میرزا آقاسی: اگر برای ما آب ندارد، برای شما نان دارد!

رساله ای است با عنوان اصلاح المملکه که در دوره ناصری، در انتقاد از اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران از دوران محمد شاه تا میانه سلطنت ناصرالدین شاه با صراحت نوشته شده و به ناصرالدین تقدیم شده است. نکات مهمی در این رساله آمده: سنت وزیر کشی، بی توجهی به اقتصاد و مالیات، انتقاد از توسعه کارخانجات و کشیدن نهر کرج به تهران، مخالفت با چاپ کتاب، سخن از نفی سلطه فرنگی و بسیاری از مسائل دیگر.... داستان آب و نان میرزا آقاسی هم آمده که مربوط به همین نهر کرج و انتقال آب آن به تهران است....


اصلاح المملکه فی دفع المهلکه
رساله انتقادی به ناصرالدین شاه قاجار
تالیف پس از سال 1275 ق
نوشته میرزا محمد حسینی موسوی / به کوشش رسول جعفریان

مقدمه
متن انتقادی زیر از میرزا سید محمد حسینی موسوی از دبیران دربار ناصری است که خطاب به ناصرالدین شاه نوشته است. اصل آن مقدمه ای است بر مثنوی بلندی که وی بر اساس جام جم اوحدی مراغی سروده و ضمن آن مباحث دینی، اخلاقی و عرفانی، اخلاق حکومتی و سیاسی را مطرح کرده است. مقدمه به نثر است، گرچه در آن هم اشعاری دارد. نام اصل کتاب یا همان مثنوی بلند «جام ناصری» و عنوانی که برای مقدمه انتخاب کرده اصلاح المملکة فی دفع المهلکه است. مقدمه را می توان یک رساله انتقادی سیاسی مستقل از دوره قاجاری خواند، هرچند خود جام ناصری هم صرف نظر از این که اشعارش ضعیف است، می تواند منبعی بریا دیدگاه های رایج در این دوره در زمینه سیاست و سیاست جاری باشد.
متأسفانه از تاریخ نگارش این رساله بی اطلاعیم، اما روشن است که نویسنده، وقوف کامل بر تاریخ دوره محمدشاه (1250 ـ 1264ق) داشته و مباحث انتقادی خویش را از آن دوره آغاز کرده و سپس به دوره بعد رسیده است. هرچه هست، این متن از دوره ناصری است و می توان فرض کرد که این نوشته پس از سال 1275 بوده که شورای دولتی درست شد، زیرا از آن شورا، در این نوشته، و در آخر بحث، به اجمال یاد شده است. وی در آخرین سطور، اشاره به صداهایی که در باره جمهوری هم مطرح شده کرده است.
نویسنده از درباریان بوده، و اطلاعی که در باره خویش داده این است: «این بنده حقیر فقیر میرزا سید محمد الموسوی الحسینی که سالهای متوالی به اقتفای آبای کرام در این آستان ملک دربان، غالباً جان و جوانی و عمر و زندگانی خود را مصروف خدمات تحریر محاسبات دفتری، و معاملات پر غائلات بنائی دولتی نموده، و بعد از آن قریب به بیست سال هم از سنین عمر گرانمایه را در دارالخلافة الناصری به طریق انزوا و تفرید و انقطاع از خلق، طریقه معنی و باطن، به ارائه صاحبان طریقت ولویّه سپرده» است. مقصودش از بند اخیر این است که نشسته و ضمن داشتن علائق ولایتی و صوفیانه به شعر گفتن پرداخته است. از متن این رساله کمتر، اما از جام ناصری او، تمایلات صوفیانه وی کاملا آشکار و آموزه هایی که وی ارائه می دهد، دقیقا بر اساس باورهای تصوف است.
به نظر می رسد، صراحت لهجه او با شاه قابل توجه باشد، زیرا وقتی از قتل امیر کبیر می گوید، به راحتی از فریبی که شاه از اطرافیان خورده و کسانی که روی مهد علیا مادر وی تاثیر گذاشته اند، یاد کرده و سخن گفته است. وی پیش از آن، از قتل میرزا ابوالقاسم قائم مقام یاد کرده و آن را ناشی از «غلبه شیطان و حزب شیطان بر قوّه عاقله حضرت سلطنت» دانسته است!
بیشتر انتقادها از میرزا آقاسی (وزارت: 1251 ـ 1264) و کارهای او، در زمینه هدر دادن منابع مالی، افسارگسیختگی نظام مالیاتی، هزینه های بی فایده در باره کشیدن آب کرج به تهران، و ایجاد صنایع و کارخانجات در تهران است. وی به رغم اشارت کوتاهی که به میرزا تقی خان امیرکبیر دارد، از او ستایش کرده و چنان که اشارت رفت، قتل او را با صراحت ناشی از توطئه درباریان و مشتبه کردن امر بر ناصرالدین شاه می داند. وی پس از آن، از میرزا آقا خان نوری یاد کرده، ضمن تمجیدکی، رفتار او را هم روباه صفتانه می داند. وی در آغازین سطور رساله، بحث حسادت نسبت به وزراء را مطرح کرده، و روی سنت وزیر کشی که ناشی از حسادت در دربار است، تأکید دارد. در واقع او، اتحاد همه طبقات حاکمه را با یکدیگر عامل صلاح و نفاق و حسادت میان آنها را عامل تفرقه و نابودی ملک و ملت می داند.
انتقادهای وی، شامل انتقادهای عمدتا اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اداری و اندکی هم فکری است. در زمینه سیاسی و هم اقتصادی، بحث از سلطه خارجی ها برای وی مهم است، سلطه ای که بیشتر جنبه اقتصادی دارد. بخش دیگری از این مسأله به انتقاد او از چاپ بر می گردد. در این قسمت او از این که زمان میرزا آقاسی اولین بار در ایران چاپخانه باز شده، گلایه داشته و در این باره دلایلی را مطرح می کند. پیش فرض اصلی او در باره انتقاد از چاپ یا همان باسمه یا طبق [= طبع] این است که ما همه چیز داشتیم، همه دانایی ها و علوم را. اما با آمدن چاپ همه این علوم از دست ما رفت. وی شرح می دهد و شرح که وقتی چاپ آمد، دانایی و علم ما با ابزار چاپ و باسمه و طبق، در سطح عموم عرضه شد. نسخه هایی که کمیاب بود، و فقط در کتابخانه سلطنتی بود، در اختیار همه قرار گرفت. پس از آن بود که نسخ چاپ شده نه تنها در ایران توزیع شد، بله به دول خارجه رفت، و تمام دانایی ما در اختیار فرنگی ها قرار گرفت. وی می نویسد: «در این صورت آنچه دانائی ما را بود، بردند، و دانائی ما را که بردند همانا که هر چه دارائی ما بود بردند، و مایه اعتبار و افتخار و تفضیل دولت خود کردند بر خود ایرانی ها، چرا که آنها به اتّحاد و اتفاق و یک جهتی ملّت با دولت تکمیل آن صنایع و اعمال کردند، و بر آنها افزودند، و از آنها حاصل و خاصیت های کلی برده و می برند، و اهل ایران در غفلت و جهل و نادانی و غباوت بر همدیگر افتاده، و درصدد تضییع و تخاصم و تخریب کار یکدیگر برآمده، چنانچه از خود مجال به پرداختن مصالح دین یا دولت نداشته و ندارند».
او می گوید، صنعت چاپ یک پیامد منفی مهم دیگر هم داشت و آن این بود که علم، عمومیت یافت. یعنی تا آن زمان، دانش و علم تنها در اختیار کسانی قرار داشت که اهلیت آن را داشتند. اما با چاپ کتاب، دانش و علم، در اختیار همه قرار گرفت و عظمت و بزرگی آن از میان رفت. این توضیحات وی، بی ارتباط با علائق صوفیانه او نیست که معتقد است علم نباید دست افراد نااهل بیفتد. عبارت این گزارش این است: « از جهت همین باسمه کتب، چه قدر از اعتبارات اهل ملّت کاهیده شده است، چرا که کتاب و کتابخانه زیاد شد، و به این جهت که بسیار مردم نا اصل و بی احترام و بی مادّه، به هوس آقائی و اجتهاد افتادند، و درس خواندند، و علم و فضل رایج میانه عامه شد، و مسلمی است که هر معنی و کمالی که عموم پیدا کرد، از عظم و اعتبار و اعتنا و احترام می افتد، و به همین پولتیک مذهب و ملّت ما را که روح و جان دولت است از عظم و اعتبار و احترام انداختند».
