روابط ایران با بریتانیا هیچ گاه روابطی عادی و طبیعی و مانند رابطه با سایر کشورها نبوده است. این روابط همواره حالتی از سردی و دشمنی را عمدتا از طرف تهران در مقابل لندن با خود همراه داشته است. البته برای بررسی دقیق ماهیت این روابط نیاز به ارزیابی این رابطه از نگاه تاریخی هستیم؛ اساسا نگاه ایران معاصر به بریتانیا هیچ گاه نگاه مثبت و مناسبی نبوده است. وقتی به سالهای قبل از انقلاب باز میگردیم یا حتی دورتر میرویم و به زمانی که حتی پهلویها هم روی کار نیامده بودند نگاهی میاندازیم، شاهدیم که نگاه منفی و بدبینانه ایران نسبت به لندن وجود داشته است.
به نظر میرسد دلیل تاریخی این موضوع به این مساله بر میگردد که انگلیس یک قدرت خارجی مسلط بوده و در طول تاریخ بر اساس منافع ملی خود تصمیماتی را اتخاذ کرده که منافع ملی ایران را تهدید میکرده و اقتصاد، فرهنگ، سیاست و زندگی روزمره مردم ایران را تحت تاثیر قرار میداده است.
بر این اساس همواره حالت بغض و کینه تاریخی در نگاه ملت ایران نسبت به بریتانیا وجود داشته است. هیچ قدرت دیگری به مانند بریتانیا در ایران از این قدرت و نفوذ برخوردار نبود. به عنوان مثال امریکاییها یا فرانسویها یا آلمانیها هیچ گاه قدرت و تاثیرگذاری انگلیس را در صحنه سیاسی و اقتصادی ایران نداشتند. انگلیسیها از قرن نوزدهم در پیگیری امتیازات و منافع اقتصادی درصدد گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسیشان در منطقه و ایران بر آمدند و در موارد زیادی تصمیمات و سیاستهایشان علیه مصالح و منافع ملی ایران بوده است. با این حال انگلیسیها همچنان منافع و اهداف خود را در ایران برای سالهای درازی پیش بردند.
نکته دوم که از نکته اول ناشی میشود این است که در موارد بسیاری انگلیسیها مجبور میشدند در امور داخلی ایران دخالت کنند؛ بعضا دخالتها صریح و مستقیم بوده و در مواردی هم این دخالتها به صورت غیر مستقیم بوده؛ به این صورت که بر برخی از شخصیتها و رجال ایرانی نفوذ داشتند و از طریق آنها سیاستهای لندن و سفارت انگلیس در ایران را پیش میبردند. تاکید دارم که در بسیاری از موارد این سیاستها به زیان ایران و مردم کشورمان بود، اما به نفع انگلیس و اهداف و منافع آنها بود. این کشور نذر نداشت که در سیاستهای خود مصالح و منافع کشورهای تحت سلطه مانند ایران را هم در نظر بگیرد!
انگلیسیها و مشروطیت در ایران
سابقه منفی انگلیس در ایران در جریان مشروطه هم دیده میشود؛ در این زمان انگلیسیها به صورت صریح و علنی از جریان مشروطه حمایت میکردند و دلیل آن هم روشن بود. چراکه انگلیسیها خواهان نظامهای انتخابی و آزاد بودند و برای تحقق ایده نظام لیبرال دموکراسی آزاد در ایران از جریان مشروطیت حمایت میکردند. اما اشکال از اینجا بوجود آمد که بعد از مدتی سیاست انگلستان نسبت به مشروطه تغییر پیدا کرد به این معنا که روسها از همان روزهای آغاز نهضت مشروطه درست برعکس انگلیسیها مخالف این جریان در ایران بودند. نظام روسیه یک نظام اقتدارگرا و سرکوبگر بود و نمیتوانست یک نظام لیبرال دموکراسی را در همسایگی خود یعنی در ایران تحمل کند.
بر این اساس روسها از همان ابتدای کار بشدت با مشروطه و مشروطه خواهی در تعارض بودند و شاهدیم که کار حتی به حمله نظامی به ایران برای ساقط کردن مشروطیت رسید. مشروطه خواهان اعدام شدند، آذربایجان ایران اشغال شد و حتی تهدید کردند که تهران را هم اشغال میکنند و مجلس را به توپ خواهند بستند. در آخر هم مجلس را توسط نیروهای قزاق و البته به خواست دولت ایران به توپ بستند.
