درد بی درمان: دیدگاه های یک نویسنده از جامعه ایران در دهه ی بیست

انقلاب اسلامی پاسخ به نیازهایی بود که جامعه مذهبی ایران در طول سالیان دوران پهلوی حس کرده بود. بیان این نیازها در میان آثاری است که روحانیون در کتابها، مقالات یا منابر مطرح می کردند. آشنایی با این افکار می تواند زمینه های فکری و اجتماعی انقلاب را نشان دهد. مشکلاتی که آنها مطرح می کردند و راه حل هایی که ارائه می دادند، نقش مهمی در ایجاد انقلاب داشت. یک نمونه جالب آنها همین کتاب کم حجم درد بی درمان است که این نوشته به مناسبت آن نوشته شده است.


زندگینامه میرزا مهدی بروجردی
میرزا مهدی بروجردی از علمای حوزه قم، متولد سال 1300 ق / 1261 ش در بروجرد است. وی برای تحصیل به اراک آمد و از آنجا به همراه حاج شیخ عبدالکریم و زمان تأسیس حوزه علمیه قم به این شهر منتقل شد. این رخداد یعنی تاسیس حوزه قم، در سال 1340 قمری / 1300 شمسی بود. مرحوم میرزا مهدی در آنجا ملازمت دایم حاج شیخ را داشته علاوه بر شرکت در درس ایشان به عنوان پیشکار وی مشغول به کار شد. شریف رازی در باره وی نوشته شده است: او «رسما كارگردان حوزه و نديم صديق و رفيق شفيق آن جناب بوده و مرحوم حايرى هم براى حسن عمل و ديانت و كاردانى او رتق‏وفتق حوزه را باختيار وى گذارده و بدون مشورت و تصويب رأى او كارى انجام نميداد و تا آخر عمر» همه کاره دستگاه مرجعیت مرحوم حائری بود.
پس از درگذشت مرحوم حاج شیخ در سال 1355ق / 1315 ش «از اجتماع كناره گرفته فقط براى نماز و زيارت بحرم مشرف مي شد». وی در سال 1389 ق / 1347 ش درگذشت، و نزدیک قبر مرحوم حائری مدفون شد. (گنجینه دانشمندان، 2/86 و بنگرید: آثار الحجه، ج 2، ص 77)

رسول جعفریان

مرحوم میرزا مهدی بروجردی، پدر زن آیت الله گلپایگانی و نوه اش دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی بود. علیرضا ریحان هم نوشته است: رئيس و بزرگ كارگزاران و هم ناظر امور طلاب و طرف شور آية اللّهى، آقاى حاج ميرزا مهدى‏ بروجردى‏ است (آینه دانشوران، ص 51، و بنگرید ص 479 که نکته مهمی را در باره تربیت طلاب برای خارج از کشور توسط حاج شیخ عبدالکریم و با وساطت همین میرزا مهدی مطرح کرده اما آن طرح به دلایلی متروک شده است).شرح حال دیگری از وی در تربت پاکان (4/2077، جواهر کلام، قم، 1424ق) آمده است.

رسول جعفریان

حاج آقا مهدی گلپایگانی - میرزا مهدی بروجردی - حاج آقا جواد گلپایگانی

در واقع، یک وجه دیگر زندگی وی آثار مکتوب و چاپی اوست که طبعا مربوط به دوران پس از حاج شیخ است. سه کتاب وی که بنده ملاحظه کردم، یکی درد بی درمان در 1327 ش دیگری بیان حقیقت در سال 1329 شمسی و کتاب برهان روشن یا «البرهان علی عدم تحریف القرآن» وی در سال 1334 ش منتشر شده است. کتاب اسلام و مستمندان ایشان هم در سال 1338ش شمسی منتشر شده است.
در باره کتاب درد بی درمان به تفصیل اشاره خواهیم کرد.

