زن‌های مجلّله با لباس احرام، پای برهنه از هراس جان هریک به سمتی می‌دوند؛ بی‌مروّتِ از خدا بی‌خبر، حربی بی‌ناموس فرصت فرار نمی‌دهد، فی‌الحقیقه قیامتی برپا شد، برق گلوله است که از بناگوش مسلمان‌ها می‌جهد، فریاد وامحمداه صحرا را پر کرده، چون گلّه که گرگ در آنها ریخته باشد سر به جایی نمی‌برند، طفل‌های معصوم و مرضای مظلوم و زن‌های فلک‌‌زده میان دست و پای شتر در بین کوه سنگ هدف گلوله شدند.

 

 

میرز علی هسته ای از منبرهای معروف ایران پیش از مرحوم فلسفی است. در جوانی و به سال 1331ق  (1913 میلادی و 1292 ش) به همراه پسر مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی به حج مشرف می شود. آن زمان پنج سالی بود که قطار دمشق به مدینه راه افتاده بود، قطاری که در جنگ جهانی اول توسط عربهای بدوی ویران شد و هنوز ایستگاه آن در مدینه هست. زمانی که از مدینه با جهاز شتر و کجاوه عازم مکه می شوند، هنوز اندکی از مدینه دور نشده بودند که مورد حمله بدوی ها قرار گرفته و به طرز وحشیانه ای زیر گلوله باران آنان قرار می گیرند. این گزارشی است از آن لحظات که بسیار زیبا نوشته شده است. متن کامل این سفرنامه را در کتاب بسوی ام القری در سال 1373 ش منتشر کردم اما به مناسبت ایام حج این بخش را برای مطالعه شما عزیزان نشر می دهم. خداوند استادم مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائی را رحمت کند که تصویری از نسخه این سفرنامه را قبل از 23 سال در اختیارم گذاشت.

مدينۀ طيّبه
نزول: تقريباً دو ساعت از روز شنبه 17 شهر ذي‌‌قعدة‌الحرام 1331


لدي ‌الورود از قطار آهن پياده شديم، حاجي سيد عمران حبّوبي که از اجلّة تجّار و اعزّۀ ساکن مدينه است به استقبال آمده بود، همراه او به منزل او رفتم، صرف چاي کرده، براي تحصيل منزل خودم برخاستم. چند منزل خوب پيدا کرده بالاخره رأي بر همان شد که در همان منزل کثيف که نوکرها قبل از ورود ما نزول کرده بودند بوده باشيم، چون خيلي کوچک و کثيف بود بالاخره در بستان صافي وسط درخت‌ها چادر را به پا کرده بيروني را آن‌جا قرار داديم، الخير في‌ما‌ وقع. بسيار منظر مصفّاي با روحي داشت، جمعيّت واردين و خارجين هم پي در پي روي به زيادت است. قبل از ظهر به طور مختصر مشرّف به حرم مطهّر ختمي مرتبت ـ صلي‌ الله ‌عليه‌ و‌اله ـ شدم و شکر الهي از اين نعمت عظماي الهي به جاي آورده طرف عصر مجدّداً مشرّف شده مصادف وقت صلات عصر بود مانع شدند.
سلوک حضرات مدني‌ها با جماعت عجم و شيعه فوق‌العاده مقرح قلب است، صاحبان غيرت و اربابان نفوذ و همّت را فريضۀ ذمّه است که فکري به حال اين شيعيان بيچاره بکنند، ما به قدر وسع و مناسبت مقام و وقت صحبت کرده؛ عنوان بهانة ايشان اين است که در مذاهب اربعه ممنوع است کسي از جلو مصلّي عبور کند و عجمان اين معني را زشت نمي‌شمارند و در وسط صلات جماعت مواظبت نمي‌کنند و در بين صفوف عبور مي‌کنند؛ لهذا ايشان را از مسجد بيرون مي‌کنيم؛ کلمة حق يراد بها الباطل لان کثيراً منا مواظبون علي صلوتهم و جماعاتهم و مع ذلک يعاندون معنا و لايخلون سبيلنا و سبيل الله المعروف؛ عتبة مقدّسه که سواء فيه العاکف و البادي و مسجدي که الناس فيه شرع سواء اين‌طور ممانعت مي‌کنند در حضور پيغمبر ـ صلي‌ الله ‌عليه‌ و‌اله ـ زوّار را به شتم و ضرب طرد مي‌نمايند و خود با کفش در داخل روضة مطهّره تفرّج و تفرعن مي‌نمايند و استهزاي ايشان مي‌کند «الله يستهزيء بهم و يمدهم في طغيانهم».
