس پالماس بیرون آمد و همین طور که پیاده به محل کارش می‌رفت تغییر لباس و شخصیت می‌داد.» 
از دیگر منطقه‌های مورد علاقه‌ی نیکلسون برای پیاده‌روی شهر نیویورک است، که اتفاقاً منطقه‌ی مورد علاقه‌ی من هم هست. شهری که «منجر به این می‌شود که یک عالمه راه بروید بدون این که اصلاً قصدش را داشته باشید.» اما به همان اندازه هم جای فوق‌العاده‌ای برای پیاده‌روی‌های برنامه‌ریزی شده است. نیکلسون می‌نویسد که جان اف کندی در سال ۱۹۶۲ بعد از این که فرمانی از تئودور روزولت را کشف کرده بود که «هر تفنگ‌دار دریایی با عزت نفس در آمریکا باید بتواند با تجهیزات کامل پنجاه مایل را بیست ساعته برود»، شروع می‌کند به راه رفتن‌های طولانی. من مدت کوتاهی در زمستان ۱۹۶۲-۶۳ به دلیل اعتصاب چاپ‌خانه‌ها علیه روزنامه‌ها بی‌کار شده بودم. آن موقع با دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم منهتن را از بالا تا پایینش راه برویم. یک روز یک‌شنبه صبح زود با مترو خودمان را رساندیم به اسپویتن دویویل در شمالی‌ترین نقطه‌ی جزیره و شروع کردیم به راه رفتن. بیشترش را در برادوی بودیم و تا باتری پارک را پیاده راه رفتیم. بعد با قایق تا استیتن آیلند رفتیم. تا آن موقع هوا دیگر تاریک شده بود و دیروقت بود. به افتخار خودمان چیزی نوشیدیم و این یکی از بهترین پیاده‌روی‌های زندگی‌ام بود.
نیکلسون به قصد تحقیق درباره فستیوالی به نام جغرافیا-روانشناسی کنفلاکس «Conflux festival for psychogeography» به نیویورک (بروکلین) رفت. تعجبی نمی‌کنید اگر بدانید جغرافیا - روانشناسی را یک فرانسوی ابداع کرده است. گی دوبور (Guy Debord ۱۹۳۱-۹۴) مبتکر این ایده، این عبارت را در مقاله‌ای به نام «پیش در آمدی بر نقد جغرافیای شهری» این طور تعریف می‌کند: مطالعه‌ قوانین دقیق و اثرات مشخص محیط جغرافیایی (که آگاهانه سازمان‌دهی‌شده یا نشده) بر احساسات و رفتار افراد. «جغرافیا-روانشناسی» طبق نظر دوبور شامل این می‌شود که «عادت‌های معمول پیاده‌روی خود را کنار بگذارید و اجازه دهید محیط شما را درون خود بکشد،‌بگذارید پاهایتان هرجا می‌خواهند و هر جا که شهر می‌گوید شما را ببرند.» نیکلسون بعد از چند روز اجرای این ایده که ظاهراً جذاب به نظر می‌رسد آن را کنار می‌گذارد و می‌نویسد «جغرافیا-روانشناسی (نه لزوماً در تجربه یاول)، خیلی ربطی به پیاده‌روی ندارد. ایده‌اش خوب است، هوشمندانه است، یک پروژه‌ هنری است اما با پیاده‌روی واقعی فرق دارد. من دیگر مطمئن شدم که پیاده‌روی به عنوان یک ایده‌ نظری و تئوری چندان به درد نمی‌خورد. هر طور که بخواهید می‌توانید ایده‌ پیاده‌روی را ملبس کنید اما راه رفتن، ساده و اصولی باقی می‌ماند. به همین دلیل است که عاشقش هستم و عاشق انجام دادنش.»  
واشنگتن پست / ترجمه: مریم مومنی

 

 

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 214

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 2 =