اما کتاب بیان حقیقت در نقد نوشته ای است که در تبلیغ مسیحیت و نقد اسلام و در واقع در ادامه ادبیات نقد مسیحیت است که جریان تالیفی بسیار گسترده و مفصلی است. کتاب بیان حقیقت، در نقد کتابی به نام سنجش حقیقت است که در اصل در انتقاد از قرآن، انتقاد از پیامبر (ص) و تبلیغ مسیحیت نوشته شده است. وی در باره کتاب خود که بیان حقیقت است نوشته: «بیان حقیقت رد پاسخ ادعای سنجش حقیقت، فهماندن گفتار و حرفهای فیلسوفها و دانشمندان از بزرگان و اعاظم بیگانگان است که در موضوع قرآن و پیغمبر اسلام چه گفته اند... من در مقام حجت و برهان متشبث به اقوال دانشمندان اسلام نشدم و خواستم به خوانندگان بفهمانم که این شخص صاحب کتاب سنجش علاوه بر این که خود از اهل دانش نیست، از متن تورات و انجیل هم بی اطلاع است».وی فهرست بلندی از مآخذ خود در انتهای مقدمه آورده که نشان می دهد یک نویسنده مذهبی در این دوره، در مقام دفاع از اسلام، به چه نوع کتابهایی مراجعه می کرده است. کتاب در 172 صفحه به انجام رسیده است.

رسول جعفریان

برهان روشن یا البرهان علی عدم تحریف القرآن که اثری فارسی در 190 صفحه است، در واقع، از دل کتاب بیان حقیقت درآمده است. زیرا یکی از اتهامات نویسنده، بحث تحریف قرآن بوده و میرزا مهدی بروجردی برای نخستین بار، آن هم پس از چند دهه که از تالیف کتاب فصل الخطاب میرزای نوری گذشته، اثری جامع و مفصل در اثبات عدم تحریف قرآن نوشته است. این کتاب در ضمن، نقد فصل الخطاب و روایاتی هم هست که او مستند قول خود قرار داده است. وی به اقوال شمار فراوانی از علمای قدیم و جدید در باره عدم تحریف اشاره کرده و از معاصرین آرای دامادش آیت الله گلپایگانی و آیت الله مرعشی را هم آورده است (ص 148، 156). به هر روی این اثر، عالمانه و متتبعانه نوشته شده است.

رسول جعفریان
اما کتاب اسلام و مستمندان ایشان بسیار با حجم یعنی 425 صفحه وزیری است که با فهرست مطالب آن که در سی و یک صفحه جدا در آغاز آمده اثری بالغ بر 450 صفحه شده است. موضوع کتاب روشن و به نظر جالب می نماید، به طوری است که بعید است در فارسی اثری با این حجم در این موضوع منتشر شده باشد. شعری در صفحه اول عنوان در داخل کتاب آمده است که جالب است: خرگه ظلم نگون، خیمه مظلوم بپاست / این بنا را ز ازل دست خدا محکم کرد. مقدمه کتاب حاوی علت تألیف این اثر است و آن این که در برابر هیاهوهایی دفاع از فقرا و مستمندان که توسط گروه های چپ و دولت های جهان مطرح می شده، خواسته است نشان دهد که اسلام یک هزار و سیصد سال قبل به این مسأله پرداخته و برای آن راه حل داده است.

رسول جعفریان

اندیشه وی در باره دردهای بی درمان ایران در دهه بیست


یکی از نوشته های وی کتاب درد بی درمان نوشته شده در سال 1327 شمسی در 41 صفحه است که در واقع راه کارهای نویسنده بر حل معضلات جامعه بشری به خصوص جامعه ایران به عنوان یک جامعه دینی و شیعی است. عنوان کتاب هم نشان می دهد که وی معتقد است که جامعه دردهایی دارد که باید درمان کرد.
این که کسانی آن زمان در اندیشه این موضوع بوده اند، مهم است اما این که کسی اینها را نوشته و به زبان آورده جالب توجه است، به ویژه کسی که در میان معدود روحانیونی است که قلم داشته و چند اثر از خود برجای گذاشته اند.
این متن و مانند آن اسنادی است که نشان میدهد در آن برهه خاص، چه نکاتی در اذهان این عالمان دین وجود داشته و چگونه فکر می کرده اند. همین حساسیت سبب نگارش این سطور شده است.
کتاب شامل دو بخش است، بخش اول در باره دولت و بخش دوم در باره فرهنگ.