خلاصه در اين موقع سخن بسيار است، کل ذلک به علاوه آن‌که هر نفري يک مجيدي ‌و ‌نيم به عنوان مزوري و مطوفي مي‌گيرند به هر تزوير باشد.
بله هوش دار که در شهر دو سه طرارند
که به تزویر کله از سر همه بر دارند
مضافاً الي ذلک جماعتي به عنوان اشراف مدينه به کمال جد از حجّاج مبلغي دريافت مي‌کنند هرچند فقير هم هستند و لعله اين خرج بي‌موقع نباشد. و بالجمله شب را در حسينيّۀ نخاوله نماز جماعت منعقد و جمعيّت کثير شد و چون اساس روضه منعقد و موقع مناسب بود خودم منبر رفته و از قراري که رفقا گفتند خيلي خوب واقع شد.
فردا صبح به حرم مطهّر بقيع مشرّف شده، حالت غربت آن مظلومان رقّت کامل داد بابي انتم وامي؛ اميدوارم همۀ دوستان و شيعيان موفّق به اين فيض معظّم شوند، به نيابت همۀ دوستان و ذوي‌الحقوق زيارت کرديم ولي باز سلوک خدمه را با زوّار خيلي ناگوار شمرده به هريک، يک بليط مي‌دهند و يک مجيدي مي‌گيرند، اگر کسي نداشته باشد راه نمي‌دهند. قريب غروب هم درب حرم را مسدود مي‌نمايند.
مسجد پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ پنج درب دارد و فضاي وسط رمل فرش کرده، در اطراف ايوان و شبستان است. ضلع شرقي آن زنانه است و سه طرف ديگر مردانه است. چهل ستون جنوبي خيلي بزرگ و مشتمل بر قريب پانصد ستون است و به انواع چراغ‌هاي کهربايي و قنديل‌هاي زيتوني مزيّن و منوّر است و به سنگ‌هاي مرمر چون حرير فرش است و حصيرهاي شيرازي گسترده و از محاذي شباک جلو قبر مطهّر، مسجد را به طارم آهن قريب يک زرع جدا کرده در حقيقت آن سمت دستگاه طارمي است منبر مبارک و روضة مطهّره و محراب آن بزرگوار متّصل به همين طارم است به فاصلة ده، بيست قدم به شباک قبر مطهّر، تمام خانۀ آن جناب محاط به همين شباک آهني است و صندوق مطهّر محاط به جامة فاخري است مستطيل و مرتفع که چيزي معلوم نيست، مابين شباک و جامه، رواق است و شمعدان و قناديل در آن‌جا آويخته؛ پشت سر قبر مطهّر حضرت زهراي مرضيه است، باب خارجي دارد که کانّه خانة علي‌حدّه است. شباک پيش رو که حضرات عامّه آن‌جا را زيارت مي‌کنند برنجي و کلمات توحيد نوشته‌اند، يعني اصل شباک را مقرو ساخته‌اند و هر دهنه را يک روزنه گذاشته‌اند و روبروي جامه لوح فاخري آويخته که درّ يتيم که اليوم از قرار مذکور افخر جواهرات است بر آن لوح نصب است. نقل شد که جواهريان با بصيرت از تقويم آن عاجز شدند، بالاخره يکي تشخيص کرده که اگر اين الماس را طفلي مراهق به هوا پرتاب کند به قراري که صعود مي‌نمايد از حرکت قسريه اين طفل همانا اگر زر بريزند بسا قيمت عادلۀ آن برسد.
ستون ابي‌لبابه معروف به «توبه» در بين شباک است طرف مقدّم. از اخبار ما مستفاد مي‌شود که بايد در اين محل زيارت آن بزرگوار کرد.
و بالجمله ايّام مدينه خوش گذشت، عموم حاجيان مشغول زيارات و طاعات نوعاً هم در خيمۀ ما آمد و‌ رفت داشته ارجاعات مي‌کردند؛ مبلغي هم بابت حقوق آوردند. لهذا به جماعت نخاوله و فقراي شيعۀ آن‌جا بناي تقسيم شد، صورت آوردند. رجالاً و نساء و وجوه به حضرات تقسيم شد. خداوند صاحبان خير و همّت را پيوسته موفّق بدارد و موجبات ترفيه فقرا را مهيّا فرمايد. همه شب در حسينيّه نماز جماعت مفصّل و منبر منعقد و پس از آن به منزل‌ها و منازل حاج مي‌رفتم و شام را در منزل خود صرف و بعد از فريضة صبح به حرم مطهّر مشرّف مي‌شدم.