چنان که اشاره شد، اصل مهم برای او تسلط فرنگی هاست، و معتقد است که آنها از در دوستی وارد شده، ضمن آن که دانایی و دارایی علمی ما را برده اند، کارخانجات و صنایع ما هم نتوانسته در مقابل نفوذ آنان مقاومت کند. او تقلید از غرب را بیهوده دانسته و می گوید: «این معنی از بدیهیات است که تقلید و اقتفای اسلام به دولت کفر سیر به قهقرا است و پس پسک رفتن. مثلی است معروف که طفلی بر لب بام آمد، مادرش یا پدرش از خوف افتادن او فریاد زدند که پس برو تا پرت نشوی، آن طفل عقب رفت آن قدر که از آن طرف بام به زیر افتاد».
در باره انتقادات سیاسی به طور روشن، از میرزا آقاسی بدگویی می کند. در این باره، البته با بسیاری از منتقدان قدیم و جدید همراه است. از این که میرزا آقاسی، طلبه مدرسه بوده و محمد شاه، کشتی سیاست کشور را به دست او داده، ناراحت است، و همین را دلیل بر این می داند که وی به دلیل جهل، نتوانسته اوضاع را کنترل کند، و به خصوص از نظر مالی و مالیاتی به کشور صدمه زده است. وی می گوید، حتی همین مقدار درآمد را هم، عمدتا خرج کشیدن نهر کرج به تهران کرد، و آن مثل معروف هم که می گویند، میرزا آقاسی گفت اگر برای ما آب ندارد، برای شما نان دارد، از وقتی که برای سرکشی به کارگران رفته بود و آنها گفته بودند که این کارها بی خاصیت است، و میرزا آقاسی در جواب گفته بود اگر برای ما آب ندارد، برای شما نان دارد. این دقیقا مربوط به کشیدن آب کرج به تهران است. همه می دانیم مسائل دوره میرزا آقاسی بسیار مهم و فراتر از این حرفهاست.
بخشی از انتقادات دیگر او هم، دربار خود قاجاری است که به گفته وی، همیشه عده ای مترصد هستند که پولهایی را برای مصارف اوضاع گرفته و آنها را به جای هزینه کردن برای کارهای مورد نیاز، به جیب خود بریزند. او می نویسد: «دیگر در خصوص مصارف بیوتات حضرت سلطنت که از قبیل صندوقخانه و فراشخانه و خیام خانه و کارخانه و شربت خانه و حرم خانه و مهمانخانه و اصطبل و قاطرخانه و شترخانه و چراغخانه و معمارخانه و توپخانه و قورخانه و جبه خانه و نقاره خانه و کالسکه خانه و غیره باشد، هر کدام از رؤسای این عملجات، هر چه تنخواه می گرفتند، مال طلق خودشان بود. اگر ربع و ثُلثی از آن را به مصرف کار سلطان می رسانیدند تبرُعاً و ترحّماً بود، والّا مابقی را یا به مصارف لهو و لعب و اسباب و اساس حظّ نفس خود می رسانیدند یا مال التجاره می نمودند، یا کنز و ذخیره می کردند برای اعقاب خودشان».
از نظر آگاهی دادن نسبت به مسائل تاریخی آن دوره، یک نکته در باره نظام براوات است که چند بار روی آن تأکید می کند. آن زمان، برابر خدماتی که کارمندان و نظامیان داشتند، براتی دست آنها می دادند تا در شهرهای دیگر وصول کنند. به اما اغلب این براوات حتی، یک دهم آن نیز وصول نمی شد و این یکی از مسائل مهم ضعف اقتصادی این دوره بود. به گفته وی«به جائی رسیده بود که براوات مواجب و جیره و صرف و تحویل را سه سال و چهار سال بعهده تعویق می انداختند، و صاحبان براوات به تومانی یک عباسی راضی می شدند، و کسی نمی خرید».
بحثی هم در باره نهر کرج و کشیدن آب به تهران دارد، که در این زمینه با بدبینی اشاره به تلاش میرزا آقاسی و دولت او در این باره دارد که می گوید ثمر چندانی نداشته است. در باره کارخانجات هم، گرچه مورد بخصوصی را اشاره نمی کند، اما از تلاش او برای توسعه آنها یاد کرده و بر آن است که فرنگی ها با آوردن اجناس بهتر، وضع تولید داخلی را خراب کرده اند. اشاره دیگر وی در باره کارخانه چاپ در ایران است که اطلاع جالبی است. وی می نویسد: « و یکی از مستحدثات صنعتی که در اوان وزارت مرحوم حاجی میرزا آقاسی در سلطنت شاهنشاه مرحوم مغفور محمدشاه ـ طیّب الله مضجعه ـ در ایران ظهور یافت، عمل چاپ و طبق کتابها بود که اول اسباب چاپ را از دولت روس به ایران آوردند، و در جنب قورخانه ها و جبّه خانه، کارخانه ای بپا کردند، و بعضی قرآن و کتابهای اخبار و احادیث را که نسبتش به اعمال ملتی و تربیت عامّه بود، از قبیل حلیة المتقین و حیات القلوب و بعضی از کتب دیگر مرحوم ملا محمدباقر مجلسی را چاپ کردند، به خط نسخ، و کتاب روضه از قبیل کتاب جوهری و حمله [حیدری] ملا بمانعلی و غیره را. و اغلب از کسبه و تجار خوب خریدند. بعد از آن تدریجاً چاپ را تبدیل به باسمه کردند، و سهل تر و آسانتر شد. بعد از آن دستگاه باسمه رواج گرفت، و کتبی که سابقا بسیار نایاب و عزیز الوجود بود، و ازبرای همه کس امکان استنساخ نمی یافت، در هر علم و عمل و صنایع و تواریخ و آداب و تنظیم و حکایات که غالبا جز در کتابخانه سلطنتی جائی دیگر یافت نمی شد، باسمه کردند، و چه در ایران شیوع یافت، و چه به فرنگستان و روسیه و دیگر دول نسخه بردند، و چه در ایران و چه در آنجاها ازخود ایرانیها معلّم و لَـلَـه و مربّی شدند».
این عبارت حاوی اطلاعات جالبی در باره ورود چاپ به ایران، و نیز اصطلاح باسمه و طبق است. کسی در حاشیه نسخه، در باره طبق نوشته است: « طبق به معنی مطابقه است که یک صفحه می نویسند با مرکب مخصوص، و هزار صفحه با اسباب چاپ و منگنه با آن مطابق کرده برمی دارند، و از یک کتاب هزار کتاب طبق می نمایند، و اگر در نوشتجات طبع نوشته اند غلط است».
چنان که گفته آمد، این مقدمه مجموعه ای منظوم تحت عنوان جام ناصری (شماره 13811 کتابخانه مجلس) است که از فریم 18 آغاز شده و تا فریم 150 ادامه می یابد. بعد از آن مثنوی دیگری با عنوان تنبیه الخواص فی مقام الاخلاص آمده که تا فریم 177 ادامه یافته و ناقص تمام می شود. به عبارت دیگر از پایان سقط دارد. تنبیه الخواص که باید از همین شاعر ما باشد، در باره «مقاولات کلب و شغال» است، اما چنان که گفته شد، جام ناصری، یک مثنوی است که پس از حمد و ستایش خداوند و بیان فضائل مولا علی (ع)، بحث از خاتمیت و ولایت که نشانگر باورهای مذهبی صوفیانه شیعی نویسنده است، بیشتر به مباحث سیاست و اخلاق سیاسی پرداخته است. برخی از عناوین آن به این شرح است:
در این که هر سلطنت را که از سر عقل کل در امور مملکت نباشد مختل می شود
... در تنبیه شاه به شناسایی شان خود و شمشیر که بر کمر دارد.
در تحقیق این که اسّ اساس سلطنت و مذهب عیسویین بر چیست.
... در این که خدمت به سلطان اسلام نوعی از فریضه است.
... در آگاهی سلطان از شکست شؤون اعیان و ارکان.
... در تنبیه قضات و ارباب فتوا که غافلین از علمایند.
در شرافت عالمان با عمل و اقتفای به آنها کردن
... در تعیین این که نظام امر دولت بسته به امر ملت است.
... در مذمت خیانت در حضرت سلاطین و همچشمی با شاه.
به همین ترتیب عناوین ادامه یافت، و گاه گاه در میانه حکایتی و اندرزی، و یا توصیه ای صوفیانه و معناگرایانه ارائه می شود. به هر روی نویسنده را باید از دانشیان شیوه تصوف شیعی دانست که در دربار قاجاری، بویژه از عهد فتحعلی شاه و بعد از آن کم نبودند، و نمونه اش خود میرزاآقاسی بود. این افراد، به دلیل درگیر شدن در سیاست، تلاش برای ارائه نوعی بینش سیاسی هم دارند که در کنار تجربه عملی سیاسی، تحت تاثیر آموزه های شیعی از یک طرف، و صوفیانه از طرف دیگر است. همه اینها، در نهاد خود، اندیشه های نوافلاطونی و گنوستیک را دارد که در تاریخ ایران، عمیقا استوار بوده و هست. غیر از یکی دو مورد، همه تیترها که در کروشه است، از بنده است. (20/5/1395)

