بیا ای روشنی،اما بپوشان روی، که میترسم تورا خورشید پندارند، و می ترسم همه از خواب بر خیزند، ترسم که چشم از خواب بردارند، نمی خواهم ببیند هیچ کس مارا، نمی خواهم بداند هیچ کس مارا، و نیلوفرکه سر بر می کشد ازآب، پرستوها که با پرواز و باآواز، و ماهیها که باآن رقص غوغایی، نمی خواهم بفهمانند بیدارند (اخوان ثالث)

______________

مارا زین دیده به جز اشک بهره نیست
زین بهره بس زدیده که با آن توان گریست
( زنده یاد مرحوم نورعلی برومند)
نمی توان باور کرد. اگرهم باور کنیم چگونه با آن کنار بیاییم و اگر هم کنار بیاییم چگونه آن را تحمل کنیم.
13"سرباز" سر به زیر در برابر وطن از میان ما به یکباره پر کشیدند. چون فرشته های آسمانی که زمین تحمل بار سنگین و وقارشان را ندارد. پرستو های ما به سوی آسمان آن منزل آسایش و ابدی شان پرکشیدند و رفتند.
آه آه؛ گفتنش چه ساده برجوهر قلم روان می شود. اما این چه اهمیتی دارد زمانی که بدانیم این جوانان با آن همه امید و آرزو نه فقط برای خود که بیشتر برای خانواده هایشان ؛ روان شدن خونشان برای آرمان های بلندی که برای آن لباس مقدس سربازی به تن کردند ساده تر و راحت تر است. مهم نیست کجا،مهم رخت زیبایی ست که به تن کردند. رخت"سربازی"..
.13"سرباز" مطهر وطن پاک ایران، لحظاتی قبل از خداحافظی در کنار یکدیگر عکسی جاودانه گرفتند..... وه چه پر شکوه و شوق انگیز برای آنها و شکننده و غمناک اکنون برای ما..
..چه نام مقدسی ست این نام"سرباز". این نام را بی وضوی مقدس و طهارت جان بر زبان جاری نکنیم ..
..نوشتن رفتن آنها سهل و خواندنش سهل تر. اما برای خانواده و دوستان آنها چه؟برای برادران خون اشکان غیور ارتش چه؟آنها نیز به همین سادگی از این به بعد به این نام خواهند نگریست؟..
..نه نه؛شما را به خدا از کنار این غم به سادگی نگذرید. غم "سرباز" غم یک ملت و غمی ست که تا عمق جان تاریخ فرو خواهد رفت..
..13 سرباز از میان ما رفتند،اما آنها تنها نرفتند، بلکه ما را تنها گذاشتند..
..تحملش را ندارم ؛آنگاه که به عکس آنها لحظاتی قبل از مرگ می نگرم . آه، به چه می خندند؟ به کدامین شوق، برق بهشت بر چهره شان اینگونه می طراوت؟..
..خدای من؛فقط تو میدانی آنها چرا پاک ترین و مقدس ترین لباس در قاموس خلقت را بر تن کردند. اما ما هم می دانیم!!؟؟.نه ،من که باور ندارم..
..آسمان دیگر آبی نیست،دریاها دیگر گلگون نیستند،رودخانه ها دیگر خروشان نیستند ،بادها دیگر نمی وزند و کوه ها دیگر سر برافراشته نیستند..
..نمی دانم ؟ نمی خواهم هم بدانم،زمانی که مادری بر چهره کبود حاصل زندگیش می گرید و گریبان می درد با خود چه می گوید. یا خواهر مو می افشاند و آه بر سرنوشت محتوم می زند و می گوید " برادرم،ای گل نازنینم ،"سرباز" وطنم کجایی؟ کجایی؟.بعداز این زندگی چیست برای من.؟ و پدری که در سکوت وچشمی خونبارکه دیگر نمی بیند می گوید "ای بند دلم ،حاصل جانم تورا چه شد؟..
..آری اینچنین بود برادر..


.."سرباز" چه نام زیبایی..


"قاصدک

هان،

ولی..آخر..ای وای..

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام،آی!کجا رفتی؟آی"

(اخوان ثالث)

matinmos@gmail.com

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 549466

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 13 =