روز جمعه که محمل‌ها و حاجي‌ها از راه شرقي حرکت مي‌نمودند به زيارت حضرت حمزه ـ سلام ‌الله‌ عليه ـ به احد مشرف شديم. سلطان غرب مولي عبدالحفيظ که گويا فعلاً معزول و مملکت اسلامي وسيعش مراکش به دست اجانب يعني فرانسه افتاده، در اين سال مکه مشرّف شده، در بين راه ملاقاتش کردم. در درشکه سوار بود به رسم تبريزه بيرون آمده بود، چندان ابهّتي نداشت. شايد سرداران ايراني مجلّل‌تر حرکت کنند. پسرهاي شريف مکه هم در مدينه مشرّف بودند به همراه محملين و حجّاج حرکت کردند. روز شنبه بنا شد حاج متخلّف از راه سلطاني حرکت کند. شب شنبه منادي، حاج را از حرکت منع کرد از طرف شريف شماز، حمله‌دارها را محبوس و مبلغي از ايشان پول گرفتند و شب يک‌شنبه اذن حرکت دادند.
روز يک‌شنبه قريب ظهر سوار بر شتر شديم و از مدينه خارج، در يک فرسخي، خيام حاج را زده بودند، جمعيّت هم زياد ملحق شدند و هيأت قافله آراسته گرديد. جمله در انتظار آن‌که فردا حرکت کنيم، چون شب شد و ظلمت افق را فرو گرفت دزدان حوالي بناي آدم‌کشي و غارتگري گذاشتند و جماعتي حفظه و حرسه اطراف حاج فرياد الحفاظ و بره بره بلند کردند تا به صبح از تشويش و قال و قيل خواب درستي نرفتيم. چون صبح دوشنبه شد چند نفر مجروح و کثيري از اموال را برده بودند. من جمله کيف اسدالله اصفهاني و رفقايش که محتوي بر نفايس و نقود بوده؛ يک نفر مريض هم به رحمت ايزدي پيوسته، خواستند دفن کنند سياهي آمد و مبلغي گرفت تا رخصت دفن داد. اين‌که سهل است اگر يک مرغ ايراني بخواهد در هواي حجاز طيراني بکند و اهالي غافل از صيدش باشند، طيور حجازي او را مي‌درند و لااقل خاوة [مالیات] طيران مي‌گيرند تا رخصت دهند.
و بالجمله رفته رفته روز بلند شد و از حرکت خبري نشد. پسران شاهد که مقوّم اين حمله‌دارها و اين قافله بودند حاضر شدند و عذري غير‌موجّه آورده رفتند به مدينه که تصفيۀ امور خود کنند و برگردند، الي بعد ‌از‌ ظهر نيامدند، جمعي را همراه ايشان فرستاد. برگشتند و باز عذر غير‌موجّه آوردند و اظهار داشتند که شخصي راه را سد کرده در گفتگوي با او هستيم، کم‌کم شب شد و اليوم حرکت تعويق افتاد. حجّاج به زمزمه و ولوله و فرياد درآمدند لکن لاعلاج مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند، مع‌ذلک بعضي مجروح و مقداري اموالشان را بردند، در اين شب مهنّا پسر شاهد با پسر مصري که راه را سد کرده بودند مشغول مذاکرده بود و در چادر ما هم آمد و خيلي صحبت شد به جايي نرسيد. بالاخره او رفت و مطلب در بين حمله‌دارها مطرح شد، جمعي از ايشان مطلب را اهميّت دادند که تا تصفيۀ امر اين قبيله نشود عبور حاج مشکل است؛ جمعي خيلي تهاون به خرج داده که خير مطلبي نيست همه‌ساله همين اشکالات توليد و رفع مي‌شود، نتيجه دست نيامد؛ صبح سه‌شنبه قافلۀ حاج بار کرده، مبلغ سي ليره هم از حمله‌دارها جمع کرده به مهنا دادند که بدهد به پسر مصري و رفع غايله را بکند و اين ترتيب برحسب اقدام خود مهنا بود والاّ حاج از اين که ثانياً پولي بدهند چندان حرفي نداشتند، حضرت آقا مانع از دادن پول بودند به ‌عنوان اين‌که اين فقره بدعتي مي‌شود بر عابرين.