رسول جعفریان

وی در بخش اول، نخستین نکته اش در باره قوانین جاری و مورد عمل دولت است که از نظر وی، می باید قوانین شریعت باشد. به نظر وی هیچ قانونی نمی تواند جای قانون اسلام را بگیرد. اما آنچه الان هست با آنچه اسلام گفته «تغییر فاحش» دارد. به نظر وی نمونه اش قصاص است که اگر اجرا شود، می تواند موجب آسایش باشد. نمونه آن قطع دست سارق است و نمونه ای که او از این جامعه دیده، جامعه سعودی است: «بچشم خود دیدم که در مکه معظمه دولت سعودی به ملاحظه سرقت دست یک نفر را بریده و در محل رمی جمهر آویزان نموده که تمام حجاج می دیدند که چه قدر موجب امنیت کشور شده بود» (ص 3)
وی به امنیت مالی موجود در آن جا اشاره کرده و این را ناشی از عمل به احکام و قوانین اسلام می داند. اما در ایران، زندان جای این قانون را گرفته و جز این که مخارج سنگین روی دست دولت گذاشته، تأثیری ندارد.
اما در باره قوانین دیانت و اخلاق هم به نظر وی وضع برخی از ممالک اسلامی مانند مصر و افغانستان از ایران بهتر است، اینجا به رغم این که تنها کشور جعفری است، بسیاری از کارکنان دولت، در دینداری ضعیف و خود عامل اخلاق فاسده اند. به نظر وی این که کسی فکر کند دین فقط برای آخرت است، اشتباه است، «نه چنین است بلکه غرض از وضع این قوانین هم آبادی این جهان بوده که نوع بشر در کمال رفاهیت تعیش نمایند و هم در آن جهان» (ص 4، 5).
نمونه آن زکات است که موارد واجب آن سر جای خود، نمونه های مستحب هم هست که «از دکاکین، باغات، خان ها، حمام ها، کاروانسراها» باید زکات گرفته شود. به نظر وی، زمان رسول (ص) نوع هزینه قشون هم از همین زکات بوده اما همین حکم زکات، در حال حاضر نسخ شده است. به نظر وی اگر زکات درست گرفته شود، با قانون مالیات هیچ کشوری قابل مقایسه نیست. «اگر تمام عقلای روی زمین جمع شوند و بخواهند به جهت مصالح مملکت و نگهداری رعیت و حفظ ثغور و حدود و تعمیر طرق و شوارع و تجهیزات قشون ترتیب مالیاتی بدهد که ... بهتر از این قانون اسلامی» نمی توانند وضع کنند (ص 6). میرزا مهدی توضیح می دهد که زکات امروز و قدیم ندارد، قیمت های اجناس بالا رفته و دقیقا زکات می تواند همه مشکلات را حل کند.
وی با نظام کوپنی برای رسیدگی به فقرا و افراد کم درآمد، مخالف است و استدلال کسانی را که معتقدند اگر چنین باشد، حقوق فقرا و ضعفاء تامین می شود را قبول ندار، زیرا اغلب کسبه و مالکین، از راه های دیگری، به تصاحب این اجناس و ارزاق می پردازند. او در کل فاصله زندگی اغینا و فقرا را بسیار مذمت کرده و این را ناشی از دزدی هایی می داند که گروهی از دیگران در پرتو این اوضاع خراب و فاسد می کنند. در این زمینه فساد اداری و مالی که بازرسان دارند عامل مهمی در این زمینه است. به نظر وی، عامل اصلی این است که قوانین شریعت را عوض کرده، و قوانین موضوعه خود را جایگزین آنها کرده اند.
نکته دیگر که به نظر می رسد از اهمیت بالایی برخوردار است، این که، یکی از دردهای بی درمان که هم در داخل و هم خارج سبب نوعی مفسده و سرزنش است، هتک مقامات دولتی در نشریات است. به گفته وی، این درست است که دولت در عصر غیبت، موانعی برای دخالت نواب در امور عامه دارد، اما به هر حال عهده دار افراد و حفظ ثغور و اداره زندگی و تعیش مردم است. این نیاز به وجود یک فرد مقتدر دارد که در ایران ما، دولت این کار را بر عهده دارد. شاه، رئیس دولت، مجلس و وزراء همین ها هستند که «نوع رعیت حیثیت آن مقام ها را منظور دارند تا بتوانند با اقتدار آن رتبه را نگهداری نمایند». بنابرین تصور وی آن است که تضعیف دولت، یکی