 

متن رساله:
هو الله تعالی شانه
اصلاح المملکه فی دفع المهلکه

بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله الَذِی بِیَدهِ المُلکُ والمَلَکُوتُ وَ العِزِّ وَالجَبَروُتُ و یُبدءِ الخلقُ و یُحییِ الموتی و مُمیتُ الاَحیاء وَ هُوَ عَلی کلّ شئٍ قَدیرٌ وَ الصّلاةُ والسّلامُ علی خیر خلقه وَ خاتَمِ اَنبیائه وَ رُسُلِه و مُظهِر اَسمائه وَ صفاتِه و مُبَلِّغ آیاتِه و احکامِه و مُتمّم نِعَمه و آلائه والمبعُوثِ بِالحقّ عَلی الخلقِ مُحمّدٍ و آله و اولاده اجمعینَ الّذینَ هُم راسِخُونَ فِی العلمِ وَ یَقوُلوُن بِما کانُوا یَفعَلوُنَ وَ المُرشِدونَ اِلی صِراط المُستَقیم و عَلی اَصحابِهِم و اَتباعِهِم و اَشیاعِهِمُ الّذی یُجاهِدُونَ فِی سَبیلِهِم وَ هادُونَ الی طُرُقِ الخیرِ و الجدد وَ البرّ
بعد الحمد و الصّلاة: بر رای آفتاب ضیای جهان آرای عدل گستر دین پرور، و ضمیر منیر کیمیا تأثیر حضرت اقدس ارفع امجد اعلی، یعنی شاهنشاه جم بارگاه فلک درگاه ملایک سپاه، ظل الله البسیط، و سیف الله البارق علی کافّة الامم فی المغارب و المشارق، ماحی الشرک و الظلم و الکفر و الاثم، حامی الدین الاتمّ، ناشر الاسلام علی العالم، حافظ الدین و ناسک مناسک الایمان و الیقین، ملاذ المسلمین و المؤمنین و ملجأ الفقراء و الضعفاء والمساکین، مقویّ الجیش، و مهیّج العیش وارث الدیهیم الاکاسرة، و موضع التعظیم القیاصره، شمس السلاطین و بدر الخواقین، ملک الآفاق، و مالک الرقاب و الاعناق. نظم فی المدح :
شهنشهی که ز فیض نوال او آمال /نمانده است در آفاق در نساء و رجال
بقدر خزف که را بوده در جهان خواهش /ز بحر جودش امروز هست مالامال
نکرده اند و نه بکُنند بعد از این شاهان /ز فرط بخشش او حرص یافت اضمحلال
چو از جلال خداوندیش نصیب آمد /زده فراز جلالات خرگه اجلال
هر آن صفت که خدا راست احسن و اجمل /تمام یافته در این وجود استکمال
وجودش از کلمات ظهور کُن فیکون /یکی کلام که خالی است از همه اعلال
جهان و هر چه در آن، گر به کفّه ای باشد /مقابلش نبود گر بسنجدی کیّال
هر آنچه اقبال ار او براندی ادبار /هر آنچه ادبار ار او بخواندی اقبال
جزای امر تو را سایس است دست قضا /قدر اگر بنفاذش نمایدی اهمال
السلطان بن السلطان بن السلطان، والخاقان بن الخاقان بن الخاقان، السلطان ناصرالدین شاه قاجار ـ خلّد الله تعالی ملکه و ایّدالله تعالی سلطانه، و ایّده الله تعالی علی الارتفاع اعلام الدین وانتشار احکام الایمان والاسلام والیقین فی الاقطاع العالم و الاشعاب الامم ـ مبرهن و مکشوف باد که چون اعانت و یاری و نصرت و جانبداری پادشاه اسلام به حکم نصوص قرآنی و اخبار متواتره متوارده حضرات ائمه اثنی عشر ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ و اقوال علمای صاحب یقین بر هر یک از افراد مؤمنین و مسلمین عموماً و بر هر یک از چاکران و منستبین حضرت خصوصاً بحدّ الشأن والدرک والامکان، در هر مورد و مقام از جمله ادای حقوق الله است، و همانا که اعانت و حمایت است مر دین مبین را کما قال الله تبارک و تعالی شأنه فی سورة الکهف: « وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مُنْتَصِراً ، هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً » [کهف: 43، 44] و نیز در سوره مبارکه آل عمران خطاب به پیغمبر خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید که: « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» [آل عمران: 64] و نیز در سوره مبارکه مائده میفرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» [مائده: 51)
بنابراین تحقیق محققانه، این بنده حقیر فقیر میرزا سید محمد الموسوی الحسینی که سالهای متوالی به اقتفای آبای کرام در این آستان ملک دربان، غالباً جان و جوانی و عمر و زندگانی خود را مصروف خدمات تحریر محاسبات دفتری، و معاملات پر غائلات بنائی دولتی نموده، و بعد از آن قریب به بیست سال هم از سنین عمر گرانمایه را در دارالخلافة الناصری به طریق انزوا و تفرید و انقطاع از خلق، طریقه معنی و باطن، به ارائه صاحبان طریقت ولویّه سپرده، تائیداً من جانب الله و اقتفاءً لاهل الله، این مطالبم از مطالع قلب و ضمیر بر زبان ساری و جاری شد، به طریق نظم، به طرز و تتبّع مکتوبات کتاب حکیم الموحّد المؤید حکیم اوحدی المراغه که به «جام جم» مشهور و موسوم است، این بنده نیز منظومات را که بدون اغلاقات دبیرانه و اغراقات شاعرانه از منشاء فکر بکر طراوش کرده بود، به ترتیب خروج از طبع، متواتراً بنگاشت.
و اگر چه به ظاهر قابل تسمیه به اسم مبارک شاهنشاه عالم پناه ـ ادام الله عمره و دولته ـ نبود، ولیکن چون خالی از شوائب تملق و اغراض فاسده نفسانی بود، و از مقام صفا و خلوص و ارادت ذاتی حقیقی طراویده بود، و از تکلفات لفّاظی و خودنمائی خالص بود، مسمی به «جام ناصری» نمود.
نظم فی التنبیه:
دیگران را اگر جواهر هست و زر/ بهر تقدیم تو ای شاه هنر
مرمرا این مایه خوش تر آمدی /از هر آنچه شاه را می بایدی
این ز غیب آمد مرا زی غیب شاه /دیگران تقدیم کُن از جیب شاه
حضرتی کش خاک زرّ ده دهی است /عرض مال و زر در آنجا ز ابلهی است
من فزون از صرف اخذم می نبود /هیچ که زین رو در معنی گشود
من که باشم تا که عرض زر کنم /شاه از خود راضی از زیور کنم
نزد شه باید گدا باشم گدا /یا گدا بایست بُد یا پادشا
عرض دارائی به نزد شه خطاست /زانکه شه ظلّ جلال کبریاست
عرض استغنا به استغنای صرف /می نباشد جز که از کاستی خرف
عرض هستی نزد شاه از مستی است /مستی از اموال عین پستی است
اولیا را هستی دیگر بود /کان فراز ملک و مال و زر بود
هستی و مستی و پستی گر ز حق /آیدی بر آن کسی را نیست دق
گر ز خود یا از هوای نفس بود /کی تو را از جانب حق در گشود
آن پیمبر کانبیا را ختم بود/از کلام حق فزایشها نمود
من نگویم اشعرم از این و آن /لیک گویم کاین مرا باشد بیان
یا خزف یا لؤلؤلاستم /نی ز خود از حق همه گویاستم
گر قبول شاه را شامل شود /از جواهر ها بسی اکمل بود
امید که به سمع مخالف اضعا نفرمایند ولله المبدأ و المعید و منه التوفیق والتائید

تحقیق مطلب دیگر [سلطنت و وزارت معاضد یکدیگر]
و نیز بر خاطر خطیر و رای عقده گشای مملکت پیرای حضرت اقدس شاهنشاهی ـ حرّسهُ الله ملکه و دولته عن التّناهی ـ پوشیده و مخفی مباد که چنانچه سلطنت بدون تائیدات یزدانی و خواست و مشیت حق کسی را میسّر و ممکن نمی شود، همچنان است وزارت و صدارت سلطان که در حقیقت سلطان صاحب السیف است و وزیر صاحب القلم، و این دو در حفظ و حمایت قادر و قاهر مطلق، به امداد یکدیگر، باید محافظت و محارست مملکت را بنمایند از شرور و ضرور متقلّبان داخله مملکت و خارجه.