در اواخر شب که ديدم مطلب به جايي منتهي نشده از خواب برخاستم و جماعت حاضرين را گفتم که بدون تصفيه و ترضيه حرکت عقلايي نيست ولي افسوس که مفيد نشد. فريب پسران شاهد که ما جماعت کثيره و ايشان فئه قليله هستند و البتّه بر ايشان غالب خواهيم شد خوردند و بناي حرکت گذاردند. آنچه فرياد زديم که قافلة حاج طاقت شنيدن صداي يک تفنگ از طرف دوست ندارد فضلاً از دشمن ثمري نکرد و من حيث لايشعر بعد از دادن سي ليره عثماني به مهنا که ببرد به حضرات بدهد و ايشان را متقاعد نمايد حرکت کرديم. قدري قليل که راه پيموديم ملاحظه نموديم که از طريق مسجد شجره منحرف است؛ همان وقت مقدّمات تشويش در خاطرها گذشت كه چرا به مسجد نرفتيم. بالاخره مقوم‌ها گفتند به سمت مسجد نمي‌توانيم برويم و بايد از محاذي مسجد محرم شويد. از شترها فرود آمده، غسل کرديم و تلبيۀ احرام گفته، بين آن‌که جمعي در حالت تلبيه و جمعي فارغ از آن در حالت توجّه و خضوع و تهيّه براي اجابت دعوت حضرت حق ـ جلّ‌شأنه ـ (بودند) که بغتتاً صداي گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گرديد.
حجّاج مُحرمِ برهنۀ بيچاره سوار بر شترها روي به راه نهادند و در عقب جماعت حرب ـ عليهم‌اللعنه ـ مشغول تيراندازي هستند و مقوم‌ها هم براي خالي نبودن عريضه صورت مدافعه به خرج مي‌دهند. رفته رفته از اطراف کوه‌ها گلوله باريدن گرفت. قافلۀ حاج را هدف رصاص جفا کردند، شترها رميدند، کجاوه‌ها بر زمين خورد، جمّال‌هاي خبيث چون بازار را آشفته ديدند و آب گل‌آلود مشغول نهب و صيد ماهي شدند. بارها بود که از پشت شترها بر زمين انداختند، حاج بيچاره از فراز شتر به زمين انداختند. جمعيّت دزدها زياد شد، از سه طرف باران گلوله باريدن گرفت، سيّئات اعمال مجسّم شد. شترها روي به فرار، بارها و کجاوه روي زمين، معتمرين محرم سر و پاي برهنه در بيابان سنگلاخ در خار و خس حياري روي به فرار گذاشته يلذن بعضهم ببعض؛
زن‌هاي مجلّله با لباس احرام، پاي برهنه از هراس جان هريک به سمتي مي‌دوند؛ بي‌مروّتِ از خدا بي‌خبر، حربي بي‌ناموس فرصت فرار نمي‌دهد، في‌الحقيقه قيامتي برپا شد، برق گلوله است که از بناگوش مسلمان‌ها مي‌جهد، فرياد وامحمداه صحرا را پر کرده، چون گلّه که گرگ در آنها ريخته باشد سر به جايي نمي‌برند، طفل‌هاي معصوم و مرضاي مظلوم و زن‌هاي فلک‌‌زده ميان دست و پاي شتر در بين کوه سنگ هدف گلوله شدند.
تأديب حضرت قهّار نازل قريب سه ساعت حال بدين منوال گذشت، بالاخره از جلو حاج بناي گلوله زدن گذاردند. طبعاً مقدّم قافله به سمت درّه‌کوهي روي به دست راست مايل گرديد؛ در اين درّه امر شدّت کرد چندان بار و کجاوه روي خاک ريخت که از عهدۀ تحرير خارج است. في‌الحقيقه نمونة يوم يفرّ المرء من اخيه.
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر بر چشمه کوثر کنم
حالت خوشي بود، توجّهات کامله براي جلب نظرات رحماني موقع پيدا کرده بود، زهي سعادت «شست‌و‌شويي کن وانگه به خرابات شتاب»؛ اگر اين فشار تصفيه کرورات سيّئات چندين ساله دل‌هاي سياه را نکرده بود بسا من قابل دخول حريم حضرت ربّ‌‌العزّه نبودم.
