مگر نه اینکه همه حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به بهانه نتیجه شمارش آرا و اظهارات آقای احمدینژاد در مناظرهها و سخنرانیهای قبل از 22 خرداد 88 و نطق 24 خرداد او بود؟ آیا ذهن جستجوگر به دنبال کشف رمز این سکوت نیست؟
به باور صاحب این قلم، پاسخ به این پرسش بسیار ساده است و آن را باید در مشی و تاکتیک سیاسی آقای احمدینژاد پیدا کرد.
سیاستمدار عملگرا
رئیس دولت دهم به تمام معنا شخصیتی عملگرا در حوزه سیاست است. عملگرایان غالباً مأمور به نتیجهاند و آقای احمدینژاد که مهندس هم هست، «مأمور به نتیجه بودن» را در فن مهندسی به خوبی آموخته است. مهندسان در جایگاه حرفهای خود خروجی (output)گرا هستند. به عبارت روشنتر، آنها کار را وقتی محقق میبینند که به نتیجه رسیده باشد. یعنی تلاش و کار هرچند پرحجم و پرزحمت، اگر به نتیجه منتج نشود، نه کار است و نه مطلوب یک مهندس.
از اینرو و به دلایل حرفهای - مهندسی، احمدینژاد دست به کاری نمیزند که در یک فرآیند مهندسی تعریف شده، به نتایج نامشخص و غیردلخواه برسد. موضعگیری علیه جریان فتنه از موضوعاتی است که سود سیاسی عاید او نمیکند.
مرور یک رفتار عملگرایانه شاید بتواند به فهم مسئله کمک کند:
حملات بیوقفه آقای احمدینژاد به نامزدهای رقیب در جریان تبلیغات انتخاباتی - چه در سال 1384 و چه در سال 1388 - در راستای روش عملگرایانه او کاملاً قابل توجیه و فهم است. برخی گمان میکنند آتشبس تبلیغاتی او از 2، 3 روز پس از انتخابات، به خاطر توصیهها بوده است. گرچه نمیتوان تأثیر سفارشها را در این مورد نادیده گرفت، اما میتوان داوری کرد که فرمان آتشبس را ذهن عملگرای او برای زبانش صادر کرد زیرا تداوم آن تبلیغات، دیگر برای کسی که میخواست سکان دولت را برای 4 سال دیگر در دست گیرد، نتیجهای مفیدبه همراه نداشت.*
پارادوکس شعارگرایی و عملگرایی
ممکن است پرسیده شود با شعارهای نسبتاً زیاد و آرمانخواهانه آقای احمدینژاد، عملگرایی وی چگونه قابل اثبات است؟ به نظر میرسد اگر عامل ضرورتهای مقطعی را که حتی ممکن است مکرر هم شود، کنار بگذاریم، شعارهای رئیسجمهور عملگرایانه و رئالیستی است، نه ایدهآلیستی و یا دور از دسترس.
به بیان سادهتر، شعارهایی که او مطرح میکند، غالباً ما به ازای محسوس و مادی دارد. به عنوان مثال، هر وقت احمدینژاد شعار عدالت سر میدهد، منظورش عدالت اجتماعی است و وقتی آن را تبیین میکند، مصداقهای ملموس مادی و اقتصادی پیدا میکند. مفهوم این سخن آن است که وی به تقلید از صاحبان ایدههای فلسفه سیاسی، مفاهیم را تجریدی و انتزاعی نمیخواهد. اصولاً چنین انتظاری هم از او نیست. احمدینژاد نه دانشآموخته فلسفه است و نه علم سیاست خوانده و نه مدعی دست داشتن در حوزه اندیشههای اجتماعی است. حتی اگر در این زمینهها مطالعهای هم داشته باشد - که قرائن این را نشان نمیدهد - به هیچ وجه در ظاهر زندگی سیاسیاش هویدا نشده است.
شعارهایی مانند «مدیریت جهان» نیز ما به ازای محسوس و ملموس دارد. منظور او از این تعبیر، «دیپلماسی عمومی» است که دایره مفهومیاش بسیار تنگتر از محدوده معتقدان به «انترناسیونالیسم سیاسی» است.