[حسادت نسبت به وزیران و سنت وزیر کشی]
و چنانچه معاونت و نصرت و یاری سلطان بر افراد اجزای ملک و دولت از فرایض و لوازم حفظ معاش و زیست در دنیاست، حفظ شئون و مراعات احترام و اعتبار آن شخص وزیر که مؤیّداً من جانب الله به وزارت و صاحب قلمی آن سلطان مأمور است نیز هم بر سلطان و هم بر ارباب سیف که رؤسای لشکرند، عموماً و خصوصاً، از جمله فرایض و لوازم مملکت داری است؛ و از اوّلین فرایض است در انتظام کلّ امور، چرا که کرّةً بعد کرّةً به تجربه رسیده است و شرح آنها در کتب سیر و تواریخ مسطور و مضبوط است که در هر مملکت و سلطنتی که انقلاب و اختلال و تکنثی وارد آمده است، باعث و سبب کلّی غالباً این معنی بوده است که ارباب حسد و غرض، و اصحاب افساد و مرض که شیاطین ملک و دولت همانها می باشند، بر وزرای بزرگ حسد و غبطه برده اند، و به حیله و شیطنت و انواع نکرا و تزویر و ملعنت و تدبیر، باطن سلطان را از وزیر رنجانیده، و به اسباب های مختلف حجاب مابین سلطان و وزیر شده، و به جهت اطفاء حرارت آتش حسد خود و نائل شدن به مرام و مقاصد، سلطان را به فریب و فسون برآن داشته که آنها را یا مبتذل و معزول نموده یا اینکه مغضوب و مقتول نموده، و بعضی ادانی و ناقصین و جهّال از خدمه را بدانها مقابلی و ترجیح بخشیده، و رفته رفته همین مایه، باعث اختلال و اغتشاش امور دولت و ملت شده [است].

[بالا گرفتن نفاق در اجزای ملک و ملت]
و به همین سبب تدریجاً نفاق در کل اجزای ملک و ملّت افتاده، و ایندو گروه به نقاضت یکدیگر، خرابی در کل اعمال نموده، و بدانجا انجامیده که هر دو خود اسباب این عمل شده اند که خصم خارجی را آورده، بر خود استیلا و استقلال داده اند، و آن خصم اگر چه در بدایت امر به جهت جذب قلوب هر دو جهت را تحبیب و امیدوار بخود کرده، اما همین که احاطه در مملکت یافت، و استقلالش مسلّم شد، درصدد هلاک و اتمام هر دو گروه برآمده، و همه را محروم از هرگونه نعمت و راحت نموده، و به مقاصدی که به هزار تدبیر و جنگ و جدال در سالان سال دست نمی یافت، به همین مایه نفاق در خودشان بدون زحمت و مرارت و جنگ و جدال و ضرر و خسارت واصل و نائل می شود.

اِشعار در اصلاح و اتحاد اعیان مملکت
چون این معنی و مطلبی که به عرض رسید معلوم و مکشوف خاطر دریا مقاطر حضرت اقدس شاهنشاهی آمد، پس باز به حکم آیات و بینّات کلام اللهی و امر نبی اکرم و اولیای افهم ـ سلام الله علیهم ـ که مستدلل این مطلب است، اول بر نفس نفیس شخص حضرت اقدس و بستگان و منسوبان عرقی و جانی ایشان که نسبت ایلی و خویشی دارند که شاهزادگان عظام از نسل مرحوم مغفور مبرور خُلد مکان جنّت آشیان خاقان فتحعلی شاه قاجار ـ طیّب الله مرقده و نورالله مضجعه ـ باشند، و بعد از آن بر افراد امرا و خوانین و آقایان ایل جلیل قاجاریه که در رکاب نصرت انتساب و در ولایات ممالک محروسه می باشند عموماً، و خصوصاً از تکالیف فرضیّه است، و بعد از آن بر سایر اجزا و ارکان دولت از امنا و وزرا و ارباب سیف و قلم از صاحب منصبان لشکری و کشوری که حکّام و عمّال هر ولایت باشند، و همچنین بر علمای اعلام، و فقهای کرام و قضات و تابعین آنها که در حقیقت حفظه دین مبین و مرجع و موثق مؤمنین و مسلمین می باشند، و خود را متشرّع به شرع شریف مصطفوی و مسلک طریق مرتضوی م یدانند، بلکه بر کلّ اهل ملّت اسلام که قائل به قول لااله الاالله که کلمه توحید است می باشند، اعم از شیعه و سنّی، محض حفظ دماء و نفوس و عِرض و ناموس و مال و جان خود و خلقی که در تحت اطاعت آنها می باشند از احاطه کفّار، دولتاً و ملّتاً، فرض عین و عین فرض است که: بر هم بنشینند، و اوّل، دفع و رفع نقاضات و علل باطنی خود را که باعث بغض و نفاق و عداوت و تخاصم میان خودشان است به همدیگر بنمایند، و بعد از آن از روی تحقیق و غور رسی، آنچه از مفسدین و مکذّبین و ضالّین و ظالمین و ظانّین بالله ظَنَّ السُوء که در حقیقت همانان شیاطین دولت و ملّت اسلامند، و خصم خانگی مملکت و سلطت اند، و در میان خودشان می باشند، دفع و رفع نمایند.
چه این معنی بر اهل دانش و بینش واضح و مُبیّن است که در هر بلدی از بلاد، مُصلح و مفسد، یا از اشخاصی هستند که منصباً مُتشأّن به شأنی هستند، یا نسباً و حسباً، یا مالاً و ثروتاً، یا علماً و فضلاً، معتنی به شأن شده اند نسبت به عامه ی مردم، یا نسبت به جمعی خاص.
در هر حالت از این حالات اربعه، در هر یک از ولایات ممکن است که شخصی کامل العقل، خالی از اغراض شخصی از جانب سلطنت مامور شود، یا مُوّقتاً بخ اوقات اللّزُوم یا دائماً، و آن شخص از روی حقیقت ملاحظه کند هر یک از این اشخاص مذکوره در ظهور اقوال و افعال، اگر اسباب اصلاح امور و انتظام مصالح دین و دولت شد، فهو المطلوب، و اگر در ظهورات فعلی و قولی اسباب فساد و باعث وهن و نکث امور دولت و دین اند، و دزد خانگی و خصم پادشاه می باشند، اگر به تدبیرات عقلانی و ابلاغات قولی و تهدید و تنذیر از سیاسات سلطنتی آن اشخاص را از افعال ضرریّه و اعمال خارج از مصلحت ملکی و افساد توانستند باز دارند فبها، والّا به هر نحو که ممکن شود دفع و رفع او بنمایند؛ چنانچه خداوند در کلام معجز نظام خود مفسدین فی الارض را به طوری تهدید می فرماید که قتل آنها را حکم می فرماید، چنان که در حق مردمان مفتّن می فرماید تعالی شأنه که «الفتنة اشدّ من القتل».