از دردهای بی درمان جاری جامعه ایرانی است. وجود یک دولت قوی می تواند زمینه پیشرفت شود و شوکتی برای ملت به همراه داشته باشد. «واقعا این وضع شرم آور است که هر روز در بعضی جرائد باید یا هتک از پادشاه شود یا از وکلا یا از رئیس دولت یا از وزراء». وی به خصوص به نقاشی ها یا در واقع همان کاریکاتورها اشاره دارد که مقامات را «مضحکه و مسخره» می کنند. در چنین شرایطی، «رعیت چه ترسی از دولت دارد و چنین دولتی چه نحو می تواند کشور را اداره نماید؟». (ص 10). به نظر وی همان طور که خداوند عالم بر زنبورها ملکه قرار داده در میان انسانها هم «سلطان و عمال دولت» را قرار داده است. اینها هر کجا می روند باید احترام شوند چنان که در دین هم آمده است که بزرگان را اکرام کنید. وی البته به شاه و دولت هم توصیه می کند خودشان مراقب حرمتشان باشند. مثلا اجازه ندهند یک زن با شاه عکس بگیرد و انتشار یابد. به گفته وی، متولی امامزاده باید حرمت امامزاده را نگاه دارد. دولتی ها نباید چنان رفتار کنند که در انظار عمومی اهل دنیا «یک اخلاق شومی از او سر بزند و فحش هایی از او صادر شود که مناسب آن مقام نیست». (ص 12). وی حتی بسیار از استیضاح های مجلس را هم نادرست دانسته و معتقد است که اگر نماینده و وکیل با وزیر مربوطه ملاقات کند، می تواند مشکل را حل نماید.
به نظر میرزا مهدی کارکنان دولت باید در توجه به امور مردم و امور دیانتی، توجه خاص داشته باشند تا بتوانند منشأ خدمت شوند. وی در اینجا اشاره به آمدن شاه به بیمارستان حضرت عبدالعظیم کرده و نوشته است: نظر دارم در تشریف فرمایی اعلی حضرت در مریضخانه حضرت عبدالعظیم (ع) در عیات حضرت آیت الله بروجردی که یکی از مذاکرات همین بود راجع به اتحاد دولت و ملت که اعلی حضرت فرمودند دولت در واقع کارکن ملت است و فرقی ندارد. در جواب حضرت آیت الله فرمودند بلی اتحاد دولت و ملت در تظاهرات دیانتی ملحوظ است و قهرا موجب اتحاد و محبوبیت است و لی مع الاسف در ایران به عکس رفتار می شود (ص 15). نویسنده از سفر حج خود در زمان سلطان عبدالحمید یاد کرده و وقتی سلطان برای نماز جمعه بیرون می آمد، چه اجتماع عظیمی در استانبول می شد و «چه هنگامه از اجتماع عساکر و روسای دولت و هیمنه و عظمت سلطان» بود. همه اینها ناشی از «تظاهرات دیانتی» سلطان بود که «در انظار خارجی و داخلی چه تاثیری داشت و دارای چه نتایجی بود». خاطره دیگر او از مکه و آمدن ابن سعود به مسجد الحرام در سال 1361ق است که «مکه معظمه مشرف بودم. در مسجد الحرام بودم که ابن سعود با ولیعهد و وزراء مشرف شدند در مسجد الحرام به جهت طواف بیت و ... قاضی آمد به جهت نماز مغرب و متصل به خانه ایستاد و ابن سعود آمد و نماز مغرب را به قاضی اقتداء نمود در حضور مثلا ده هزار جمعیت از مردمان مختلف». به نظر وی این تظاهر دیانتی اثر زیادی در میان مردم دارد (ص 16).
به هر روی به نظر این روحانی، عامل یا دست کم یکی از عوامل «اتحاد دولت و ملت» همین است که روسای سیاسی، دینداری خود را ابراز کنند. وی البته از نقش «جرائد ایران» در تخریب چهره دولتمردان انتقاد می کند، چنان که گاه اخبار رفتارهای بد دولت مردان را که مثلا با فلان زن بودند و چه، اینها را هم گزارش می کنند که به نظر می رسد، نویسنده قصد دارد دو طرف را مورد انتقاد قرار دهند. در هر حال همه اینها «آثار فساد در کشور از عمل نکردن هر کس به وظیفه خود است». (ص 17). زیرا وقتی جراید این اخبار را لو می دهند، دولتمردان هم در صدد انتقام برآمده و این «موجب فساد کلی و قتل نفسها خواهد شد». این مطلب، باید اشاره به رویدار خاصی باشد و با توجه به نگارش کتاب در سال 1327 می تواند مربوط به قتل محمد مسعود باشد که سال 1326 ترور شد. وی از قضا قمی بود و محتمل است که نویسنده خانواده او را می شناخته است.
