وحدت اسلامی مورد نظر سید جمال، تامین کننده منافع عثمانی بود.

گام هایی که برای بازنگری در فکر اسلامی در 150 سال گذشته برداشته شده، پیامدهای عجیبی داشته است، پیامدهایی که حتی به مخیله آنها که این قبیل نوگرایی ها را به راه انداختند، نمی رسید. فکر کنید، سید جمال که اکنون یکصد و بیست و سومین سالروز درگذشتش را پشت سر گذاشتیم (5 شوال 1314 ق / 9 مارس 1897) چه اثری از خود برجای گذاشته است. این گفتگویی است که مجله مهرنامه در پرونده این بار خود در باره سید جمال، با بنده داشت.

* افرادی که خود را در جرگه روشنفکری دینی تعریف می‌کنند از سیدجمال‌الدین اسدآبادی به‌عنوای پدر روشنفکری دینی یاد می‌کنند، اما با تأمل در گفته‌های‌شان به درستی علت این نام‌گذاری و انتساب مشخص نیست و در واقع روشن نمی‌کنند که سیدجمال با داشتن چه نظرات و آرایی شایسته این خلعت است. اگر یکی از مهم‌ترین مشخصة روشنفکری را توجه به دولت مدرن و سیاست جدید بدانیم سیدجمال را تا چه حد می‌توان روشنفکر دانست؟

به نظرم سید جمال چند ویژگی دارد که توانسته است این لقب یعنی پدر روشنفکری دینی را به خود اختصاص دهد. نخست داشتن نوعی خصلت ها و ویژگی های شخصی شبه کاریزمایی است. وجود این خصلت ها و جذابیت ناشی از آن در وی، از نظر تمام کسانی که سید جمال را دیده و بسرعت شیفته او شده اند تایید می شود. نفس این که یک ایرانی یا افغانی بتواند در مصر، افرادی مانند عبده را شکار کند، جز به این ویژگی او باز نمی گردد. ویژگی دیگر او داشتن نگره و نگاه جهانی و عبور از فضاهای محلی در دورانی است که شرق اسلامی محیط های محلی بسته ای داشت. سید جمال چارچوب های عادی زندگی محلی و بومی و حتی منطقه ای را کنار گذاشت و توانست در یک سطح بین المللی با موفقیت کار بکند. شما نامه هایی که برای وی از سوی شخصیت های مختلف ار نقاط پراکنده جهان اسلام ارسال شده و بخشی را در همان مجموعه موجود در کتابخانه مجلس که قبل از پنجاه و اندی سال توسط افشار و مهدوی چاپ شده نگاه کنید، آن وقت می توانید عمق این نفوذ و حوزه کار جهانی او را دریابید. در واقع کمتر کسی بود از ایرانی یا افغانی یا عرب و حتی گاه اروپایی که سید جمال را ببیند و شیفته او نشود. این چیزی است گاهی اسمش را عظمت می گذارند و افراد دیگری هم دارند و در ایران گاهی به نواب چنین ویژگی هایی را نسبت می دهند. در اینجا بحثم تایید یا رد مدعیات این قبیل افراد نیست، بحثم بر سر این است که گاهی آدمها در مسیر ایجاد تغییر در نقطه ای قرار می گیرند که اگر از نظر شخصی، با داشتن قابلیت های خاصی، دقیقا تبدیل به چهره های جذاب با حالت کاریزماتیک قابل توجه می شوند. در باره سید جمال به این هم توجه داشته باشید که داستان سید جمال فقط اندیشه نبود، او در حوزه رفتاری هم، در بعد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی، آدم متنفذ و قدرتمندی بود. به هر شهری قدم می گذاشت، حاکمان شهر نسبت به او حساسیت نشان می دادند و نمی توانستند از او صرف نظر کنند. البته به طور معمول، اوایل حکام، حساسیت مثبت نسبت به سید داشتند اما به تدریج به دلیل ترس از موقعیت خود، برخورد منفی می کردند. شما ببینید در اصفهان ظل السلطان مسحور او می شود. همین طور ناصرالدین شاه و بسیاری از رجال ایران. این نویسنده آثار العجم در شیراز فقط یک ملاقات با او داشته و چنان وصفی از وی کرده که حد و اندازه ندارد. این وضعیت در مصر و استانبول هم عینا جریان داشت. ما باید بپذیریم که با این ویژگی ها و جذابیت ناشی از آن را کمتر کسی مانند سید جمال در میان مصلحان معروف هست. البته آدم های قدرتمند و متفذ در رهبری جوامع فراوانند، اما تصور کنید که سید یک مرجع دینی نبود تا از این طریق وجودش نافذ و موثر باشد، چهره ای بود که وابستگی طبقاتی علمایی نداشت و هرچه بود همین زبان و قلم تند و تیزش بود. همان زمان بدنه اصلی روحانیون سنتی از شیعه و سنی، او را هضم نکردند و نپذیرفتند، اما در میان همانها هم نوعی شیفتگی نسبت به او وجود داشت.