علاوه بر وحشت و دهشت و تعب پياده دويدن در سنگ‌ها عطش فوق‌العاده غلبه کرد، زبان‌ها در دهان‌ها خشک شد؛ سيد بيچاره گفت چشم من تار شد، آسمان و زمين در نظرم تيره گرديد.
گر نویسم شرح آن بی حد شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود
و بالجمله جمّال‌هاي بي‌‌دين بناي سختي را به حجّاج گذاردند، آن بيچاره‌ها را از شترها مي‌انداختند و بارهاي ايشان را مي‌بردند، آن بدن‌هاي از گل نازک‌تر را برهنه و پياده هدف گلولة جفاي آن ظالمان از خدا بي‌خبر نموده، مشغول چپاول خود شدند. هرکس به خود مشغول است، کسي از کسي خبر ندارد، معلوم نيست کشته کيست و زنده کيست، بالاخره از آن درّه سرازير شده سواد مدينۀ طيّبه از دور نمايان شد. خطّ آهن نزديک رسيد، عساکر حفظه شمندفر مطّلع شده براي مدافعه نزديک آمدند و با آن دشمنان دين
آن که دایم هوس سوختن ما می کرد
کاش می بود و در آن لحظه تماشا می کرد
لبيک اللهم لبيک وحدک لا شريک لک، ان الحمد و النعمة و العزة لک، اللهم اجعلها کفارة لذنوبنا و ذخراً ليوم حشرنا و نشورنا. جان قربان آن دربه‌درهاي صحراي پر خوف کربلا که چه گذشت بر آن ذراري طاهره ـ عليهم‌السّلام ـ و لله درّ من قال:
تو کمان کشیده و در کمین که زنی تیرم و من غمین
همه غمم از همین که خدا نکرده خطا کنی
به جنگ درآمدند و ايشان را مانع از تعاقب قافلة حاج شدند. آن جماعت در به در مسلوب و منهوب، مجروح، مقتول، گرسنه، تشنه، برهنه روي به مدينه نهادند و با يک حالت فلاکت و ذلّتي برهنه و تشنه به مدينه رسيدند و در پشت مدينه نزول نموده جماعتي کثير از ايشان در آن وادي محظور مخوف ماندند که قدرت بر آمدن نداشتند. جمعي هدف گلوله شده مجروح و چند نفري مقتول؛ آن‌قدر ليره‌ها و بارها و قره‌پوک‌ها و برات‌ها و زر و زيورها و قاليچه‌ها رفت که قلم نوشتن آن را طاقت ندارد. لدي‌‌الورود به حکومت محليّۀ مدينۀ طيّبه اطّلاع داده، حضرت آقا با همان حالت احرام به منزل حکومت رفته، تفصيل حال را بيان كردند . والي هم تمام اشغال حكومتي را كنار گذاشته، مشغول تصفيۀ امر ايشان شد. عساکر حفظۀ راه، عرب‌ها را عقب نشانده، مقداري از اموال حاج که در اين حدود صحرا ريخته بود جمع کردند و اطّلاع به شهر دادند، جمعي از حاجيان رفتند و قليلي از آنها را آوردند ولي سفره بي مدّعي، خلوت بي‌انتظار آن ظالمان بي‌دين خنجر را کشيدند به جان بارها و آنچه از نقود و نفايس بود بار کردند و بردند، مي‌توان گفت خسارت اين قافله در اين وقعه شصت‌هزار ليره مي‌شود. يک نفر سيد با عيالش برهنه و حيران مانده، اظهار کرد که از من يک نفر هفتصد تومان مي‌شود.
خلاصه به شفاعت حضرت خاتم ـ عليه‌ واله‌‌السّلام ـ جان جماعتي به سلامت خلاص شد وگرنه مظانّ آن بود که يک نفر جان به در نبرد، تا حوالي غروب متفرّقين حاج جمع شدند، پيرمردها و پيرزن‌ها كه از خستگي و پيادگي و تشنگي در آن صحرا مانده بودند و از چنگال‌هاي آن بي‌دين‌ها خلاص شده بودند، رفته رفته به مدينه آمدند؛ همين‌كه جمع شدند صداي ضج،ه و گريه بلند شد. مسلمان نشنود کافر ببيند. حاجي حسين قمشه‌اي که از يکي همسفران و مراقب دستگاه همواره بود به محض ورود مدينۀ طيّبه تسليم شد و عمدة علّت مرضي بود که چند روز قبل مبتلا شده بود و به جهت خوف و عطش و شدّت زحمت در اين روز جانش به تنگ آمده، طاقت نياورد و به عالم ديگر پيوست. انا لله و انا اليه راجعون.
