۰ نفر
۲۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۶:۱۷

دیشب برای عیادت عزیزی که جانباز شیمیایی است رفته بودم بیمارستان خاتم. گروهی از جانبازان شیمیایی هستند که جمعیتی تاسیس کرده اند و ما از آغاز کارشان گاهی در سرچشمه میزبانشان بودیم و الآن سه نفر از آن پنج نفر همزمان با هم در بیمارستان هستند و متأسفانه یکی شان در کُماست.

خوشبختانه حال سيد عزيز بزرگواري كه به عيادتش رفته بودم بهتر بود ولي روي تخت ديگر اتاق شان پيرمردي خوابيده بود كه حال و حالت بسيار بدي داشت. معلوم شد هم جانباز است و هم پدر شهيد، و چنان فرتوت و نحيف كه وقتي مي خواستم دستش را ببوسم نگران آزردگي اش بودم .

از صورت تكيده اش تنها حدقه چشمها باقي بود كه به آرامي در چشمخانه مي گشت و فقط به سردي و تلخي نگاه مي كرد ، نه حرف مي توانست بزند و نه حركتي مي توانست بكند. از زير پتويش تنها حجم چند پاره استخوان به چشم مي آمد و كاسه سرش از زير پوستي نازك پيدا بود. كمي بعد همسرش آمد- مادر شهيد- پيرزني خسته، سلام كردم و كاش مي شد پايش را ببوسم. خودش نياز به مراقبت و مدارا داشت ولي حالا بايد بالاي سر پيرمردي مي نشست كه چند دقيقه يكبار به سختي نفس سختي مي كشيد و به سرفه مي افتاد، طوري كه بدن رنجورش سخت تكان مي خورد و باز آرام مي گرفت.

اين لحظه ها چنان آزار دهنده بود كه من در همان مدت كوتاه نمي توانستم تحمل كنم. نمي دانم اكنون كه من اين جملات را مي نويسم و شما به لطف مي خوانيد آيا پيرمرد هنوز هست يا نه - خدا كند كه باشد و بهتر باشد- و جالب بود كه در اين حال نگراني شان ، اين جانباز و اين مادر شهيد، روز جمعه بود و اين كه نمي توانند در راهپيمايي پيروزي انقلاب شركت كنند. همان جا به ياد كساني افتادم كه گوشه اي لم داده اند و به خاطر ناروايي كه ديده اند و ناملايمي كه شنيده اند، ناجوانمردانه به همه ارزشها مي تازند و يكباره همه درخشش ها را ناديده مي گيرند. كساني كه پاي سالم دارند ولي مي گويند راهپيمايي برويم كه چه بشود؟ كساني كه چشم سالم دارند و تهديد دشمن را نمي بينند!

كساني كه گوش سالم دارند و صداي خطر را پشت دروازه هاي شهر نمي شنوند! پيرمرد حتى چشمش را به سختي مي توانست حركت بدهد و من احساس مي كردم كه فرزند شهيدشان آنجا به احترام ايستاده است.

ديشب در آن اتاق بيمارستان به آن چهار نفر قول دادم كه به جاي آنها به راهپيمايي بروم، به جاي آنهايي كه نه پاي رفتن داشتند و نه ناي فرياد زدن. ديشب به آن جانباز، به آن پدر و مادر، و به آن شهيد كه حضور گرمش را با تمام وجود حس مي كردم قول دادم كه فردا صبح نه براي خودم، بلكه از طرف آنها بروم و قدم بردارم و فرياد بزنم.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 634567

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 13 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۶:۲۷ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۲
    6 1
    به جای اینکه به آنها قول رفتن به راهپیمایی را بدهید ، قول مبارزه با ویژه خوازی ها ، رانت خواری ها و عدم سکوت در مقابل طلم را که امروز در جامعه به اصطلاح اسلامی ایران بیداد میکند را میدادید