ایران نوشت: اسمش «نسترن» بود. زنی 38 ساله، تحصیلکرده و مدرس دانشگاه. وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده ایستاد، بارها اعلام کرد همسرش را دوست دارد. اشک ریخت و التماس کرد. اما شوهرش«نادر»؛ مصمم بود که از قطار زندگی مشترک پیاده شود. انگار در خم یک پیچ تند دستگیره ترمز را ناگهان کشیده بود.

آنها درست 6 سال و 10 ماه پیش پای ورقه‌های عقدنامه را امضا کرده بودند. هر دو تحصیلات عالیه داشتند و در یک همایش علمی همدیگر را دیده بودند. نادر پرسیده بود: «چرا اسم شما را نسترن گذاشتند؟» و در جواب شنیده بود «گل نسترن، یعنی آرزو و همدلی» و نادر همانجا قول داده بود اگرنسترن به درخواست ازدواجش جواب مثبت دهد، به تمامی آرزوهایش جامه عمل بپوشاند.

آن روز نخستین بار بود که نادر به شعبه 276 دادگاه خانواده مجتمع ونک آمده بود. اما نسترن هفته قبل هم آمده بود، زمانی که به جای همسرش با وکیل او روبه‌رو شده بود. به هر حال قاضی «غلامرضا احمدی» خواسته بود نادر شخصاً در دادگاه حاضر شود.
او مدیرعامل یک شرکت محصولات شیمی بود. مردی 42 ساله که بر خلاف معمول اغلب مدیران کت و شلوار بر تن نداشت و ترجیح داده بود با شلوار کتان و پیراهن بلند و کفش ورزشی به دادگاه بیاید. مردی بود با قامت متوسط، چهره‌ای معمولی و سکوتی سنگین که در صورتش به چشم می‌خورد. خیلی شمرده حرف می‌زد، اما در صدایش قدری اضطراب حس می‌شد.نسترن در خانواده‌ای متوسط بزرگ شده بود. مانتو و روسری تیره‌ای بر تن داشت و بر خلاف معمول مثل استادان دانشگاه عینک به چشم نداشت.
قاضی احمدی ابتدا به مرد گفت درباره دادخواستش مبنی بر «عدم تفاهم در زندگی مشترک و مقدور نبودن ادامه زندگی مشترک» توضیح دهد.
نادر پاسخ داد:«جناب قاضی، موضوع کاملاً واضح است. وکیلم هم هفته گذشته به شما توضیح دادند.»قاضی که انتظار داشت مرد توضیح بیشتری دهد، گفت:«معمولاً بیشتر متقاضیان طلاق به این موضوع اشاره می‌کنند، اما گویا همسر شما موافق خواسته شما نیست. پس لطفاً دقیق‌تر توضیح بدهید.»
 نادر صدایش را صاف کرد و ادامه داد:«آقای قاضی؛ در ماه‌های اول ازدواج خیال می‌کردم بهترین انتخاب را داشته ام، اما بتدریج به این باور رسیدم که ایشان به درد زندگی مشترک نمی‌خورند. شاید خصوصیات خوبی هم داشته باشند، اما من تحمل توهین‌ها و تحقیرهای همسرم را ندارم، ضمن اینکه درتمام این هفت سال زندگی مشترک بارها از انتخاب خودم پشیمان شده ام...»
زن حرف همسرش را قطع کرد و گفت:«من گاهی عصبانی بوده‌ام و چیزی گفته ام. اما بعد پشیمان شده‌ام و معذرت خواسته‌ام. غیر از این است؟»
مرد بلافاصله پاسخ داد:«بله معذرت خواهی کرده ای. اما چرا از اول بی‌دلیل و با دلیل توهین می‌کنی که بعدش بخواهی معذرت خواهی کنی؟ مثلاً شما استاد دانشگاه هستی. خانم عزیز؛ گاهی یک کلمه حرف بی‌مورد ممکن است در زندگی و آبروی یک نفر تأثیر زیادی داشته باشد.»
مرد همان‌طور که رویش را از نسترن برگرداند، گفت:«آقای قاضی، من از زخم زبان‌ها و تحقیرهای ایشان خسته شده ام. بارها عصبی شده ام، اما یکبار هم به ایشان توهین نکرده ام. حتی یک بار از دست رفتارهای همسرم خودکشی کرده ام.»