[شکل گیری جماعت مفسدان در دربار و تأثیر روی پادشاه]
و چون تشخیص مفسد از مصلح داده شود، البته دفع آن از برای سلطان آسان است، اگر چه دارای هرگونه ملکت و ثروت باشد، ولیکن در این ایّام به جهة تعدّد وزرا بسیار مشکل است تشخیص مصلح از مفسد، و خادم از خائن؛ و بسیار از امور کلیه را بر نفس مبارک مشتبه نموده اند، و خود این تعدّد وزرا اوّل اسباب اختلاف و اختلال در امور مملکت است، چرا که در تعدّد اشخاص البته اختلاف آراء است، و در اختلافات آراء، سلطان را لازم است که به میل و راه نمائی هر یک افعال را اجرا بفرمایند، و در این صورت مراعات اضداد باید بفرمایند، و این معنی از محالات است، بلکه این معنی باعث و سبب این معنی می شود که هر یک را رجوع به باطن و سرّشان بکنند، از شاه رضایت ندارند خود اینها که رؤسای هر اجزائی هستند که نارضا باشند، البته اجزاء شان هم به حکم جزئیت تابع می شوند. رئیس را چون اینطور شد، البتّه اتباع دولت نسبت به سلطان خالص و محبّ و دولتخواه نخواهند بود.
تدریجاً این معنی باعث می شود که در مملکت، شاه های متعدد ابعاث می یابد، و هر یک از این فِرَق طالب می شوند که دیگری شاه باشد از پسرها یا برادرهای سلطان یا از سلاطین ممالک خارجه.
پس بر سلطان واجب و اهمّ، این معنی است که اوّل دفع علل و نقایص داخله را از خود بنماید. البته در این صورت دفع علل خارجه هم بالتّبع خواهد شد. چنانچه مولوی قدس سره فرموده:
دفع علّت کن چو علّت خو شود /هر حدیث کهنه پیشت نو شود
و این بنده عرض می نماید:
آن درونی خصم بیرون را کِشَد /گه محیط آید به ایمان کفر ضد
این کششها از عدوی خانگی است /اوّل این را دفع کن کت متّکی است
زین عدو گر خانه را پرداختی /آن عدو را بنده خود ساختی
ورنه این آن را کشد زی سوی تو /تا محیط آید بهر نیروی تو
چون که یار نو به بازار آیدی /یار کهنه بس دل آزار آیدی
واین خطاها جملگی از غفلت است /غفلت ما حاصل آن ذلّت است
آنکه با شیطان تو بکند دفاع /اطّلاع است اطّلاع است اطّلاع
و چون این مطالب معروضه، بحول الله و قوّته، فیصل پذیر شود، دفع کلّ موادّ شرور و ضرور از کل مملکت ملّتاً و دولتاً می شود.
و این معنی مبرهن و متیقّن است که چون طبیب، خود مزاجش پاک از کلّ علل طبیعی باشد، می تواند معالجه دیگران را بطور احسن بکند، و اگر خود علیل المزاج باشد، به حکم «رأی العلیل علیل» محال ممتنع است که معالجه دیگر مریض را بتواند بکند. پس حالت سلطنت هم نسبت به اجزای خود و ارکان دولت و ملت، اینچنین است، و حالت اینان نسبت به حکام و ولات مأموره در ولایات هم برین قیاس، و حالات آن حکام و ولات نسبت به اجزاء و اعیان و عمّال هر ولایت و هر مملکت را هم بدین معنی و ترتّب و قیاس می توان کرد.

اِشعار و اِنها در مطلب دیگر [چرایی نگارش این رساله به پادشاه]
و نیز بر رای ظلم زدای عدل پیرای حضرت اقدس اعلی، مکشوف و معروض می دارد که قصد و حاصل از کلّ تحصیلات علمی مر خلق را از اعلی و ادنا، در هر قطری از اقطار عالم، و هر فرقه از فرق بنی آدم، این است که آن علوم را به حیّز و مکانت عمل درآورند، و از آن اعمال، دریافت لذایذ و حظ از کیفیات دنیوی یا اخروی ببرند، و ظهور اعمال و خاصیت های آن یا آداب و انتظامات مملکتی و امور مدنیّت است که حفظ و حراست کل نفوس در آن است؛ این معنی اختصاص پیدا می نماید دارائی و دانائیش اوّل شخص سلطان را، و بعد اجزاء و ارکان و رؤسای لشکری و کشوری او را به حدالشأن و الکیاسه مترتّباَ تا به عمّال و کدخدایان محال و قراء هر ولایت برسد، و آنچه از علوم نسبتش به تربیت عامّه مردم از تجار و کسّاب و ارباب حرفه و رعایای زرّاع است، آن مختصّ است به علما و قضات و اهل فتاوی که فی الحقیقه صاحبان نفوس قدسی اند، و قابل پیشوائی خلق هستند، و آنها باید متبحّر در علوم و درک مطالب و مسائل فقهیّه در معاملات ملتی حفظ مال و عرض و ناموس خلق را بنمایند، از خطرات و خطایای انحراف از طریقه شرعیّه.
و در این دو مطلب چه سابقین از ادباء و حکما و ارباب کیاست و کفایت و درایت، کتب بسیار ترتیب و تصنیف کرده اند، و از برای آیندگان گذاشته اند و رفته اند، و چه از لاحقین و متأخرین در اوان این دولت ابد مدت قاهره و همچنین در خصوص تربیت و اعمال و آداب ملّتی و مذهبی و معاملات شرعیه و مسائل دینیه از اجرای احکام الله در صیغ و عقود هم کتب بسیار هر یک از علمای اعلام و فقهای کرام سابقاً و لاحقاً تألیف و تصنیف فرموده، لا تُعدّ و لا تُحصی.
ولیکن نکته دقیق و دقیقه رقیق، در این معنی است که کلّ این کتبی که در ملّت و دولت اسلام از طراوشات عقلیه مردمان کامل السّیر و بزرگ هست، و به ودیعه از برای اعقاب و آیندگان خود یا امثال خود گذارده اند و غالباً هم در آن کتب تصریح و تاکید کرده اند که این علوم را از ناهلان پنهان دارید، و نیاموزید به بد اهلان و مخالفین و مناقضین ملت و مذهب خودتان از چه جهت بوده است، و چرا این سپارش را کرده اند، معنی اش و سرّش این بوده و می باشد که استاد دشمن خود واقع نشوید، و خود به دست خود شمشیر را تیز نکنید و به دست دشمن بدهید از برای خصمی با خودتان، چنانچه جناب شیخ الشیوخ سعدی ـ رحمة الله علیه ـ می فرماید که شعر:
کس نیاموخت علم تیر از من /که مرا او نشان تیر نکرد
آن همه تأکیدات در منع آموختن علم به نا اهل به جهت همین است که چنانچه امتیازات اشخاص بر اشخاص از فزونی دانائی و دارائی است، پس امتیازات و اعتبارات و احترامات یک دولت بر یک دولت یا دول دیگر نیز البته از این جهت است؛ و این معنی نیز مسلمّی است که دارائی فزون از دانائی فزون حاصل می شود، چنانچه گفته اند بزرگان صاحب تجربه و محسوس هم شده است که بیت:
عقل و دولت قرین یکدگر است /هر که را عقل نیست دولت نیست
بلکه فزونی مایه جان را هم از دانائی فزون دانسته اند، چنانچه در مثنوی گوید:
جان چه باشد جز خرد در آزمون /هر که را افزون خرد جانش فزون

[ارزش میراث نصایح الملوک ها برای پادشاهان، و لزوم نیاموختن اسم اعظم به شیطان]
و این معنی هم مسلمی است که دانائیهای کلّ عقلای سابقین بر ما، همان مطالب و معانی آنها بوده است و می باشد که در کتب مُدوّنه نوشته اند، و اغلب آنها را یا برای سلاطین بزرگ یا شاهزادگان سترگ مستعد نوشته اند یا از برای وزرا و امنای قابل و مستعد، یا به جهت بعضی از امرای بزرگ قدردان با درایت نوشته اند، و بدانها بطرز هدیه و تحفه خاص سپرده، از برای آگاهی دادن به رموز و اسرار دولتی و حفظ و حصانت ملک و ملّت خود آنها نه غیر، و آنها نیز آن نُسَخ را غالباً در خزینه خود سپرده، و محترم تر از جواهرات نفیسه دانسته، و در حفاظت آنها تأکیدات نموده، از استنساخ اغیار یا اشخاص خارج ملت و همچنین کتب فقهیه در علوم دینیه همین حالت را داشته است، با اینکه شرط آنها نشر است در عموم مردم، آن کتب را هم چه در آموختن به اشخاص ملاحظه می نموده، و چه در استنساخ آنها کمال حراست را داشته اند که بدست مخالف نیفتد، و از قبیل اسم اعظم آموختن به شیطان نشود.