در اینجا نکته ای هم در باره شیخ عبدالکریم گفته و از سکوت وی در برابر برخی از مسائل که در نهایت همین سکوت سبب هتک حرمت وی می شده یاد کرده است. وی می گوید آن زمان که «مسلمین در کمال صدمه دولت و ذلت بودند و فشارهای فوق الطاقه بود راجع به در امری حضورشان عرض نمودم که عدم اقدام در فلان امر از طرف حضرت عالی والله موجب هتک حرمت شما می شود» حاج شیخ گفتند: «والله میدانم که مهتوک می شوم، ولی تکلیفا بغیر این چاره ندارم لهذا به همین اقدام ها و صبر در امور و از خود گذشتن، به غرض نائل، و یک جامعه روحانی را حفظ نمود». (ص 19). این مطلب می تواند اشاره به سکوت حاج شیخ در باره رفع حجاب و مسائلی از این قبیل باشد. اینکه پیشکار حاج شیخ این مطلب را گزارش کرده بسیار مهم است. تا اینجا، نویسنده روی دردها بی درمان در حول و حوش «دولت» بحث کرد.
بخش دوم کتاب درد بی درمان در باره «فرهنگ» است (ص 21). اشاره خاص وی به آموزش و پرورش است. ابتدا باز این که وزیر هر روز استیضاح شده و امور سامانی ندارد، گلایه می کند. این در حالی است که اولین شرط همین ثبات است که وزیر بتواند در چنین وزارت خانه مهمی که میلیونها کودک را باید تربیت کند، کارش را انجام دهد. طبعا باید دیانت و اخلاق لازم را هم داشته باشد. همین طور رؤسا و مدیران زیر دست او نیز باید چنین باشند. این که الان برخی از آنها یهودی یا بهایی یا بی دین هستند، از نظر وی یک انتقاد است. در ضمن «دبیر یا معلم» باید اقلا «چهل سال داشته باشد» چون صلاح در آنها وجود داشته باشد. به نظر وی، فرهنگ فقط دانش نیست، تربیت اخلاقی جوانان مهم تر است. اشاره وی به تدریس شرعیات در مدارس است که آن زمان بسیار محل بحث بود. عدم تربیت اخلاقی و یاد ندادن شرعیات سبب می شود که نسل بعد فاسد شود (ص 23). وی از این که وزیر از تدریس شرعیات در مدرسه سرباز زده و گفته اینها را والدین و اولیا به بچه ها یاد بدهند، گلایه کرده و می گوید چطور وقت هست موسیقی یاد بدهند اما برای شرعیات وقت نیست! به نظر وی، عیب اصلی یا درد بی درمان همین امر تربیت اخلاقی است. به نظر میرزا مهدی، «تعلیم رقص و موسیقی خودش شهوت آور است» و سبب فساد می شود. جمع کردن دختر و پسر هم در یک جا همین نتیجه را دارد (ص 25). به نظر وی مشکل سقط در میان دختران و حتی این که «بعض دکترهای ما باید شکایت نمایند که از زمان بی عفتی تاکنون باید مشغول بخیه زدن عقب دخترها باشیم» نتیجه همین وضع است. (ص 25). این شده یک «درد بی درمان» که «عقلاء کشور» باید برای آنها فکری بکنند.
میرزا مهدی می نویسد: چه اشکالی دارد که «شاگردان مدارس هم تحصیلات علوم جدیده آنها تکمیل شود و هم از اخلاق اسلامی مطلع شوند». به نظر وی «فرهنگ خالق است» و این بچه ها، فردا در زمره رؤسای مملکت خواهند شد. این تربیت است که جوانان را بدون اخلاق اسلامی بار آورده، وقتی لیسانس می گیرند، اوج شهوت آنهاست که سبب دوری بیشتر از دین شده و آن وقت ضد آخوند هم شده می گویند:«این خرافاتی است که آخوند ها بیرون آورده اند». همین شخص فردا دبیر یا مدیر شعبه فرهگ شده، یا وکیل یا وزیر و نتایج آن فساد خواهد بود. (ص 26 ـ 27).