زمانی که روسها به سلاخی مشروطه در ایران پرداختند، ایرانیها انتظار داشتند که انگلیس حداقل از مشروطیت دفاع کند اما این اتفاق نیفتاد. علت هم مشخص بود چراکه مناسبات بینالمللی در اروپا به شدت در حال تغییر بود و یک قدرت جدید به نام آلمان در اروپا در حال به قدرت رسیدن بود. این قدرت جدید هم تهدیدی برای روسیه بود و هم انگلیس را تهدید میکرد. نهایتا جنگ جهانی اول حدود 15 سال بعد از مشروطه در ایران رخ داد و انگلیس و روسیه در یک جبهه در مقابل آلمان متحد شدند. این تغییر در عرصه مناسبات بین المللی موجب شد که انگلیس در مقابل هجمه روسها به مشروطیت در ایران سکوت کند. همین امر باعث شد که حتی نگاه مشروطه خواهان ایران هم نسبت به لندن تغییر کند.
نفت و ادامه نگاه بدبینانه تهران به لندن
نکته دیگری که باعث ادامه کدورت میان ایران و بریتانیا شد مساله نفت بود. امتیاز دارسی در 1901 به انگلیسیها واگذار شد و بر اساس آن دارسی انگلیسی امتیاز اکتشاف نفت در ایران را بدست آورد. بر خلاف تصور تاریخی ما ایرانیان خیلی معلوم نبود که دارسی بتواند بر اساس این امتیاز به نفت برسد. در شش سال اول فعالیت او در ایران، انگلیسیها به نفتی نرسیدند اما بعد از شش سال دستیابی به نفت امکان پذیر شد.
بر اساس قرارداد دارسی ایران هیچ هزینهای برای اکتشاف نفت پرداخت نمیکرد و تنها از 16 درصد نفت حاصله بهرهمند بود. به تدریج با افزایش استخراج نفت، ایرانیها متوجه ارزش و اهمیت نفت شدند و تقریبا از همان اوایل ایرانیها در فکر افزایش درآمد کشور از بابت نفت بودند. اما قراردادهای منعقده با شرکتهای خارجی و بیثباتی دولتها در ایران مانع تحقق این خواسته میشد.
این روند تا آغاز عصر رضاشاه ادامه داشت. در این زمان برای اولین بار دولتی متمرکز در ایران سر کار آمده بود و رضاشاه هم تلاش داشت حقوق ایرانیها را با استفاده از ابزار نفت ارتقا دهد. بر این اساس رضاشاه قرارداد دارسی را لغو کرد اما با فشار انگلیسیها این قرارداد لغو شده جای خود را به قرارداد 1913 داد. این قرارداد از بسیاری جهات از قرارداد دارسی بهتر بود. بر اساس آن شرکت نفت موظف میشد که هر ساله درصدی از پرسنل شرکت را به ایرانیها اختصاص دهد.
نکته اینجاست که مساله نفت هم به دو صورت موجب ادامه خدمت تاریخی ایران و بریتانیا شد؛ اول اینکه ایرانیان همواره احساس میکردند که در مورد نفت متضرر شدهاند و انگلیسیها حق ایران را آنگونه که باید به ایرانیها نمیپردازد و ثروت ایران را غارت میکند. و دومین مساله آن بود که ایرانیها احساس میکردند لندن بواسطه مساله نفت در امور داخلی ایران دخالت میکنند.
دخالت انگلیسیها در امور ایران تا جنگ جهانی دوم همچنان باقی ماند. در این زمان به دلیل خصومت تاریخی ملت ایران از انگلیس، تهران از آلمان در جنگ پششتیبانی کرد. گرچه دولت رضاشاه در جنگ جهانی دوم اعلام بیطرفی کرده بود. اما این بیطرفی واقعی نبود و شمار زیادی آلمانی در ایران فعال بودند. دولت ایران این حضور آلمانها را در راستای ساخت راهآهن و کارخانجات ذوب آهن در ایران می دانست اما انگلیسیها معتقد بودند که علی رغم اجرای پروژههای سنگین در ایران توسط آلمان ها، در میان آنها جاسوسان آلمانی هم وجود دارد. بر این اساس متحدین از ایران خواستند که آلمانها را اخراج کند. لذا شاه این خواسته را نپذیرفت و سرانجام انگلیسیها تصمیم گرفتند به حکومت رضاشاه در ایران پایان دهند.