[کشتن قائم مقام ناشی از غلبه حزب شیطان بر قوه عاقله حضرت سلطنت]
این فقره بهمین حالت مضبوط و محفوظ بود تا در زمان سلطنت شاهنشاه مرحوم مغفور مبرور ـ البسه الله تعالی حلل النور ـ محمدشاه، اَبِ امجد حضرت اقدس ـ طیب الله روحه ـ که در بدایت جلوس آن حضرت مرحوم مبرور، میرزا ابوالقاسم فراهانی ملقّب به قایم مقام به وزارت عظمی مفتخر بود، و زمان قلیلی گذشت که آن مرحوم مشغول امور و کافی انجاح آمال جمهور شده و نشده، به حکم قضا و قدر، به جهت بعضی خطا کاری ها یا خیانات و غلبه حرص و طمع، یا از جهت غرور در کمالات و هنر که باعث تیز مغزی و بی حلمی می شود، یا از جهت غلبه شیطان و حزب شیطان بر قوّه عاقله حضرت سلطنت، به جهت حسدی که نسبت به مرحوم قایم مقام برده، بدین جهت نمامی و تفتین در میان نموده، یا از جهت مغروری در خدمات شایان و جهادات نمایان که نسبت به آن سلطان از آن مرحوم صادر و ثابت شده بود جسارت ورزیدن در حضور همایونی، به طرز عتاب در خطابات،

[روی کار آمدن میرزا آقاسی: از مدرسه به منصب وزرات]
یا همه این مقتضیات جملةً یا بعضاً باعث بر این معنی شده که بدون مقدمه آن مرحوم را در حضور همایونی مطنوب و مقتول ساخته، و به صواب دید جمعی از مَظاهرین و مُظاهرین شیطان، مظهر تام شیطان را من حیث الصورة الخلقه و السیرة والاخلاق، حاجی میرزا اقاسی ترک باکوئی را که یکی از آخوندهای مدرسه نشین و نسبت سابقه معلمی درس بدان شاهنشاه جمجاه ـ طیب الله روحه ـ داشت، به وزارت عظمی مخلّع و مقرر و مفتخر فرموده، و این مرد هم با آن حُسن خَلق و خُلق چهارده ساله سلطنت شاهنشاه مرحوم مبرور را مستقلاً و مستقراً مشغول وزارت شد، و زبان حال آن مرحوم بدین مقالات متناسب و گویا بود که بیت:
بیار باده که عمّامه شد بدل بکلاه /بیُمن معدلت جم خدم محمدشاه

[مفاسد دوره میرزا آقاسی]
و شرح حالات و کفایات و درایات و اجرای اعمال آن مرحوم را بعضی از شعرا و ادبای آن زمان نگاشته اند، و اگر در این کتاب شرحاً بخواهم بنگارم بطول می انجامد، و خارج از سبک و سوق این کتاب است، ولیکن به حکم اینکه گفته اند در هر سَری سِرّی است، و در هر وجودی اثری، اثر وزارت و کفایت مرحوم مبرور قایم مقام که از جمله سادات و نجبای اهل عراق بود، یکی اینکه اقامه سلطنت شاهنشاه مبرور مغفور در گرفتن ولیعهدی از خاقان جنت مکان به مجهودات و سعی و اهتمامات آن مرحوم بود.
و بعد از آنکه سلطنت مسلّم شد، به جهادات و تدبیرات آن مرحوم، معاندین و مخالفین از اعمام کرام شاهنشاهی که اغلب را هوای سلطنت در سر بود و دیگران از مخالفین مخذول و منکوب شدند.
ولیکن اثر شآمت قتل آن مرحوم و برقرار نمودن حاجی میرزا اقاسی مرحوم را به وزارت این بود که ازجهات دیگر طوری واقع شد که آن شاهنشاه ملک دربان در این چهارده سال ایام سلطنت غالباً مبتلا به درد و بلایای بدنی می بود که از آنجمله یکی ابتلای به درد شقاقلوس که به یک پای آن حضرت وارد و غالب شده بود، و غالبا از درد و وجع آن آرام و راحت شبانه روزی از آن حضرت مقطوع شده بود، و فی الحقیقه همان قتل مرحوم قائم مقام، یک پای خود را قطع کردن بود.

[مشکل هرات در دوره محمدشاه و ناامنی داخل شهرها]
و از این معنی گذشته، چند سال مشغول صدمات هراتی و افتتاح قلعه هرات بودند، و لشکر بردن به دور هرات و توقف در قلعه آنجا و آخر هم مایوس از فتح مراجعت کردن، بعد از آن وقوع سرکشی و یاغی شدن محمدحسن خان سالار خالو زاده آن شاهنشاه بود در ارض اقدس رضوی، و متحصّن شدن او در مشهد مقدس، و مدتی به صدمات او مبتلا شدن تا اینکه او را گرفته مقتول ساختند، و در این صورت هم، قتل صله رحم نمودن هم که شئآمتش معلوم و مبرهن است.
از آن گذشته از اغتشاشات مملکتی اینکه غالباً در دارالخلافه طهران از بیباکی و بی اعتدالی اتراک، از سرباز و توپچی، شبها در خانه ها مردم آسوده نبوده.

[مشکلات مالیات گیری و ضعف مالی دستگاه قاجاری]
دیگر اینکه در هر ولایت حکامی که به مأموریت می رفتند غالباً مردم سر از اطاعت می پیچیدند یا حاکم را می کشتند یا بیرون می کردند، اما در خصوص اخذ مالیات و حواله و اطلاقات دفتری، هر حاکم که مأمور می شد، اگر به عرضه و شخصیت خود حرکتی می کرد و وصول مالیات می کرد، خود مالک و متصرّف بود، و حساب انگشت از برای حاجی میرزا آقاسی می فرستاد، و آن مرحوم هم به تعارفات کم و پیشکشهای جزئی و تملقات ظاهره و اظهار اطاعت به دروغ و چاپلوسی راضی و امتنان داشت، تا به جائی رسیده بود که براوات مواجب و جیره و صرف و تحویل را سه سال و چهار سال بعهده تعویق می انداختند، و صاحبان براوات به تومانی یک عباسی راضی می شدند، و کسی نمی خرید.
و به جهت همین که وزیر خود از حساب عاری بود، و اهل قلم نبود، محاسبات ولایات مخلوط و مغشوش بود، و اگر احیاناً حساب ولایتی در دفترخانه مبارکه می گذشت، اسناد خرجش اغلباً از همان بروات بود که به تومانی، دو هزار و سه هزار تا به تومانی یک عباسی خریده بودند.

[هزینه های بیوتات سلطنتی و .... و چپاول آنها]
دیگر در خصوص مصارف بیوتات حضرت سلطنت که از قبیل صندوقخانه و فراشخانه و خیام خانه و کارخانه و شربت خانه و حرم خانه و مهمانخانه و اصطبل و قاطرخانه و شترخانه و چراغخانه و معمارخانه و توپخانه و قورخانه و جبه خانه و نقاره خانه و کالسکه خانه و غیره باشد، هر کدام از رؤسای این عملجات، هر چه تنخواه می گرفتند، مال طلق خودشان بود. اگر ربع و ثُلثی از آن را به مصرف کار سلطان می رسانیدند تبرُعاً و ترحّماً بود، والّا مابقی را یا به مصارف لهو و لعب و اسباب و اساس حظّ نفس خود می رسانیدند یا مال التجاره می نمودند، یا کنز و ذخیره می کردند برای اعقاب خودشان. و چون خود شخص وزیر مرد ملّای مدرسه نشین، و بی اطلّاع از عوالم و معاملات و کفایات دستگاه سلطنتی بود، و نمی دانست چگونه ضبط اعمال را باید کرد، از حیف و میل به کلی، امورات ملک و ملّت در این چند ساله، شیرازه اش از هم گسیخته شد.