اما در مورد آموزش دختران، وی می گوید: «در مقام نیستم که عرض نمایم دخترها را به مدرسه نفرستید و پیش همان خانم باجی های سابق بفرستید، این هم غلط است» اما به هر حال اگر هدف این است که برود و کسب دانش کند، زبان خارجه یاد بگیرد و ... اما «چه منافاتی دارد که عفت او هم محفوظ و از اخلاق اسلامی با اطلاع و رشته دیانت و مسلمانی او گسیخته نشود». (ص 27)
این نکته جالبی است که باز وی در مقام یک روحانی سنتی که سالها پیشکار حاج شیخ عبدالکریم بوده، با رفتن دختران به مدرسه در سال 1327ش مخالفت نمی کند و نظرش را در اینجا به چاپ می رساند. به نظر وی بی توجهی به تربیت این دختران، آنها را در شرایطی قرار می دهد که بعدا نتوانند وظایف مادری و خانه داری را درست انجام دهند. وی بالاتر معتقد است که امر خانه داری و شوهرداری و بچه داری را هم باید در مدارس به این ها تعلیم دهند. (ص 28). چون به هر حال غرض از خلقت زن اینهاست. وی از این که غالب این دختران بعدها خانه دار شده و از آموخته های خود بهره ای نمی برند، گلایه می کند و یک نمونه از اقوام خود را در بروجرد مثال می زند.
وی همچنان روی اهمیت فرهنگ و اصلاح آن تأکید کرده و معتقد است که از پانزده میلیون جمعیت ایران، شاید دو میلیون بی علاقه به مذهب باشند، در حالی که سیزده میلیون «مسلمان و با علاقه به دیانت و اخلاق اسلامی می باشند» و باید به آنها احترام گذاشت. وی معتقد است که اصل مسأله در باره معلمین و دبیران است که باید مراقب باشند«خود بنده در بروجرد ملاحظه کردم که دبیر یهودی متصدی بود جهت پسرها و معلمه هم به جهت دخترها ی یهودیه بود. دیگر دبیران لامذهب و بهایی و جوانهای بداخلاق شهوت پرست الی ما شاءالله چه در مرکز و چه در غیر مرکز». (ص 31). وی با اشاره به این که ببینید در مریضخانه ها، خارجی ها چه قدر تبلیغ دیانتی خودشان را می کنند اما ما در مدارس هم اجازه نمی دهیم در اول روز قرآن تلاوت شده و به جای آن موسیقی پخش می کنیم، آن را مصداق ترویج لهو و لعب می داند (ص 31).
میرزا مهدی روی پخش موسیقی و ترویج آلات لهو و لعب باز تأکید کرده ترویج آنها را «تکذیب عملی قرآن» می داند. (ص 32). به نظر وی آنها که رادیو را درست کردند«غرض کلی داشته اند که از اخبار و اوضاع دنیا مطلع شوند و استفاده نمایند، ما ایرانیها خیال نموده ایم که وضع آن برای طرب و ساز و طنبور و غنا شده، نوعا از همین لهو و لعب ها استفاده می نماییم» (ص 33).
وی مجددا بحث از «ناظر شرعیات در مدارس کرده آن را یکی از وظایف فرهنگ می داند. وی معتقد است که «باید تمام جراید و مطبوعات به اجازه ناظر شرعیات باشد که این مفاسد و قلم های خونین جلویگری شود». به نظر وی یکی از دردهای بی درمان همین تعطیل شدن «ناظر شرعیات» در مدارس است. (ص 34). وی با این که با رفتن دختران به مدارس مخالفتی ندارد اما از آموزه های اسلام این را می داند که دختر را باید زود شوهر داد تا بچه دار شود. (ص 35).
در واقع، در ذهن وی، این بخش از فرهنگ، آسیب پذیرترین قسمت در امر فساد است. به همین دلیل، روی ازدواج و عیال گرفتن و شوهر کردن بحث تفصیلی دارد. این که در امر مهریه و جهیزیه سخت گیری نشود تا ازدواج آسان شود. عدم ازدواج مشکل و معضلی است که سبب بروز شهوت رانی شده «و اخلاق ناگوار امروزه نوع مسلمین را بیچاره و جوانها و دوشیزگان را به فساد و حرج انداخته» است (ص 37). از عوامل این شهوت رانی ها، امر بی حجابی است که به گفته وی «از زمان بی حجابی تاکنون موجب تحریک شهوت پسرها و دخترها نسبت به سابق صد مقابل مهیا شده» است (ص 37). وی باز هم روی سهل گیری در امر ازدواج تأکید کرده و این که «یکی از اعیان اصفهان اظهار نموده بود که مسال چهار صد هزار تومان مخارج عروسی بنده زاده شده». (ص 38).