بعد از اشغال ایران در شهریور 1920، حضور انگلیسیها در ایران بسیار بیشتر شد و سهم بیشتری در شرکت نفت پیدا کردند. آنها همچنین از طریق نفوذ در دربار، بر ملاکین جنوب کشور و روسای قبایل توانستند بر کنترل نفت هم اعمال نفوذ بیشتری کنند. به این ترتیب همچنان بدگمانی تاریخی نسبت به انگلیسیها در ایران ادامه پیدا کرد و در تمام 25 سال بعد از کودتای 28 مرداد این بدگمانیها استمرار داشت. در دوران پهلوی دوم شاه منظما از انگلیس فاصله گرفت و هر چه بیشتر به سوی امریکا متمایل شد به گونهای که در سالهای 56 و 57 با اوج گیری حرکتهای انقلابی در ایران شاه معتقد بود که انگلیسیها در حال انتقام گیری از او هستند.
این بدگمانی نسبت به انگلستان همچنان باقی ماند و مساله جزایر سه گانه ایرانی و بحرین در خلیج فارس بر بیاعتمادی میان تهران و لندن افزود چرا که بسیاری از ایرانیها معتقد بودند که لندن باعث جدایی بحرین از ایران شد.
ادامه بی اعتمادیها بعد از انقلاب
بعد از انقلاب اسلامی دید منفی نسبت به انگلستان همچنان ادامه داشت. این بدگمانی مردم ایران نسبت به امریکا ظاهر شد و سفارت امریکا در تهران به اشغال در آمد و روابط دو کشور قطع شد اما در مورد انگلیس این حالت هیچ گاه بوجود نیامد. در عین حال که بسیاری از جریانات رادیکال در ایران همواره خواهان قطع رابطه تهران و لندن بوده اند، اما تاکنون این مساله اتفاق رخ نداده است.
البته دیدگاه این گروهها تنها معطوف به سابقه استعماری انگلیس در ایران نیست بلکه آنها باور دارند که لندن همچنان در برخی موارد اقدام به مداخله در ایران میکند. آنها حوادث پس از 22 خرداد سال 88 را هم به نوعی با دخالتهای انگلیس مرتبط میدانند و معتقدند که سفارت انگلیس و دولت این کشور در ناآرامیهای پس از انتخابات در ایران بسیار دخیل بوده است.
در واقع این بغض و کینه همواره نسبت به انگلیس در ایران ادامه داشته است. کینهای که از دخالتهای انگلیس در امور داخلی ایران تا موضوع نفت و جزایر سه گانه را شامل میشده و از قرن نوزدهم همواره ادامه داشته است. در عین حال از این واقعیت نباید فرار کرد که انگلستان عقلا، منطقا و طبیعتا باید بدنبال حفظ مصالح و منافع خود در ایران میبود. همچنین بسیاری از مسائل که به انگلیس نسبت داده میشود کاملا منطق با واقعیت نیست.
به نظر میرسد بسیاری از نقشهایی که برای انگلیسیها در نظر گرفتهایم بیش از واقعیت بوده است. اینکه به طور تاریخی ما انگلیسیها را در هر مسالهای در ایران دخیل میدانیم، چندان درست نیست. حکومت در ایران قبل و بعد از انقلاب تلاش کرده هر مخالفتی را به نوعی به انگلیسیها نسبت دهد. معتقدم که اینگونه نبوده و ما برای نقش انگلیس در ایران بیش از اندازه اغراق کردهایم. در مجموع به نظر میرسد ما ایرانیها بروی نقش انگلیس در ایران بیش از حد واقعی حساب باز کردیم و متقابلا در سایه این تصور، بغض و کینه ایرانیها نسبت به انگلیس هم در طول یک قرن گذشته استمرار داشته است.
نوع برخورد اخیر تهران نسبت به حوادث هفته گذشته در لندن هم ریشه در همان بغض و کینه تاریخی ایرانیها نسبت به انگلیس دارد. این بغض و کینه آمیختهای از حقیقت و مجاز و تصورات ذهنی و واقعیتهاست. به نظر من روزی مورخین ایرانی باید یک بار دیگر به روابط ایران و لندن نگاه کنند و این توهمات و تصورات را کنار زده و واقعیتها را کالبدشکافی کنند.
*استاد دانشگاه و تحلیل گر مسائل سیاسی
/29213
نظر شما