اعتماد نوشت:اینجا همه با هم همدرد هستند. سیاه پوشیده‌اند و پریشان اطراف را تماشا می‌کنند. گاهی درد همدیگر را می‌پرسند و ابراز همدردی می‌کنند. کمتر کسی است که اشک به چشم داشته باشد.

تنها دختري نوجوان كه همراه با خواهر و شوهر خواهرش براي تحويل جسد برادرش آمده، با صداي بلند گريه مي‌كند. هرازگاهي روسري سياهش را روي چشم‌هايش مي‌گذارد و دوباره برمي‌دارد و اطراف را تماشا مي‌كند. به هق‌هق افتاده. «برادرش در تصادفي مشكوك به قتل در يكي از جاده‌هاي اطراف تهران كشته شده.» اين را پيرزني مي‌گويد كه براي گرفتن برگه گواهي فوت دخترش بعد از ٥ ماه از تحويل جسد آمده است. اشك‌ها در ميان شيارهاي باريك چروك‌هاي صورتش پخش مي‌شوند. با چادرش صورتش را پاك مي‌كند و مي‌گويد: «مردم ديگه واسه مرگ عزيزاشونم گريه نمي‌كنن. منتظرن جنازه رو بگيرن و برن. مرگ و مير زياد، مردم رو بي‌احساس كرده.» اين را مي‌گويد و دوباره چشم‌هايش پر از اشك مي‌شود. تندي چشم‌هايش را با چادرش پاك مي‌كند و به صورت آدم‌ها زل مي‌زند.
جلوي در بيروني طبقه دوم ساختمان، يك سكو ساخته‌اند كه جسدها از آمبولانس‌هاي حمل جسد مستقيم وارد سردخانه مي شود. ماموران جوان ماشين حمل جسد لباس‌هاي فرم سورمه‌اي تيره پوشيده‌اند و به سوال و جواب‌هاي مردمي كه سراغ مرده‌هاي‌شان را مي‌گيرند جواب نمي‌دهند. ميان جمعيت زني آرايش كرده همراه با برادري كه روي ويلچر نشسته از راه مي‌رسند. مرد كمربند طبي روي لباس سياهش بسته و كفش‌هاي ورني سفيد و كلاه لبه‌دار سفيد رنگ به سر دارد. مرد تلاش مي‌كند تا چرخ‌هاي ويلچر را از پله‌هاي ورودي سالن بالا ببرد اما نمي‌تواند. دو مرد جوان دوسر ويلچر را مي‌گيرند و او را وارد سالن مي‌كنند. زن پريشان به سمت پذيرش مي‌رود و فرم‌ها را پر مي‌كند. آرام و قرار ندارد و تند از اين سر سالن به آن سر مي‌رود. كفن‌هاي روي ويترين انتهاي سالن را يكي يكي زير و رو مي‌كند. متصدي از او مي‌پرسد: «واسه كي مي‌خواين؟ زنه يا مرده؟» ناگهان صورت زن در هم مي‌شكند و با بغض مي‌گويد: «زن. مادرم بوده.» سايه سفيد پشت پلك‌هايش با سياهي ميان چشم‌ها به هم مي‌آميزد و همراه با اشك فرو مي‌ريزد. برادرش روي ويلچر از راه مي‌رسد. مي‌گويد: «ديروز برادرم براي گرفتن ارث و ميراث به خانه مادرم رفت و با هم جروبحث كردند. دعواي‌شان شديد شد و برادرم با قيچي و گوشتكوب به جان مادرم افتاد و او را كشت.» زن گريه‌اش را مي‌خورد و دور چشم‌هايش را پاك مي‌كند. با تندي از زن‌هاي اطرافش مي‌پرسد: «شما واسه چي اومدين؟»
جلوي در ورودي سالن زن و مردي ميانسال ايستاده‌اند كه آرام و زيرلب با هم صحبت مي‌كنند و گاهي در سكوت اطراف را زيرنظر دارند. زن مي‌گويد: «دختر خواهرم ١٦ سالش بود. تازه عقدش كرده بودن. داده بودنش به يك مهندس ٢٢ ساله. يك ماه هم از ازدواجشون نگذشته بود. شوهرش نصفه شب تو خواب با آجر زده تو سرش و كشتش» زن جواني كه كنار اين زن و شوهر ايستاده بلند مي‌گويد: «خبرش ديروز تو روزنامه‌ها نوشته بودن. گفتن به خاطر تلگرام بوده.» زن ميانسال ناگهان عصباني مي‌شود و از كوره در مي‌رود. فرياد مي‌زند: «اين چيزا رو تو روزنامه‌ها نوشتن. دختر خواهر من هم مثل همه شما تلگرام داشته. شوهرش بايد بزنه بكشش؟» شوهر سعي مي‌كند زن را آرام كند اما فريادهاي زن همچنان ادامه دارد. ديگر كسي به فريادها توجه نمي‌كند، همه گوشه‌اي نشسته‌اند و بي‌حرف فقط همه‌چيز را تماشا مي‌كنند.


45231

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 560266

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • تقی IR ۰۴:۲۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
    37 1
    خدایا عاقبت همه مارا ختم به خیر بفرما ایاک نعبد وایاک نستعین