زن دوباره وسط حرف همسرش پرید و گفت:«من هم خودکشی کرده ام. می‌خواستم در احساس تو شریک شوم. اما تو هرگز مرا درک نکردی...»
همان موقع قاضی احمدی، حرف زن و شوهر را قطع کرد و آنها را به آرامش دعوت کرد. چند جمله‌ای در نکوهش خودکشی گفت و از آنها دعوت کرد ضمن گذشت و صبوری، به یک مشاور خانواده یا روانشناس مراجعه کنند.
او معتقد بود این دلایل ارزش به هم زدن یک زندگی مشترک آن هم برای زوج تحصیلکرده و موفق را ندارد. اما نادر تأکید کرد که هرگز پایش را به مطب هیچ روانشناسی نخواهد گذاشت. زن از او خواست حداقل به مشاور خانواده مراجعه کنند. باز هم مرد به طلاق اصرار کرد و گفت تصمیمش را گرفته است. زن طوری که همسرش نشنود به قاضی گفت: «شوهرم خیلی لجباز است، تو را به خدا اگر می‌شود او را از تصمیمش منصرف کنید.»
 قاضی احمدی سعی کرد مرد را از تصمیمش منصرف کند. حتی وکیل مرد هم تمایلی برای متارکه این زوج نداشت، اما حرف نادر یکی بود. در نهایت قاضی به مرد گفت: «از آنجا که شما دادخواست طلاق داده اید همه حق و حقوق قانونی همسرتان از جمله مهریه 314 سکه‌ای، اجرت المثل ایام زندگی، نفقه مدت عده و نیمی از اموالتان را باید بپردازید. آیا قادر به پرداخت آن هستید؟»
 نادر بلند گفت:«بله» و این بله، انگار مثل پتکی بر سر نسترن فرود آمد. لحظاتی بعد بغضش ترکید و صدای هق هق گریه‌اش اتاق دادگاه را پر کرد. بسرعت سمت همسرش رفت، دستش را گرفت وآن را بوسید. زانو زد و به پایش افتاد، حتی دست به داخل کیفش برد و بسته کادو پیچی را بیرون آورد و به همه نشان داد. بعد در همان حالت بغض و اشک به حاضران گفت: «خیال می‌کردم می‌خواهد مرا بترساند. خودم را آماده کرده بودم هر چه گفت گوش کنم. این هدیه را هم برایش خریده بودم تا یادم نرود او تنها تکیه گاه من در این زندگی است...»
نسترن از تنهایی می‌ترسید و از جدایی واهمه داشت. در قاموس خانواده آنها جایی برای طلاق تعریف نشده بود. باورش نمی‌شد. از روزی که نادر دادخواست را از دفاتر پیشخوان ارسال کرده حتی 50 روز هم نمی‌گذرد و حالا باید مهر طلاق را بر شناسنامه‌اش ثبت کند. او قادر به مادرشدن نبود و بر خلاف گذشته دیگر غصه بچه دار نشدن را هم نمی‌خورد. خوشحال بود که کودکی ندارند که در میان این دو راهی بلاتکلیف مانده باشد. پس با دیدن اصرارهای همسرش همان لحظه تصمیم گرفت کار را تمام کند.
قاضی با وکیل مرد صحبت کرد. مایملک نادر سه دانگ از خانه مشترکشان در غرب تهران بود و یک خودروی شاسی بلند خارجی.
بنابراین مقرر شد در صورتی که در مرحله معرفی داور نتوانستند به ادامه زندگی مشترک متقاعد شوند، مرد بابت مهریه و باقی مطالبات سه دانگ خانه و ماشین را به نام زن انتقال دهد و...
دقایقی از ختم جلسه گذشته بود. نادر رفته، اما نسترن ساکت نشسته بود و به بسته کادوپیچ نگاه می‌کرد. او خوب می‌دانست گل نسترن به معنای آرزو و همدلی است، افسوس می‌خورد که آرزوهایشان بر باد رفته و لجبازی جای همدلی را گرفته بود.