رقِّت آن وقتي شد که حاجيان ارباب ثروت و سفره بس مالک يک جامه و يا دو جامة احرام با شکم گرسنه مانده، حکم شد از بلديّه نان و خرمايي آوردند. چشم آن حاجيان که به حدقه افتاد، ضجّه و گريه بلند شد و مصيبت تجديد و تشييد شد. از کمال بيچارگي هر يک لقمه ناني گرفته صرف کردند. همّ بزرگ و مقصد اصلي که کمال نگراني از آن است فقط فوت حج و ضيق وقت است. به محض آن‌که تصوّر اين معني مي‌کنم.
بلي در آن حالت شدّت، پيوسته در خاطرم مي‌گذشت که چاره‌اي بايد کرد و چون اسباب ظاهريه منقطع بود همواره در وسايل غيبيّه فحص و بحث مي‌نمودم، بالاخره نيافتم عمل صالحي که بدان توسّل جويم، مأيوس هم نمي‌توان شد، بغتة خود را ملهم ديدم به يک نکته و في‌الجمله دل تسلّي گرفت و هي آن‌که اگر ما را استحقاق اين شکنجه و تأديب است و در دفتر اعمالمان حسنه نداريم که وقايه اين حادثه فاجعه باشد همانا نفس يک بزرگ‌ مردي در کار است و ادعيۀ خالصانة او که به هدف اجابت قريب است براي سلامت فرزند اسعدش من ‌وراء است و حاشا که از صنع جميل که پس از يک عمر خدمت به اسلام دعاي او را مردود نمايند. الحمدلله علي الحدس الصائب.
مانيم تا هنگامي‌ که خود را به مکه برسانيم براي عمرة مفرده؟ چطور برويم؟ جمّال‌ها که رفتند شترها را بردند، اموال که رفت، بروات که رفت، آذوقه را که بردند، چيزي باقي نمانده که حاجي خود را تسليه بدهد، علاوه آن‌‌که راه مخوف و همان اشرار و اشقياء جلو را گرفته‌اند، اين مقصد جگر را خون مي‌نمود. بالاخره مذاکرات کامله با حکومت شد، گفتيم از مال گذشتيم از آنچه واقع شده فعلاً گذشته تمام مقصد راه انداختن اين قافلة شکسته بسته است. با اين ضيق وقت شايد بحول الله تعالي برسيم به موسم. حکومت هم مشغول اقدامات کامله شد. ثانياً شتر فراهم کردند و تدارک وجهي ثانوي با کمال زحمت شد؛ هر نفري دو ليره مبلغي پول جمع شد و تصميم عزم بر حرکت نموده، جماعتي از حاج از سلوک اين طريق خايف و منصرف شدند و از راه حيفا قاصد شدند و بدبختانه فريب خوردند و احمال خود را در شُمندفر [قطار] کشيدند.
خداي تعالي در اين موقع يک قوّت قلب و عزم راسخي به حضرت آقا عنايت فرمود که با کمال جد ايستاده عزيمت همين راه سلطاني را به هيچ‌وجه نسخ ننمود و ابداً به حرکت ناهنجار بي‌وفايان حاجيان اعتنايي نفرمود، هرچند از شکستي که ايشان در قطار انداختند و از پول‌هايي که پس گرفتند خيلي موجبات ضعف فراهم آوردند ولي آن عزم راسخ ايشان بحمدالله تعالي جبران کرد و اين نه ملاحظة شخصي بود انصافاً ملاحظۀ نوع حاج بود زيرا که از طرف شيعيان و دوستان عوالي [محله شیعه نشین مدینه] مکرّر در مکرّر رسولان و قاصدان آمدند که ما جماعتي از شيوخ عوالي خود را حاضر خدمت ساخته که شما را با همراهانتان در مدّت هفت روز برسانيم به مکه؛ ايشان مي‌فرمودند: ممنونم ولي چه کنم که اين حاج بيچاره مسلوب، منهوب در اين بلد غربت حيران مي‌مانند و البتّه بايد براي آنها فکري بکنم و هر قدر سعي دارم دربارة ايشان مبذول دارم
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد
چون نيّت صافي شد خداوند تعالي ترحّم فرمود، تمام ارادة حکومتي مشغول تصفيۀ امور حاج شدند و مجدّداً شتر آوردند و پول از حاجيان جمع شد و داده شد. چون امر مرکوب مرتّب شد به فکر آذوقۀ گرسنه‌ها افتادند، به همّت و پافشاري، هزار و چندين حقّه نان و چند صد حقّه خرما و مقداري پنير از بلديّه براي حاج تدارک شد، نيمه ‌شب آوردند و در بين حاج تقسيم کرديم.