به این ترتیب، واضح می شود که شعارهای مطرح شده توسط رئیسجمهور در حوزههای اقتصادی، پیشرفتهای علمی، فناوری هستهای و ... هیچ مغایرتی با متد عملگرایانه او ندارد.
کاهش هزینههای عمل سیاسی
اجازه بدهید به موضوع اصلی این نوشته نزدیکتر شوم؛ سیاستمدار عملگرا همواره به دنبال کم کردن هزینه رفتار خود است. در این شیوه حتی انداختن هزینه به دوش دیگران، توجیه منطقی و سیاسی دارد. در موضوع «فتنه» آقای احمدینژاد در نهایت هوشمندی و زیرکی، هزینه را از دوش خود برداشت. در واقع او چنین محاسبه کرد که وقتی برنده انتخابات شده و سکان دولت را در دست گرفته، به نتیجه (output) مطلوب خود رسیده. حالا اگر هزینهای ایجاد شده - که شده - دیگران باید آن را بپردازند.
اعضای دولت دهم نیز به تأسی از رئیس دولت، خود را وارد گود مبارزه علیه «فتنه» نکردهاند. آنها به وظیفهای میپردازند که نظام اداری و برنامههای دولت دیکته کرده و میکند.
به عبارت درست تر، آقای احمدینژاد مسائل پس از انتخابات و از جمله موضوع «فتنه» را مشکل خود نمیداند و دلیلی هم نمیبیند که دولت و نزدیکانش را وارد آن کند. او توپ را در زمین دیگران انداخته و از دور تماشاگر حوادث است.
رفتار متناقض حامیان دولت
هنر آقای احمدینژاد آن بود که انتخابات سال 1388 را دوقطبی کرد. در سیستم دو قطبی، این قاعده حکمفرماست: «هر که با من نیست، بر من است». به این ترتیب، بسیاری از چهرهها و گروههای سیاسی، به دلیل اینکه با رقبای انتخاباتی وی سرجنگ داشتند، در زمره اصحاب و حامیان او قرار گرفتند. وقایع به گونهای پیش رفت که هرکس از احمدینژاد، اطرافیان و عملکرد دولتش انتقاد کرد، حامی جریان رقیب قلمداد شد و توسط رسانه ها و طرفدارانش، فتنهگر نام گرفت!
چهرههای سیاسی و رسانهای که به شدت از احمدینژاد حمایت میکردند، خیلی زود دچار تناقض شدند. مثلاً در جریان اخیر (وقایع 25 بهمن)، این رسانهها و شخصیتها، هر سیاستمداری را که مانند آنان فکر نکرده و نمیکند، از دم تیغ تهمت، افترا و اهانت میگذرانند. آنها انتظار دارند که حتی معاون بخشدار فلان منطقه دورافتاده، درباره «فتنه» اعلان موضع کند، اما هرگز متعرض شخص آقای احمدینژاد نمیشوند. دلیلش هم کاملاً روشن است؛ رئیسجمهور در صحنه شطرنج سیاسی، آنها را آچمز کرده و راه هیچ حرکتی را برای آنها باز نگذاشته است.
این جاست که هنر یک عملگرای سیاسی - مانند احمدینژاد - جلوه میکند. او بسیاری از حامیان سنتی اش را که اکنون با بخش بزرگی از نظراتش موافق نیستند، در بنبستی قرار داده که راه پس و پیش ندارند و مخالفت با رئیسجمهور برایشان بسیار پرهزینه شده است...
----------------------------------------------------------------
پانوشت:
آقای احمدی نژاد در دولت آقای هاشمی رفسنجانی استاندار بود و در دولت خاتمی، حکم شهرداری تهران را از دست وزیرکشور دولت اصلاحات گرفت(هرچند که شورای شهر اصولگرا وی را برگزیده بود).
اگر دولت اصلاحات دست به بداخلاقی سیاسی نمی زد و رقیبان خود را بدون منطق حذف نمی کرد، هیچ استبعادی نداشت که احمدی نژاد وزیری کارآمد در آن دولت باشد. همانطور که حتی اگر رئیس دولت یازدهم، اسفندیار رحیم مشایی نباشد، روحیه عملگرایانه آقای احمدی نژاد مشوق پذیرفتن مسئولیتی اجرایی در آن دولت است.
نظر شما