در مجموعه جريان فکري و عقل گرايي شيعه از قرن چهارم و پنجم تا در دورههاي متأخرتر هيچ کس را شايد در مجموعه عالمان شيعه نتوان يافت که در تبيين و توضيح مباني کلامي و حديثي شيعه، به پاي سيد مرتضي برسد و سيّد در اوج قله فکري عقل گرايي قرار دارد؛ هر چند که ممکن است در برخي مسائل، جسته گريخته افرادي باشند، اما اوج همه سيد مرتضي قرار دارد و حتي نسبت به عالمان بعدي، همچون شاگرد اصلي شيخ طوسي و تأثيري که بر مکتب حله دارد از همين زاويه است و بعدها در صفويه هم اين تأثير را شاهديم.
عقل گرايي از هر کجا به ذهن سيد رفته باشد با يک فوريت کامل است و تقريبا در تمام افکار ايشان اين مسأله خودش را نشان ميدهد و من چند نمونه عرض ميکنم.
يک نمونه، این که ايشان رساله اي دارد به نام مناظرة الخصوم و کيفية الاستدال عليهم از ايشان سؤال شده است شما نه به قياس اعتقاد داريد نه به خبر واحد، بنابر اين مسائل دين را چطور اثبات ميکنيد؟ ايشان گفتهاند، مجموعهاي که از دين براي ما باقي مانده است بخش مهمی از آن مُجمعٌ عليه است که متواتر است و همه بر آن اتفاق داريم؛ باقي هر چه باشد يا با قرآن حل ميکنيم يا با عقل و اگر در موردي اختلاف نظري پيش آمد و بر سر بعضي از مسائل اختلافي شد که نه با عمومات قرآن قابل حل است و نه با عقل، آزاديم يکي از اين دو راه را انتخاب نماييم؛ تا آخر اين رساله مطلقا اسمي از حديث نيست.
البته ميدانيم که ايشان اساس دين را بر پايه متواترات و امور مجمع عليه ميداند که در جاهاي ديگر هم اشاره کرده است. بر پايه ديدگاه ايشان، همه مسائل و احکام نماز و روزه و حج و امثالهم با اخبار و مباني مجمع عليه، قابل اثبات است، ولي باقي مسائل تنها قرآن است عقل.
البته باز مطمئنيم که ايشان به حديث اعتقاد دارد و کلام معصومين عليهم السلام در آرائش مشهود است اما به لحاظ روشي، آن چيزي که در ذهنش اهميت دارد، بحث قرآن و عقل است.
یک نمونه از سخت گيريهاي عقلي ايشان که [بعدها] خيلي در مکتب حله تأثير گذاشت و بعدها اخباريها بشدّت در مقابل اين مسأله مقاومت و موضع گيري کردند، اينکه افراد عامي حق ندارند عقايدشان را از روي تقليد بگيرند ـ چيزي که تا الان هم همينطور هست ـ و اگر افراد عامي عقايدشان را، ولو به صورت مجمل، از روي عقل نشناسند قطعاً کافرند و جهنمي. البته اين نظريه [کلامي] ايشان بعدها در مکتب حله اندکي تعديل شد، ولي همواره محل بحث بوده است که به اين مردم چطور بگوييم اعتقاداتشان را درست کنند. البته اين ديدگاه نخبه گرايانه کاملا عقلي بود که همه مردم را فهيم، نخبه و اهل درک مسائل عقلي ميدانست با يک استدلالهايي ولو مجمل؛ چنانچه در مکتب حله تبيين گرديد که ولو يک کشاورز اجمالا عقلاً بداند و بفهمد که جهان خدايي دارد و سيّد در بعضي رسائل ديگر خود نيز کساني که در مسائل اعتقادي صرفاً با تقليد، عمل ميکنند، نه تنها فاسق بلکه با عنوان کافر ياد ميکند.