 

23302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 571496

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 10 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 34
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام AU ۰۳:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    29 52
    چند روز همه خبرهاتون ضد زن
    • غلام رضا A1 ۱۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      39 3
      داستان خوبی بود فضا سازی جالب انجام شده فقط روی شخصیت آقای قاضی باید بیشتر کار کنید مثلا یک عینک ته استکانی دسته کائوچویی به صورت داشت و صدای خش خش برگه های لای پرونده و صدای ترق تروق پوتین سرباز و دست بندی که به پای متهم وصل شده بود رو کم داشت خخخخخ
  • م.ح.لنگرودی IR ۰۳:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    78 1
    مشابه داستانهای مجلات خانواده بود.
  • بی نام IR ۰۳:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    13 51
    از خونواده متپسط بود و این همه فیس و افاده...میدونست ک مهریشو میگیره گریه زاری راه انداخت و بره دنبال عشقی الکی و دبگری..سواد بالا شعور نمیاره... شعوره ک درک و فهم میاره و انسان رو موقعیت شناس و بامعرفت تربیت میکنه
    • مسعود IR ۰۶:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      52 3
      فقط واسه عبارت "سواد شعور نمیاره" مثبت دادم. من خودم مدرک تحصیلیم دکتراست و این جمله رو تو دانشگاه با پوست و گوشت خودم حس کردم.
    • رامین IR ۰۶:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      39 17
      شما که شعور داری در مورد زندگی دیگران قضاوت نکن
    • بی نام IR ۰۹:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      21 3
      این جمله رو برتراند راسل گفته که: سطح تحصیلات افراد مطلقا هیچ ارتباطی با میزان شعورشان نداره من اینو در دانشگاه های معتبر ایران که دو مقطع خواندم متوجه شدم همه نوع ادمی وارد دانشگاه میشه و درس پاس کردن باعث تغییر شعور افراد نمیشه من به جرات میتونم بگم 80 درصد افراد تحصیل کرده به لحاظ درک و فهم در وضعیت بدی قرار دارن و دانشگاه هم به ادمها شعور یاد نمیده
    • استارتر33 A1 ۱۰:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۵
      13 4
      متاسفانه مردم ایران یه چی میشنون و دیگه طوطی وار تکرارش میکنن. اینکه سطح سواد شعور نمیاره درسته ولی یه نکته خیلی خیلی خیلی خیلی مهم رو نباید نادیده گرفت و اینکه اون ادمی که با وجود داشتن سواد و تحصیلات اکادمیک بازهم بیشعور هست مطمئنن بدون اون سواد و تحصیلات اکادمیک یه آدم خطرناک برای جامعه هست و همون سواد و تحصیلات باعث شده یه آدم بسیار بد تبدیل به یه ادم بیشعور بشه
  • نیما EE ۰۳:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    59 23
    دخترای ایرانی همیشه در حال تحقیر و توهین به مردها هستن .
  • سهيل A1 ۰۳:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    25 59
    مطمئنيد قصد تجديد فراش نداشته؟ آدم با چهار تا فحش كه درخواست طلاق نميده...
  • بی نام US ۰۳:۵۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    43 4
    چقدر ساده و الکی....
  • بی نام IR ۰۴:۴۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    119 2
    اخلاقتون رو درست کنین بابا زن و مرد هم نداره.
    • بی نام A1 ۰۶:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      63 1
      واقعا
    • بی نام IR ۰۹:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      8 12
      خیلی از ایرانی ها نباید ازدواج کنن چه پسر چه دختر و این مرد هم به نظر من دانشجوهاش بهش چراغ سبز نشون دادن که اینطور داره چهار نعل می تازه شما دو سال دیگه به این جریان نگاه کن ببن مرده ازدواج کرده یا نه مطمئن باش برنامه داره اون خانمه هم اخلاقا مشکل داره هر دو تاشون به نظر من دچار مشکل هستن
    • بی نام A1 ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۶
      6 0
      عزیزم اون مرده استاد نبوده که میگی دانشجو هاش بهش چراغ سبز نشون دادنا زنه استاد بوده اول بخون مطلبو درست بعد بیا نظر بده
  • بی نام A1 ۰۴:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    18 43
    این زن معلوم بود نرمال نیست با اینهمه تحقیر و توهینی که تحمل کرد و خودش رو کوچک کرد و دست مرد رو بوسید آیا زندگی آینده ای حتی اگر با این مرد داشته باشه می تونه بشه یک انسان معمولی و نرمال دوباره؟ اصلا همچین زندگی آیا یه زندگی نرمال خواهد شد که یکی از طرفین اینقدر خودش رو تحقیر کنه واسه ادامه دادنش؟ ضمنا این آقا هم شاید یه چیزیش شده به خاطر بچه و یا آشنایی با کسی دیگه
    • بی نام DE ۰۶:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      36 6
      اصلا خوندی که داری مهمل می بافی ؟ حالا مرده رو مقصر کردی؟؟
  • بی نام A1 ۰۴:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    87 1
    چرا طرز نگارشتون اینجوریه؟ مگه داستان تعریف می کنید؟؟ "مانتو و روسری تیره‌ای بر تن داشت و بر خلاف معمول مثل استادان دانشگاه عینک به چشم نداشت."