* توجه به اصلاح دینی را به‌عنوان مهم‌ترین پیوند و ارتباط سیدجمال با روشنفکری دینی می‌دانند. در این خصوص چند نکته و سوال وجود دارد؛ اول این‌که سیدجمال اصلاً چه نگاه و تلقی نسبت به اصلاح دینی داشت و دیگر این‌که آیا همان‌طور که روشنفکران دینی می‌اندیشند اصلاح دینی را باید مقدمه و پایة اصلاح سیاسی دانست و به عبارت دیگر آیا اصلاح دینی ضرورتاً به اصلاح سیاسی منجر می‌شود؟

به نظرم می رسد شما با این پرسش فکر کردید که اصلاح دینی یک خلاصه معنای واحدی دارد که می توانید آن را اصلی ترین معنای این ترکیب بدانید. ممکن است در فرهنگ لغت بشود این کار را کرد و معنایی از آن ارائه داد، اما در تاریخ اصلاح گری و فلسفه ای که پشت سر آن قرار دارد، چنین امکانی وجود ندارد. مثلا این که اصلاح دینی با اصلاح سیاسی چه ارتباطی دارد؟ این یک سوال از صدها سوالی است که در اطراف اصلاح دینی وجود دارد. دهها مکتب و مدرسه برای اصلاح دینی می شود در نظر گرفت که فقط یکی از آنها طرح بحث اصلاح دینی، با ملاحظه اصلاح سیاسی است. شما تفاوت سید جمال را با شاگردش عبده هم که نگاه کنید، می توانید وجود در و دروازه های بی پیکر آنچه را که می توان از آن به عنوان جهان آشفته اصلاح گری دینی نامید، درک کنید. در واقع به عدد مصلحان، اصلاح دینی وجود دارد. هر کدام از زاویه ای، با دستمایه ای، با متد خاصی، با تعلق خاطر به مکتب و مدرسه ویژه ای به این بحث می پردازند. این امر، به سردرگمی ما در شناخت مشکل اصلی در فرهنگ و تمدنمان هم باز می گردد. به دلبستگی هامان، به باورها و ایمانمان، و به بسیاری از مسائل دیگر. سید جمال یکی از این اصلاح طلبی ها را دارد. یکی از هزاران. البته بیان و زبان ویژه ای دارد، و به دلایل دیگر که بالا نوشتم شهرت بیشتری یافته است. در حالی که آدم های گوشه نشینی زیادی هستند که دیدگاه های بس مهم تر و واقع بینانه تری دارند.

* مسألة مهم دیگر نسبت سیدجمال با بنیادگرایی و رادیکالیسم است. بازگشت به سلف صالح که سیدجمال مطرح می‌کرد آیا همان بنیادگرایی نیست؟ از طرف دیگر مشی سیاسی شخص سیدجمال این بود که در کشورهای مختلف هرگاه نمی‌توانست بین حکام به جایگاه مطلوبش برسد ساز ناسازگاری را کوک می‌کرد و طبعی آنارشیستی داشت و انتقال این طبع سرکشانه به مریدانش چون میرزا رضای کرمانی نتیجه‌ای جز رادیکالیسم و تروریسم نداشت و از جنبه نظری هم رشید رضا که یکی از پایه‌گذاران بنیادگرایی اسلامی معاصر است شاگرد محمد عبده و تحت تأثیر سیدجمال بود؛ با در نظر گرفتن این نکات چگونه می‌توان گفت سبدجمال نسبتی با بنیادگرایی و رادیکالیسم ندارد؟