سيد مطلقاً به قميها اعتقاد نداشت و به جز شيخ صدوق، باقي را مشبه و مجبره ميدانست و معتقد بود منشأ تمام مشکلاتي که ما در فرقهسازيهاي شيعه داشتيم، اخبار آحاد هستند. اينها که بعد از امام کاظم عليه السلام واقفي، مخمسه يا خطابيه و ديگران يک سري روايات آحاد دست اينها بوده است و اينها شده است منشأ فتنه، و تمام انشعابات فرقهاي که داريم منشأ آن همين قضيه است. البته بعدها در توجيه نظر سيّد، تعديلاتي صورت گرفت، اينکه مثلا در حجيت خبر واحد، منظور اين است که محفوف به قرائن نباشد يا از مقدمه کوتاه کتاب استبصار، برميآيد، يک مقداري تعديل اين ماجرا هست و بعدها با مالش و نرمشي که روي ديدگاه سيّد صورت گرفت، کأنّه خبر واحد پذيرفته شده، ولي به هر حال نشانهها و صراحت کلام سيّد درباره قميها و نسبت آنان به تشبيه و جبر، همين عمل آنان به اخبار آحاد و اين رواياتي که در اختيار آنان بوده است؛ البته قميها از حرفهاي خود، پيراستهاند؛ پيراستن يعني اينکه احاديثي دارند در نفي تشبيه و جبر، آدمهاي عقلي نيستند؛ يعني يک روزي اگر دو تا حديث آنچناني ببينند، آن احاديث را گرفته و ميافتند در دام اشتباه! و سيد از اين جهت نگران است که اين سخنان مشکل داشته باشد.
اصل حرف سيّد اين است که معظم فقه را ما از طريق اخبار متواتره ميفهميم و اخبار آحاد کمکي در فقه بما نميکنند و اين را ايشان بارها با همين تعبير بيان ميکند و روي همين تأثيرگذاري کسي در مکتب حلّه دنبال حديث نيست. يعني بعد از شيخ طوسي اگر کسي باشد که دنبال جمع آوري حديث باشد و يا اشاره شده که فلان عالم اثرش گم شده است، نداريم؛ جز موارد نادري از کتب حديثي در ري و سبزوار و اينها که بیشتر اخبار و روایات تاریخی و داستانی است. شاید تنها استثناء طبرسی در مجمع البیان است که تا حدی به احادیث عنایت دارد.
دو نکته ديگر که به گونهاي نشانهاي مشي سيّد هست، یکی درباره مسائل نجومي و احکام نجومي است. عزيزان مستحضرند ما در نجوم دو شاخه علم و شبه علم داشتيم. علم نجوم راجع به خسوف و کسوف و محاسبات رياضي، فواصل، کرويت زمين و مانند آنها که به تعبيت از نجوم يونان در نجوم اسلام نيز مطرح بود؛ و ديگري احکام نجوم که علمي هم به نام اختيارات از آن درآمده است که بعدها ترکيب شده با علم هيئت که فاصله داشت با نجوم که مشهور بود به پيشگوئيهاي نجومي که شکلهاي بازارياش بود که منجمان در گوشه و کنار خيابانها مينشستند و مردم مثل همين فالگيرها و شکل دربارياش هم بود و شکل علمياش نيز بودکه کتاب مينوشتند و ميتوان گفت صدها کتاب درباره احکام نجوم نوشته شده است؛ همچون مريخ و زحل علامت چيست، زمين، زايچه، طالع و داستاني که از يونان آمده و البته در ميان ماها هم [از قديم] بوده است.
در مقابل اين مسأله یعنی احکام نجومی، دو موضع گرفته شده بود، موافق و مخالف؛ افرادي که افکار نوافلاطوني داشتند همچون اسماعيليه و اخوان الصفائي و اينها، اينها معتقد بودند به احکام نجومي؛ اما مشائيون، مانند فارابي و ابن سينا، با احکام نجوم مخالف بودند. سيِد يک رساله دارد به نام الرد علي المنجمين، نه از زاويه ديني؛ البته اين بحث يکبار هم از زاويه ديني و حديثي نقل ميشود که مانند فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام به آن منجم، يا موارد ديگري داريم از نزديک شدن منجمين به سحر و جادو، يا حتي بحثهاي توحيد و شرک، در اينکه کواکب اگر مؤثرند در زندگي ما، اينکه اين مسأله، به نوعي منجر به شرک ميشود؛ بحثهاي ديني جدا سيّد اساساً طرف مشائيها را داشت و معتقد بود احکام نجومي حرفهاي بيربطي است و مطلقاً درست نيست و حتّي تا حد استهزاء هم پيش ميرفت. درست به مانند روزگار هر کسي يک تقويم در منزل داشت و سيد در ابتداي رساله الرد علي المنجمين به اين مطلب اشاره دارد و ميگويد که من هيچ تقويمي در خانه ندارم و هيچ وقت هم صبح به صبح نگاه نميکنم که امروز بايد چه کاري انجام دهم يا همان علم اختيارات که بعدها ميبينيد که چه مقدار است.