  • حمید IR ۰۵:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    31 18
    انصافا مرده دیگه بی رحمی میکنه.
    • دات کام A1 ۱۶:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۵
      6 3
      گل گفتی. آی مرد اگه داری میخونی ، بابا برات هدیه آورده ببخش دیگه.
  • بی نام A1 ۰۵:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    34 2
    " نادر بلند گفت:«بله» و این بله، انگار مثل پتکی بر سر نسترن فرود آمد. لحظاتی بعد بغضش ترکید و صدای هق هق گریه‌اش اتاق دادگاه را پر کرد. بسرعت سمت همسرش رفت، دستش را گرفت وآن را بوسید" از این نوشته برآمید که نادر بسمت همسرش رفت و بقیه ماجرا در حالیکه نسترن سمت نادر رفت و دستش بوسید انشا مشکل داره
  • سیما EU ۰۵:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    64 1
    ...بر خلاف معمول مثل استادان دانشگاه عینک به چشم نداشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • بی نام EU ۰۵:۳۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    52 3
    جدایی نادر از سمین
  • بی نام IR ۰۵:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    48 2
    نباید تحقیر می کرد. زندگی که طرفین همدیگه رو تحقیر کنن ارزش ادامه دادن نداره
  • بی نام A1 ۰۵:۵۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    11 40
    خوشی زده زیر دلشون. جای این مسخره بازیا یه بچه بیارن بزرگ کنن سرشون گرم بشه.
    • یک زن A1 ۰۶:۲۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      54 4
      مگه بچه اسباب سرگرمیه؟؟؟ بچه ارامش می خواد، تربیت می خواد. وقتی طرف هنوز بلد نیست با شوهرش چطور رفتار کنه، بچه بیاره که چی بشه؟
    • بی نام A1 ۰۸:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
      6 0
      نوشته خانم نازاست . بچه از پرورشگاه بیاره
  • محمد A1 ۰۶:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    51 5
    بابا این فیلمنامه های هندی رو بفرستید بالیوود حیفه استعداد به این عظمت از دست بره
  • بی نام A1 ۰۶:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    22 3
    خیلی بی مزه بود.
  • بی نام RO ۰۶:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    23 2
    خخخخخخخخخ....آری و چنین شد که شد،بریم بخوابیم.داستان آخر شبی بود.
  • بی نام IR ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    0 2
    این خبر بود؟من خوابم برد حداقل فیلم میزارین اکشن بزارین خوابمون نبره
  • رویا A1 ۱۰:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
    6 0
    او قادر به مادرشدن نبود و بر خلاف گذشته دیگر غصه بچه دار نشدن را هم نمی‌خورد. این جمله یعنی چی؟ یعنی امکان بارداری وجود نداشته برای خانم؟
  • بی نام A1 ۰۲:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۵
    8 3
    آقا این کیه که این خبرها رو اینجوری مینویسه. چند روز پیش هم خودکشی دو تا دختر رو همین طور روایت کرده بود. بفرستید بره یه نشریه ادبی هنری. خبر آنلاین یک منبع خبریه جای قصه گفتن نیست.
  • علي A1 ۱۹:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۵
    1 4
    خيلي هم خوب نوشته شده باعث شد تا آخرش بخونم برخلاف خيلي از اينجور خبرا كه خط اول رو نخونده مي بندمشون