[مخارج بیهوده برای انتقال آب نهر کرج به تهران]
و از قراری که شنیدم و مشهود و معروف اغلب مردم بود این بود که مرحوم حاجی میرزا آقاسی در این دو امر بسیار مجدّ بوده است، و شوق و اهتمامش در این دو عمل زیادتر از همه اعمال مملکتی بوده است: یکی احداث قنوات و اجرای آب برای آبادی املاک و قراء، و یکی در اعمال قورخانه و توپخانه و جبّه خانه. اگر چه این دو عمل فی الحقیقه از امّهات امور مملکت داری است، و اولی بر همه اعمال است، و کوشش در آن پسندیده تر از همه اعمال است، چرا که در اجرای قنوات زیاد شدن آبادانی هاست، و از آنها زیاد شدن ارتفاعات ارضیه از غلّات و حبوب و میوه جات و خوردنیها، و هم زیاد شدن احشام و انعام و مواشی در مملکت، البتّه باعث فراوانی و زیادتی نعمت است، و در این معنی رفاهیّت کل ناس از لشکر و نوکر و رعیت است، و بهترین اعمال است، امّا در صورتی که زمین و ملک قابل و مستعد باشد، و آبادانی آنجا اسباب خرابی املاک دیگر نباشد، و از هزار تومان خرج، پنجاه تومان اقلا عاید بشود، و اگر اینگونه نباشد در این اعمال مداخل معکوس است. چنانچه شنیدم و مشهور است که مرحوم حاجی میرزا آقاسی چندین دفعه مبالغی گزاف صرف و خرج احداث نهری از رودخانه کرج به شهر دارالخلافه طهران نمود و مجهودات زیاد صرف کردند، و آخر هم آب از نهر کرج به شهر جاری نشد، ولیکن جمعی خر مزوّر محیل از مقنّی و غیره، به وجوهات گزاف رسیدند، به این معنی که جناب حاجی را تطمیع می کردند به آمدن آب، و امکان آوردن آب به شهر، و پنج هزار و ده هزار تومان تنخواه دیوان را می گرفتند و می رفتند، مدّتی خود و جمعی را در آن کار مشغول می کردند، تنخواه را که بهر مصرف باید برسانند می رسانیدند، باز می آمدند، و همچنین کرّات عدیده، و آخر هم آب جاری به شهر نشد، و همه آن وجوه به مصرف دیگر رسیده بود.
چنانچه معروف است که در همان ایّام که مشغول حفر قنات و نهر کرج بودند، روزی حاجی مرحوم، بطور گردش و تفنّن خود با همراهانش می روند سرکشی به آن کار بکنند. یکی از مقنی ها عرض می کند که جناب حاجی به سلامت باشد، از این زمین بسیار مشکل است که آب بیرون بیاید، بلکه محال ممتنع است. حاجی در جواب مقنی می فرماید که اگر آب بیرون نمی آید، نان که بیرون می آید، تو مشغول کار خود باش.
مقصود این که مبالغی خطیر در ایام وزارت آن مرحوم، به خرج و صرف احداث قنوات و اَنهار و آبادی اطراف دارالخلافه طهران تلف شد، و به اندک زمانی بعد از او اثری از آثار آنها باقی نبود، و حالهم نیست مگر جزئی و بعضی از آنها، و حال اینکه چهل پنجاه سال بیشتر نیست که از آن ایام می گذرد.

[چگونه فرنگی صنایع دوره میرزا آقاسی را وا زد]
و همچنین در صنایع و بدایع قورخانه و توپخانه و جبّه خانه که از آن آلات و ادوات حربیه حاصل می شود، در آن کارها هم سعی و اهتمامات زیاد کرد، و مخارج گزاف سالی سیصد هزار تومان بلکه بیشتر مصرف قورخانه ها و جبه خانه ها می شد، بلکه با مواجب و جیره و انعامات و بنائی و تعمیرات کارخانه جات، چه در دارالخلافه و چه در سایر ولایات، البته نزدیک به یک کرور هر سال صرف این اعمال شد، و ماحصلی به قدر صد یک هم از برای دولت نداشت، و آخر هم فرنگی همه آن صنایع را وازد، و بهتر و خوب ترش را ساخت، و به ایران فرستاد. و این رباعی را در
همان اوان که مرحوم حاجی زنده و در وزارت پاینده بود، و ساعی در این دو عمل بود، مرحوم میرزا مسکین شاعر اصفهانی که از خواص شعرا و ادبا بود گفته بود رباعی:
حاجی نگذاشت در صفاهان درمی /شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی /نه خایه خصم را از آن توپ غمی
چون بعضی از تنظیمات و کفایات آنمرحوم ذکر شد شخص فطن با ادراک مابقی اعمال را بقیاس خواهد فهم کرد زیاده لازم بشرح نیست

اٍِشعار دیگر [در باره صنعت چاپ و مضارّ آن]
و یکی از مستحدثات صنعتی که در اوان وزارت مرحوم حاجی میرزا آقاسی در سلطنت شاهنشاه مرحوم مغفور محمدشاه ـ طیّب الله مضجعه ـ در ایران ظهور یافت، عمل چاپ و طبق کتابها بود که اول اسباب چاپ را از دولت روس به ایران آوردند، و در جنب قورخانه ها و جبّه خانه، کارخانه ای بپا کردند، و بعضی قرآن و کتابهای اخبار و احادیث را که نسبتش به اعمال ملتی و تربیت عامّه بود، از قبیل حلیة المتقین و حیات القلوب و بعضی از کتب دیگر مرحوم ملا محمدباقر مجلسی را چاپ کردند، به خط نسخ، و کتاب روضه از قبیل کتاب جوهری و حمله [حیدری] ملا بمانعلی و غیره را. و اغلب از کسبه و تجار خوب خریدند. بعد از آن تدریجاً چاپ را تبدیل به باسمه کردند، و سهل تر و آسانتر شد. بعد از آن دستگاه باسمه رواج گرفت، و کتبی که سابقا بسیار نایاب و عزیز الوجود بود، و ازبرای همه کس امکان استنساخ نمی یافت، در هر علم و عمل و صنایع و تواریخ و آداب و تنظیم و حکایات که غالبا جز در کتابخانه سلطنتی جائی دیگر یافت نمی شد، باسمه کردند، و چه در ایران شیوع یافت، و چه به فرنگستان و روسیه و دیگر دول نسخه بردند، و چه در ایران و چه در آنجاها ازخود ایرانیها معلّم و لَـلَـه و مربّی شدند.
روسها و انگلیس ها را آنچه در علم صنایع و حکمت و ریاضی و طب و شیمی و غیره بود، هی بردند و خواندند، و فهمیدند و سرمشق کردند، و به مخارج و مصارف اهتمامات کرده، تکمیل کردند، و بعمل آوردند، و از آنها مداخل و منافع گزاف برده، و می برند، و آنچه از اخبار و حکایات و تماثیل بود، خواندند، و بکار بستند، آنچه از تاریخ سلاطین و آداب سلطنت و جهان گیری و قواعد و آداب جنگ و لشکر کشی بود خواندند، و تنبُّهات حاصل کرده، روزبروز در حفظ و حصانت خود و حراست ملک و رعیّت و مراعات لشکر و غیره سرمشق خود قرار دادند، و به فعل آورده، مبانی ملک داری خود را محکم و مضبوط کردند.

[فرنگی ها از راه دوستی درآمده اند]
و چون از شمشیر ایران و سلطنت اسلام همیشه خائف و هارب بودند، مصلحت خود را در خصوصیت نمودن به دوستی و مراودات و اظهار یگانگی دیدند، این طور بنا گذاشتند، و صرفه ی خود را در این مطلب دیدند، و این معنی از برای آنها صرفه و منافع کلّی داشت و دارد، ولیکن از برای دولت و ملت اسلام ضرر داشته و دارد، و این معنی فعلاً و حالاً مکشوف و محسوس است که آنها در این مدت اتّحاد و خصوصیت مجال و فراغت یافته، در جمیع اعمال دولتی بر خود افزوده اند، و از برای دولت و ملت اسلام، چندان منفعت و ترقی حاصل نشده است، بلکه از هر جهت، باعث قوت آنها و ضعف ایران و اسلام بوده است، و می باشد، و از جهت، همین باسمه کتب، چه قدر از اعتبارات اهل ملّت کاهیده شده است، چرا که کتاب و کتابخانه زیاد شد، و به این جهت که بسیار مردم نا اهل و بی احترام و بی مادّه، به هوس آقائی و اجتهاد افتادند، و درس خواندند، و علم و فضل رایج میانه عامه شد، و مسلّم است که هر معنی و کمالی که عموم پیدا کرد، از عظم و اعتبار و اعتنا و احترام می افتد، و به همین پولتیک مذهب و ملّت ما را که روح و جان دولت است از عظم و اعتبار و احترام انداختند.
اینطور که شد، البته دولت هم بی اعتبار و بی عظم و احترام می شود، چنانچه الآن شده است، و در کارند و روزبروز بدتر و ضعیف تر خواهد شد .
چنانچه شیخ سعدی فرماید:
نگویم ز جنگ بداندیش ترس /چو صلح آورد پیش از او بیش ترس