یک مصاحبه کوتاه با آیت الله زاده گلپایگانی در باره میرز امهدی بروجردی


توفیقی شد تا چند روز قبل با آقای حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا باقر گلپایگانی در باره مرحوم میرزا مهدی بروجردی که جد مادری شان هست صحبت کنم. برای این که این معلومات بماند، با این که ارتباطی با کتابچه درد بی درمان نداشت، آنها را در اینجا می گذارم: ایشان فرمودند:
میرزا مهدی در اراک با آقای حائری بود، و در قم امور اجرایی آقای حائری در اختیار ایشان بود. وقتی به قم می آیند اختیاردار تام ایشان بوده و نظم حوزه دست ایشان بوده است. تمام طلابی که آن وقت در حوزه بودند از نظر رفتار و کردار و برنامه ها زیر نظر ایشان بوده اند. معروف است که وقتی صدای نعلین ایشان در راهروی مدرسه فیضیه شنیده می شد همه طلبه ها داخل حجره ها رفته و مشغول مطالعه می شدند. آقای سید مصطفی خوانساری می گفت امام احترام زیادی برای میرزا مهدی قائل بود. میرزا مهدی روی حساب طلبه ها حساس بود اگر کسی لباسی خلاف شأن داشت، اول تذکر می داد و بعد اگر رعایت نمی کرد، عذر او را می خواست. پدرم آیت الله گلپایگانی می فرمودند هر کسی را میرزا مهدی عذرش را می خواست، دیگر حق نداشت در حوزه بماند و در این موارد، خود حاج شیخ هم رعایت حال او را می کرد. یک بار دو طلبه را بیرون کرد. این دو در غیاب میرزا مهدی پیش آقای حائری آمدند و مرحوم آقای حائری وجهی به اینها داده بود. در وقت خروج، به میرزا مهدی برخورد کردند. آقای گلپایگانی گفتند من آنجا بودم. آقای مهدی بروجردی آمد و به آقای حائری گفت به چه مجوز به اینها پول می دید. آقای حائری گفتند: به همان مجوزی که پیغمبر به فلان و فلان پول می داد. وی در پوشش طلبه ها حساس بود. آنها حق پوشیدن ارسی نداشتند. باید در تابستان نعلین و در زمستان گالش می پوشیدند. هیچ طلبه ای حق کشیدن سیگار در بیرون نداشت یا اینکه در محافل عمومی غذا بخورد. وقتی آقای آیت الله بروجردی به قم آمد از ایشان خواست که به دفتر ایشان بیاید، اما ایشان قبول نکرد و به کار علمی مشغول شد. میرزا مهدی به آقای بروجردی اعتراض داشت که حوزه حالت بی نظم پیدا کرده و مقصودش همین بود که این کنترل برداشته شده است. فهیمه خانم دختر امام خمینی، عروس دایی ماست، یعنی زن محمود آقای بروجردی (پسر شیخ محمد حسین پسر میرزا مهدی بروجردی) است. ( میرزا مهدی سه پسر داشت. مهدی بروجردی (خیاط) که فامیلش کسرایی (پدر زن صابری منبری) بود. یکی محمد حسین (روحانی) پدر محمود و یکی هم میرزا محمد (کار آزاد). زمانی میرزا مهدی