بحث رادیکالیسم و بنیاگرایی در تمام این صد و پنجاه سال گذشته تابعی از چند مسأله مختلف بوده است. یک جنبه آن مربوط به بازگشت به جنبه های خاصی از دین و منابع دینی در توجیه بنیادگرایی به عنوان یک اصل مشروع است، جنبه هایی که البته کم نیستند و در درون کلام و فقه اسلامی حضور دارند و مربوط به دوران تفوق دنیای اسلام بر جهان های دیگر از قبیل ایرانی و رومی و غیره است. این دیدگاهها بخصوص بخش فقهی و حقوقی آن از دل فتوحات اسلامی ومشی غالبانه نخستین درآمد و نمونه آن جنگ و جهاد از موضع برتر بود. مواضع و جنبه های مذکور، بعدها همزاد با خلافت و سلطنت اسلامی در یک گستره وسیع جغرافیایی بود. زمانی که سید جمال آمد، از خلافت نشانی دور مانده و از عظمت گذشته، آثار بسیار کمی باقی مانده بود. حالا بازگشت به آن دوران، از نظر یک مصلح، تبدیل به یک آرزو شده و همین سبب رشد بنیادگرایی می شد. با این حال عرض کردم، این فقط یکی جنبه های بنیادگرایی است. جنبه دیگر آن ایجاد نوعی حالت جنگ با اروپاست. یک جنگ تمدنی و تحمیلی. شما شرقی هستید و هر مقدار که تحت تاثیر غرب هم باشید، نوعی رقابت و نزاع را در درون خود دارید. میان شما و آنها باید تصویری از یک میدان نبرد دید. برای میدان نبرد شما چه می کنید؟ معلوم است، همه تدارکات لازم را از جمله سربازان جنگجو را آماده می کنید. شما باید برای آنها مواد و خوراک لازم تبلیغاتی را داشته باشید. شما باید احساسات آنها را تهییج کنید. در واقع، غرب با تعدی خود به شرق، با استعمار، با نفوذ و حتی تحکم و ایجاد دولت های وابسته یا مستقیم، خودش به این جنگ دامن زد. نتیجه مستقیم این وضع، که بستر آماده هم در شرق اسلامی داشت، بنیادگرایی از سوی مسلمانان بود. تصور کنید به آن عظمت گذشته نگاه می کنند، فقه فتوحانه و غالبانه را به یاد می آوردند. طبعا حالا که میدان جنگ آماده شده، خوراکش، اندیشه ها و جنبه های تندروانه و رادیکال خواهد بود. سید جمال، وقتی در مسیر اصلاحگری دینی حرکت می کند، وسط این میدان قرار دارد. گاهی فکری است و گاه نظامی. او تجربه هند را در سال 1857 در نبرد میان انگلیسی ها و مسلمانان دارد. داستانهای متمهدی سودانی و نبردهایش را در کنار خود دارد. تسلط همه جانبه انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی را بر دنیای اسلام می بیند. نتیجه طبیعی این وضع رادکالیسم و بنیادگرایی است. ممکن است موقتا تلاشی برای توافق و همسازگری انجام شود، اما در نهایت چاره ای جز جنگ البته به شکل های مختلف نیست. این همان احساسی است که سید قطب آن را تئوریزه می کند.

* نکتة مهم دیگر سطح دانش سیدجمال است. هوداران سید او را شاگرد شیخ مرتضی انصاری و فیسلوف شرق و... می‌دانند، اما میراث علمی چندانی از او برجانمانده. بر این اساس دانش نظری و معرفتی سید در چه حد بوده و آیا این توصیفات اغراق آمیز نیست؟ و با توجه به این‌که سبد به خاطر طبع سرکش و ناآرامش دائم در سفر و رفت و آمد بین کشورهای مختلف بود طبعاً فعالیت علمی و فکری چندام قابل توجهی نداشته با این حال چرا هوادرارانش دربارة نظریه‌پردازی او این همه غلو می‌کنند؟

در اصلاح گری، لزوما بحث نظریه پردازی مطرح نیست. من مثال روشنی بزنم، دکتر شریعتی به هیچ روی در زمینه سیاست یا اقتصاد یا حتی در علوم دینی، به عنوان نظریه پرداز دینی شناخته نمی شود. بدین ترتیب ما باید مصلحان را دو دسته کنیم. افراد نظریه پرداز و متخصص در علوم دینی و دسته دوم افرادی که بیش از آن که نظریه پرداز باشند، نقاد وضعیت موجود با زبان تند و تیز هستند. در واقع، این دسته موجوداتی شورشی هستند که انگشت روی نقاط ضعف گذاشته و به بیان دردها می پردازند. این به معنای آن نیست که حتما راه حلی هم برای آن دردها دارند. این افراد به عکس متخصصان امور دینی، نگاه تاریخی دارند، بیش از همه مقایسه میان ادوار مختلف دارند، و سعی می کنند در این مقایسه و تطبیق، نشان دهند که امت اسلامی گرفتار چه دشوار یهای شده و مثلا چه دوره هایی کمتر این گرفتاری ها را داشته است. فلان دوره عظمت داشته و بعدها با تفسیرهای غلط از دین و یا گرفتار شدن در مشکلات سیاسی و اجتماعی به انحطاط کشیده شده است. به این هم توجه داشته باشید که تعابیری مانند فیلسوف شرق را مصری ها به سید جمال دادند. این قبیل القاب در مصر، به راحتی به افراد داده می شود. تقریبا مثل کلمه علامه که به سادگی بر اشخاص اطلاق می شود. نکته دیگر این است که برخی از افراد، خطیب و سخنران هستند، بیش از آن که کتاب نویس و مولف باشند. در باره سید جمال باید گفت بیش از آن که نوشته هایش موثر باشد، زبانش تاثیر داشت. مطمئنا نباید از این جنبه های او غفلت کنیم.