[چطور با ابزار چاپ، همه دانایی ما را بردند!]
و در اجرای این صنعت چاپ و باسمه که ایرانی ها از فرنگی ها کسب و اخذ کردند، و کتب علم و حکمت و مدنیّت و صنایع و آداب و تنظیمات و غیره را از هر یک هزار هزار طبق و باسمه کرده، به خارج دول بردند، و کسی از اهل ایران نه ملتفت شدند و نه مانع شدند، در این صورت آنچه دانایی ما را بود، بردند، و دانایی ما را که بردند همانا که هر چه دارایی ما بود بردند، و مایه اعتبار و افتخار و تفضیل دولت خود کردند بر خود ایرانی ها، چرا که آنها به اتّحاد و اتفاق و یک جهتی ملّت با دولت، تکمیل آن صنایع و اعمال کردند، و بر آنها افزودند، و از آنها حاصل و خاصیت های کلی برده و می برند، و اهل ایران در غفلت و جهل و نادانی و غباوت بر همدیگر افتاده، و درصدد تضییع و تخاصم و تخریب کار یکدیگر برآمده، چنانچه از خود مجال به پرداختن مصالح دین یا دولت نداشته و ندارند.
تا اینکه حال کار به جایی کشیده است که در خصوص تعلیم و تعلّم اهل ایران در باب امور سلطنت و نظام مملکت و لشکر و کشور سلطان ما استعانت و مُظاهرت و تقویت از آن کفار روس و انگلیس و ایطالیا و پروس می طلبد.
لسان الغیب گوید:
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد /چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
این معنی از بدیهیات است که تقلید و اقتفای اسلام به دولت کفر سیر به قهقرا است و پس پَسَک رفتن. مثلی است معروف که طفلی بر لب بام آمد، مادرش یا پدرش از خوف افتادن او فریاد زدند که پس برو تا پرت نشوی، آن طفل عقب رفت آن قدر که از آن طرف بام به زیر افتاد.
حال باید ملاحظه و تحقیق نمود که این حالت از برای اهل دولت اسلام حاصل نشده باشد، و نیز در شریعت غرّا و ملّت بیضا از چه جهت است که کفّار را نجس العین شمرده اند، و امر به مسلمان شده است که احتراز از آنها بکنید و با آنها نیامیزید، و چندان با آنها نرمی نکنید بلکه در معاشرت با آنها غلظت کنید.
اما در احکام طریقت هم که لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی گفته است بیت:
نخست موعظه پیروانش این حرف است /که از معاشر با خنس احتراز کنید
حال، مَضی ما مَضی، افسوس بر گذشته سودی ندارد، ولیکن همین قدر است که ذکر گذشته از برای آگاهی و تنبیه آینده است. علی ایّ حالٍ چون این کتاب را محض تذکّر و آگاهی نفس مبارک شخص حضرت اقدس تائیداً نگاشته است مستدعی است که امر به چاپ و باسمه ابداً نفرمایند، و حتی المیسور از اغیار و اطلّاع آنها از مضامینش محفوظ دارند. «کاین مصحف خاموشان سی پاره نگردد». والسّلام من اتّبع الهدی و رحمة الله و برکاته.

اِشعار مطلب دیگر [قتل میرزا تقی خان امیرکبیر و تبعات آن]
و نیز بر رای معدلت پیرای حضرت مقدّس شاهنشاهی مکشوف باد که یک نمره از تربیت یافته های چهارده ساله زمان وزارت مرحوم حاجی میرزا آقاسی در زمان شاهنشاه خُلد آرامگاه شاه مرحوم مغفور ـ نوّر الله مرقده ـ بودند که در زمان جلوس و اوایل سلطنت حضرت اقدس شاهنشاه ـ خلّد الله ملکه و ایّد الله عمره ـ که مرحوم میرزا تقی خان امیر نظام استقلال در امور وزارت کلّ پیدا کرد، و به کلی نفی آن قرارات و انتظامات و عادات سابقه را کرد.
آن اشخاص را هم که بدان رسم های هرج و مرج عادت کرده بودند، و در آن عرض چهارده ساله، به خیانات و اشتباه کاری مالها اندوخته بودند، و اعتباری پیدا کرده بودند، و شاه و وزیر را یاخچی در خود ساخته بودند، به کلی از کارها خارج کرد، و بعضی از اندوخته های دزدی را از آنها گرفت.
اینها در گوشه و کنارها خفتند و خود را هر کدام به کسی بستند، و به طور خفیه و تدبیرات و تزویرات علمی و عملی راه رفتند، و شیطنت ها و سعایت ها کردند؛ چه در اندرون شاه در خدمت مرحومه مبروره مهدعلیا و غیره به توسط خواجه ها و خدمه اندرون، و چه در بیرون به توسط فراش خلوت ها و بعضی پیشخدمت ها و عمله خلوت، از قبیل اشخاصی که با خود آنها دم خور بودند که در خدمت شاه بدگویی و سعایت و شیطنت کردند تا آنکه مرحوم میرزا تقی خان را که در شخصیت و یک دلی و بی تقلّبی و کفایات مملکتی، محسود داخله و خارجه بود تلف کردند.

[میرزا آقا خان نوری و روباه بازی او]
بعد از آن مرحوم میرزا آقا خان نوری که فی الحقیقه او هم در کفایات ملکی منحصر بود و در پشت میرزا تقی خان، اگر چه به روباه بازی اغلب کارها را می گذراند، و خودخواهی و خویش پرستیش از حد تعدیل گذشته بود، هشت نه سال خوب از عهده امور برآمد، و در اعمال و حساب های دفتر و لشکر چندان هرج و مرج نبود، باز همان اشخاصی که طالب تنظیمات زمان حاجی میرزا آقاسی بودند، به اضافه یک نمره دیگر که در بیدینی و خلطه با فرنگیها تازه احداث یافته اند، متفق شدند، و به هر اسبابی بود میرزا آقا خان و طایفه اش را هم ضایع کردند، و کردند آنچه کردند.

[تشکیل شورای دولتی و سخن از جمهوری شدن]
بعد از آن قرار تعدّد وزرا شد به هفت نفر، و هفت اداره که با هم بسازند و با هم بخورند. چند سالی هم بر این منوال گذشت تا حال که الحمد لله از هفت، به هفتاد و هفتصد وزیر کار انجامیده است، و همه جناب جلالتمآب اصل هستند، و با این همه وزرا، کارها خیلی مغشوش تر از زمان حاجی میرزا آقاسی شده است، و آن اشخاصی که طالب و شایق بودند که باز دور دور وزارت حاجی میرزا آقاسی شود، به مقاصد خود نائل شده اند، و به هر طور که مقصودشان بود در اعمال سلطنت رفتار می نمایند «تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت».
از تعدّد وزرا حال بیم است که شاه های متعدد هم احداث شود، چنانچه شنیده می شود از بعضی که بنا دارند دولت را جمهوری کنند، این طور که بشود البته شاه هم زیاد خواهد شد، زیاده بر این بخاکپای مبارک جسارت نمی ورزد.

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 566036

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ربانی خوراسگانی A1 ۰۳:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۱
    0 4
    سلام .درباره حاج میرزاآقاسی نظری دارم .ظاهرا شاخص شناخت اولیه او برای همه مردم همین مثل معروف برای ما آب ندارد.........است و همین کافی است شخص را برای همیشه نسبت به آن مرحوم بدبین سازد .من سال ها پیش وقتی کتاب عبدالله مستوفی را خواندم و دیدم وی از حاج میرزاآقا سی دفاع کرده احساس کردم عوامل خاصی باعث شده وی این طور بدنام شود.از آقای دکتر حداد پرسیدم،نظر ایشان این بود که احتمالا چون وی ارتباطی با ماسون ها نداشته این طور مهجور و مغضوب نویسندگان شده. شاید دیده باشید،در مجله هفتگی راه نو که گنجی منتشر می کرد غلامحسین میرزا صالح مقاله ای در نقد ما چگونه ما شدیم زیباکلام نوشت که در آن نکته های مهمی را درباره محمد شاه و وزیر ش گفت که تاحدی دارالفنون را هم کمرنگ میکند.