به فهیمه خانم که زن نوه ایشان می شد پیغام داده بود که به پدر یعنی امام بگو که میرزا مهدی، عصری می خواهد شما را ببیند. ایشان می گفت: وقتی گفتم، آقای خمینی خیلی اتاق را مرتب کرد. ایشان آمد و رفت. من از امام پرسیدم، شما خیلی حساسیت بخرج دادید و اینجا را مرتب کردید. ایشان گفت: شما اون وقت های میرزا مهدی را ندیده بودید که ایشان چه قدر مقید به نظم و ترتیب بود. زمانی که رضا شاه آمد قم، بحث شده بود که حاج شیخ بنشیند و رضا شاه بیاید خدمت ایشان یا به عکس. میرزا مهدی گفته من رضاشاه را در اتاقی نگه می دارم شما بر ایشان وارد شید که او جلوی پای شما بلند شود و همین کار را هم کرده بود. رضا شاه بعد از ملاقات به قائم مقام گفته بود این کار این میرزا مهدی بوده نه کار حاج شیخ. دامادی آقای گلپایگانی هم گویا به توصیه خود میرزا مهدی بوده است. آقای گلپایگانی 28 ساله بود که ازدواج کرد. میرزا مهدی به آقا سید احمد خوانساری می گوید این آقا سید محمدرضا نمی خواهد ازدواج کند؟ ایشان هم با آقای گلپایگانی در میان می گذارد و می گوید میرزا مهدی این سوال را کرده و شاید موردی دارد. همین طور هم بوده و پدر ما با دختر مرحوم میرزا مهدی ازدواج می کنند. میرزا مهدی بعد از فوت حاج شیخ، به سراغ کارهای فرهنگی می رود و دیگر سراغ کارهای مرجعیتی نمی رود. جمالزاده کتابی با عنوان سر و ته یک کرباس نوشت که ایشان جوابی به آن کتاب داده است. داستان آن جالب است.

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 506135

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۲۰:۳۶ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    11 5
    انقلاب اسلامی پاسخ به نیازهایی بود که جامعه ی غیر مذهبی ایران هم در طول سالیان دوران پهلوی حس کرده بود.
  • سعيد A1 ۲۰:۵۶ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    6 2
    تشكر استاد ، خدايش بيامرزد واقعا مطالب ايشان تاريخ مصرف ندارد
  • دیانی A1 ۲۳:۴۵ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    7 1
    چقدر ان مرحوم شانس اورده که فی زمانناهذا نبود والا بخاطر دفاع ازدولت طاغوت واستعمال چندین بار کلمه ،،اعلی حضرت،،خطاب به شاه چندین بارخلع لباس میشد.
  • نسیم IR ۰۷:۳۸ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    5 0
    این که میرزا مهدی بروجردی که در زمان شاه چنین نظراتی داشته در نوع خودش درخور توجه است. نفس اینکه به چنین موضوعاتی هم پرداخته قابل تحسین است. البته همیشه در بین اصناف مختلف بوده.