* نظریه اتحاد اسلامی را شاید بتوان مهم‌ترین آموزة نظری و تئوریک سیدجمال دانست. او دقیقا چه مردای از اتحاد اسلامی داشت و بر اساس این نظریه آیا باید سید را مدافع انترناسیونالیسم اسلامی با محوریت امپراطوری عثمانی بدانیم؟

به نظرم من مسأله اصلی سید جمال وحدت اسلامی نبود. این یک نظریه عثمانی بود، کاری که عثمانی ها برای متحد کردن جهان اسلام علیه روسیه و اروپا دنبال کردند. از وقتی که سید جمال به آنها وصل شد، در این باره هم اظهار نظر کرد. سید جمال، یک روشنفکر اصلاح گری بود که به عقب ماندگی می اندیشید. در این تصور، بحث وحدت یا اختلاف میان شیعه و سنی، جایگاه مهمی نداشت. در روشنفکری سید، فکر جدید غربی که خیلی به اختلافات مذهبی اهمیت نمی داد، موثرتر از موضع سیاسی و روز عثمانی ها بود. اساسا آنچه به نظرم از وحدت مسلمانان مد نظر کسانی مانند سید جمال بود، متحد کردن خواسته های مسلمانان در هند و ماوراءالنهر و عثمانی و ایضا ایران بود. این مساله خیلی ارتباط با شیعه و سنی پیدا نمی کرد. بیشتر منافع عثمانی را تامین می کرد که می خواست خلافت خود را به همه مسلمانان تحمیل کند. شاهد آن این است که ایده تشکیل حکومت واحد اسلامی را داشت. این حکومت غیر از عثمانی شامل چه کسانی می شد؟ مثلا ناصرالدین شاه یا امیر دیگری از امرای مسلمانان؟ سید جمال جایی گفته بود: «اگر خدای نخواسته بر دولت علیه عثمانی چشم زخمی برسد نه مکه را قراری و نه مدینه منوره وقاری، بلکه نه از اسلام اسمی و نه از دین رسمی خواهد ماند و بعد از آن نه صوت اذانی خواهند شنید و نه قرآنی خواهند دید مانند یهود بخارا خار و چون گوسفندان بی صاحب شکار گرگ ستمکار خواهند شد». این وحدت اسلامی سید جمال در حمایت از استوار کردن حکومت لرزان عثمانی بود. البته سید گاه روی محور بودن قرآن هم اصرار داشت و این تفکری بود که زمینه نوعی وحدت را میان مسلمانان می توانست فراهم کند. هرچند فی الواقع، این مساله ربطی به وحدت شیعه و سنی نداشت و بیش از هر چیز منشا گرفته از نگره بازگشت به قرآن برای اصلاح بود که ممکن بود یکی از اهداف بسیار حاشیه ای آن وحدت باشد. من البته استقصای کامل نکرده ام ولی بعید می دانم سید در جایی به روشنی در باره وحدت شیعه و سنی حرفی زده باشد هرچند اگر هم زده باشد، خیلی با تحلیلی که گذشت منافات نخواهد داشت.

مهرنامه، ش 48، ص 135ـ 136

 

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 563585

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام CA ۱۵:۵۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۴
    2 3
    خوب حتی اگر ما متحد هم بودیم و رفیق هم بودیم چه مشکلی از ما حل میشد؟ مشکلات ما به علت ناتوانایی ما در اندیشه و نوآوری هستند و با اینجور بازی ها با احساسات و باورها و خرافات و قصه ها و پارچه بازی ها حل شدنی نیستند. حتی اگر ما اسم این بازی با احساسات را روشنفکری هم بگزاریم.