جاي دوستان خالي بود تماشا کنند و ببينند چه حالت خوشي است؛ آن‌ قدر از تعب مباشرت و فيصل اين امور و حلّ و عقد اين مسايل لاينحل خستگي بر جان من عارض شده بود که حقيقتاً از جان سير شده بودم، ولي اين تعب بر بدن من بود، آن ‌قدر فکرم مشوّش نبود، بيچاره حضرت آقا که هجوم افکار مشوّشه بر خاطرش شده، دقيقه راحت نبود، يک نفس با ترجمان الشّريعه جناب حاجي رضا ضرّاب با حکومت مشغول حلّ و عقد اين امور بود، بسا شام و ناهار هم منزل حکومت صرف مي‌شد. فقط شب را در منزل سيد عمران بوديم که الحق او هم روي ما را سفيد کرد و عالمي را از خدمات خودش در اين موقع ممنون کرد، مهمان‌داري کاملي کرد، گرسنه‌ها را سير و برهنه را خوابانيد، خلاصه دو شب و يک روز‌ و نيم در مدينه مانديم و مجدّداً تدارک مختصري براي سفر ديديم، وقت خيلي تنگ شد، هشت، نه روز ديگر به موسم باقي نمانده، خدا رحم کند، به علاوه حضرات مفسدين و مرجفين و مخوفين و خائفين پي در پي تخريب مي‌کنند و کلمه جامعه حاج را تفرقه مي‌نمايند و از رفتن راه سلطاني ايشان را منصرف مي‌کنند.
تا درجه‌اي همّ والي را مصروف به تصفيۀ امر حاج فرمودند که بيچاره شام خود را در کنار کوچه پهلوي حجّاج مصرف کرد و دقيقه خود را فارغ نگذاشت.
بعد اللتيا والتي صبح پنج‌شنبه بارها شکسته بسته بر پشت شتران نهاده، با دلي بريان و چشمي از اشک شوق گريان روي به راه آورديم؛ يک سر گروه عسکريّه با هيأتي از عساکر ذلول سوار همراه قافله شدند . سيد عمران و پسرش هم محض مساعدت و رفع وحشت بدرقة حضرت آقا نمودند. زهي سعادت، به مسجد شجره رسيديم و با نهايت اطمينان غسل کرده، داخل مسجد شديم و چون وقت فريضه نبود و قضاي يقيني در ذمّه به خاطر نداشتم، شش رکعت صلات احرام کرده، ثانياً تلبيه گفته، احرام قطعي بستيم و بيرون آمده سوار شديم. ياللاسف بر حال جماعتي که فريب خورده از اين قافله تخلّف ورزيدند و به قصد راه بيروت و حيفا به شمندفر رفتند و هؤلاء جماعة کثيره، مِن جمله: حاجي شيخ اسماعيل و حاج شيخ مهدي و حاج سيد ابوالقاسم و ...