سؤالهايي که از سيد ميپرسند، اينکه آيا کواکب در زندگي ما تأثير دارند؟ مثل کسوف و خسوف، گرماي خورشيد و مانند آن؟ سيّد اينها را جدا ميکند با اين شکل که تأثيرات آسمان بر زمين در حدّ گرما و گياه و مانند آن، حرفي نيست، ولي آن تأثيري که از آن صحبت ميکنيد مبني بر اينکه آن ستارگان حرارت و سردي دارند و مظهر عشقند، همان تأثيري که در خدايان يونان هم بوده است، اينها به هيچوجه ربطي به آنها ندارد. عربها هم علمي دارند به نام علم الانواء که بحث تأثير خورشيد بر زمين و بحث درستي هم است و عربها تقريباً پيراسته بودند از اين بحث ستارگان و تأثيرشان در زندگي ما و سيّد اينها را بحث ميکند، البته يک بحث کلامي بوده است؛ اينکه اين ستارگان صاحب اختيار باشند را ردّ ميکند؛ اينکه طبع ستارهها به گونهاي است که بر زندگي ما مؤثر است، ردّ ميکند؛ اين حرف که کواکب حيّ و قادر باشند و زنده باشند؛ ردّ ميکند، ميگويد اگر اين تأثيرگزاري از ناحيه بودن آنها باشد که قابل قبول نيست؛ ميگويد ممکن است هواي ما بر آنها تأثيرگزار باشد، اين را رد ميکند و سپس مي افزايد اگر حقيقتاً تأثير کواکب باشد روي سرنوشت ما و طالع ما، کلاً امر و نهي ديني امر لغوي خواهد شد و با اين مبنا ديگر معني ندارد که کسي خوب و بد باشد، وقتي طالع ما را نگاه مي کنند مي بييند کي به دنيا آمديد، وقتي زحل فاصله اش با مشتري در اين حدّ بوده است ... خلاصه اينکه سيّد اينها را قبول ندارد و در اين ميانه عمده حرفش اين است که لا طريق الي العلم ... بر اين مسائل هيچ دليل عقلي وجود ندارد. البته اين دليل عقلي که ميگويد شامل حسّ و حدس (بالحدس) هم ميشود.
چنان که در همن رساله الرد علی المنجمین آمده، روزي يکي از وزرا آمد پيش سيّد و او ميدانست که سيد اين امور را تلف کردن عمر ميداند، و سيّد به او گفت: "ببينيد من نه در خانه تقويم دارم و نه به آن نگاه ميکنم و نه از اين حرفها خيري ديدم و سپس به او مثالي زدم و گفتم: آدمي، يکي بينا و يکي نابينا، که در مسيري ميروند و مقابلشان يک چاه هست، فرقشان چيست؟ طبعاً بينا که نميافتد در چاه، بلکه آن کسي در چاه ميافتد که نابيناست؛ سيد ميگويد در مسير پيشگوئيهاي نجومي، بينا و نابينا فرقي ندارند، اگر زندگي آنها بهتر بود ميفهميديم... به من گفتند که کسي در بغداد هست که پيشگويي ميکند و درست هم در می آید. یک بار به کسی گفت: در جيب تو کاغذي است که در آن وعده کمکي داده شده است که اتفاقاً ديدند نامه وزيري است که وعده صلهاي به او داده شده است! سيّد جواب ميدهد اينها چيزهاي اتفاقي است و نبايستي ما را گمراه کند از مسير طبيعي زندگي خارج بشويم؛ انصافاً سيّد مرتضي در قله عقل گرايي است و شخصيتي عرفي است... وي اشاره ميکند که ما خبر از غيب دادن انبياء را معجزه ميدانيم و چطور يک منجم خبر از آينده و غيب ميدهد، اين نوعي دخالت در کار انبياست.
واقعاً بايد ديد منجمان در دربار چه موقعيت و جايگاهي داشتند؛ خود ابوريحان بيروني که عقل گراي درجه يک و تجربه گراست؛ خود وي در الآثار الباقية در جايي اشاره ميکند با اينکه از زير اين احکام نجوم را مسخره ميکند، اما از رو، مشتي از اين حرفها، براي دل اين آقایی که به او پول داده این کتاب را بنویسد، درباره اينکه مشتري يا زحمل چنين باشد هوا سرد يا گرم ميشود؛ مطرح می کند. خلاصه اينکه تمام زندگي و پادشاهي و همه چيز را بر اساس اينها درست ميکردند ... البته اين قصه تا آخر قاجار ادامه دارد و ما تازه با زحمت فهميديم کپلر چه ميگويد کوپرنيک چه ميگويد و با زحمت اينها را از ميان جمع کردند و بردند. براي نمونه در سال 1276ق ناصرالدين شاه اعلام کرد که کسي ديگر حق ندارد تقويم نجومي چاپ نمايد ولي با اين حال دوباره چند سال بعد وزيري داشت از اين تقويمها چاپ کرد!
نکته دوم که به آن اشاره مينمايم از الامالي سيد مرتضي، بحث مدح کبوتر، بلبل، چکاوک و درّاج و فاخته (کوکو) که در برخی روایات مذمت شده است يا بعضي از اجناس، يا بعضي از زمينها، مثل زمين شوره زار، اينکه زمين بدي است، اينها معمولاً کافرند، يعني خود کبوترها، خود اين طيور بخشي کافرند و برخي هم مؤمنند؛ حيوانات همينطور، مخصوصاً بخشي که مسخ شدند مثل خرس و ميمون و اينها کافر تلقي شدند و برخي ديگر مدح و ستايش خدا را ميگويند؛ بعد اين مسأله سرايت کرده است به مسأله ولايت و آن شيعه و سني هم دارند! برخي ذم اولياء ميکنند و برخي هم مدح اولياء... يا ماهي جرّيّ که در روايت است که به خاطر دشمني با ولايت مسخ شده و خوردنش حرام است!
سيّد در جواب از درستی و نادرستی این روایات با حدّت و شدّت ميگويد چيزي که مخالف عقل باشد و سازگار با آن نباشد و دليل عقلي نداشته باشد من مطلقاً قبول نميکنيم و ميگويد که حتي قرآن را ما با عقل ميسنجيم و و وظيفه ما هست که اينها را بر حجتهاي عقلي عرضه کنيم. ما اخبار آحاد که نه علم آور است و نه اطمينان بخش، اگر عقلی نباشد نميپذيريم؛
وي سپس يک به يک درباره آنها سخن ميگويد که براي نمونه اين زمين شوره زار ماند قريه در آيه قرآن است، قريه که بر امر پرودگار شورش نميکند، بلکه صاحبش است و لابد اهالي آن زمين شوره زار آدمهاي بدي هستند يا به خاطر اينکه شور بودن و اينها از باب مَثَل و تفآل و فرهنگ جاري در ميان عربها باشد؛ سپس به ماهي جری اشاره ميکند که خداوند چيزي را حرام نميکند الا بخاطر مفسده يا مصلحهاي، و بعد اشاره ميکند اين حرمت اين ماهي به جهت مسأله ولايت است ميگويد: و هو مما يضحک به، اصلاً خندهدار است و يا اينکه حيوانات را به کافر و مؤمن تقسيم کنيم و هو ممّا تخالف العقول.
درباره منطق الطير هدهد و نمله هم ميگويد اينها حالتي بوده که به زبان خود به آنها ميفهمانده است نه اينکه کلماتي به مانند ما به زبان آورده است. ممکن است استثنائاً براي سليمان يک معجزهاي رخ داده است و در مورد هدهد و ذبح او هم چنين نيست که عذاب الهي .. نه بلکه منظور اين است که يک ضرري به او ميرسانم ولي نه از روي تکليف؛ به هر حال ممکن است براي پيامبر استثنائا پيش آيد ولي براي باقي مردم چنين نيست...
علامه مجلسي، به مناسب به اين بحث پرداخته و درباره آنها سخن گفته است ... وی روايتي از امام رضا عليه السلام نقل ميکند که چکاوک را دست بچهها براي بازي ندهيد، چرا که آنها تسبيح الهي ميکنند ....؛ مجلسی بعد ميگويد معنا ندارد روايات مستفيضه را رها کنيم تنها به اين جهت که مستبعد از نظر است (نميگويد عقل) ...؛ وي در ادامه بحث خود، سخنان سيد مرتضي را کامل نقل ميکند و پيداست که اين ديدگاه سيّد را قبول ندارد؛ اما در آخر آن علامه نکتهاي شگفت را بيان ميکند؛ اينکه در ميان مطالب سيّد چيزهايي هست، ولي اگر من اگر به آنها اشاره کنم، مردمي دين خود را با رجال ميشناسند، یعنی کسانی که خیلی به سید مرتضی اعتقاد دارند، ممکن است از دست من ناراحت بشوند؛ يعني نميخواست حرمت سيّد شکسته شود!
با سپاس از دوست دانشمند جناب آٔقای حسین متقی.
نظر شما