«يا رب تو جوان دلاور نگاه دار». بيچاره ايراني، فلک‌زده ايراني، بخت و تخت برگشته ايراني، ياللعجب وحشيان افريقا و جانواران هند و جاوه و سياه‌چهره‌هاي زنگبار بي‌خاوه و جريمه به عزّت هرچه تمام‌تر بر محمل‌ها و شکدف‌ها از اين راه عبور و صبح بيت‌الله مي‌کنند و کسي را قدرت تعرّض و تکلّم با ايشان نيست و ايراني بيچاره که تاج سيادتِ تمام اقوام و حمل بر فرق فرقدان‌ساي خود از پنج‌هزار سال قبل گذاشته بود، امروز بايد به اين ذلّت، گرفتارِ اين کون برهنه‌هاي بي‌ناموس بشود، باز هم مي‌نويسند: کوکب اقبال از افق سعادت ايرانيان طلوع کرده، ملّت بيدار شده، حقوق خود را استيفا نموده. اگر اين گوسفندها را صاحبي بود و رمة ايشان را شباني مي‌بود و دشمن را اندک خوف مؤاخذه بود البتّه مثل ساير ملل از اين‌ها هم ملاحظه مي‌کردند. کجا رفت معاهدات بين‌الدّول که اگر تبعة دول اجانب را در خاک ايران گربه تلف شود جريمه هزاران سمور از دولت مي‌گيرند. يک تذکرة عبور و ورود مکه که در سر حدّ ايران قريب ده تومان گرفته و به دست حاجي داده‌اند به دست شخص متمدّني از اجانب افتاده، قرائت نمود و از تلفيقات آن و مشاهدة حال اين غارت‌زده‌ها تبسّمي کرد که من خجالت آن را کشيدم، در اين تذکره بر حسب معاهدات دولتي طرفداري جان و مال و عرض دارنده تذکره را توصيه کرده و حقوق او را لازم‌الرّعايه شمرده و تسهيلات عبور را بر دولت اجنبي ذمّه قرار داده، معذلک کله اين است حال ايراني بيچاره در يک فرسخي مدينۀ طيّبه مرکز حکومت با وجودي که مبلغي خطير به رسم خاوه مثل جزيه از نوع ايراني به خصوص مي‌گيرند. اربابان غيرت بر اين ننگ و عار، زار زار بگريند و مطالبة فرج از خداي خود نمايند.
اف لک يا دنيا که تو تا چه درجه رذل پسندي، حربي کون ‌برهنه که مهترهاي عجم در طويله‌ها عارشان مي‌آيد راهشان بدهند و با آخور اسب‌هاي سواري ببندند از اطمينان بي‌صاحبي اين جماعت اين‌طور فرمانفرمايي و حکمراني در موضوع ايشان مي‌کنند. يا سبحان‌الله اين شغل همۀ ‌ساله آنها است و دولت ما گويا بالمرّه خبر ندارد. کجاست ميرزا ابوالقاسم‌خان نائب‌السّلطنه كه امروز في‌الحقيقه اميرکبير است در ايران که تفقّدي از حال اين حاج بکند. اِن قلت: اين توقّع را چرا از اين والا اشرف بالخصوص مي‌کني؟ قلت: چون همين يک نفر را تا يک درجه واقف به مواقف مملکت‌داري و رعيّت ‌پروري مي‌دانم، شاهدش آن که در مني و جدّه تلگراف تفقّدآميزي نسبت به عموم حاج از آن شخص محترم رسيد و عموم را ممنون و متشکّر اين تفقّد خود نمود. اي کاش باد صبا اخبار ما را به گوش احتشام‌السلطنه سفير کبير اسلامبول برساند، با آن حسّ وطن پرستي و طرفداري تبعة دولت خود و آن علم و اطّلاع به رموز پليتيکي سفارت چطور خواب راحت مي‌کند و تبعة دولت متبوعة خود را در چنگال اراذل خلق مسلوب و منهوب و مجروح و مقتول مي‌بيند. اگر دولت علّيۀ عثماني از حفظ جان و مال ايراني در خطّة حجاز مغفرت طراز عاجز است و في‌الحقيقه حکومت و قدرت به دست وحشيان صحرانشين است دولت ايران را لازم است يک معاهدۀ ثانوي با اعراب عرب و امير مکه ببندد.
و لقائل ان يقول: جناب ‌عالي توقّعات عجيبه از بخت ايراني داريد، يک ‌جور توجّه فرماييد، مقياس امر را به دست‌تان مي‌دهم. اين جماعت حاج مسلوب هريک به يک از سرحدّ ايران که خارج شده رسم تذکره را داده، ورقۀ تذکره گرفته، در خورجين گذاشته، در شام و ساير نقاط قونسول‌گري هم قُول کشيده حالا بدبختانه به ضميمۀ هزارها ليره و برات و اسباب به دست حربي‌ها افتاده، بي‌تذکره مانده، مأمورين تذکره را نمي‌توان متقاعد کرد دوباره مطالبة تذکره و پول مي‌کنند، عوض آن که مطالبة حقوق ضايعۀ ايشان را بکند.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد ورافتاد
خاتمه اين فتنه‌جويي و فسادطلبي و ايذاء بشري همان خزي دنيا و آخرت است که بحمدالله هر دو موجود است. جعل‌الله بأسهم بينهم.
مي‌توان گفت عمدة محترمين حاج از آن ‌طرف رفتند، هرچند بيچاره‌ها تقصير نداشتند زيرا آنچه در اين راه ديدند قابل تحمّل و مسامحه نيست، چنانچه من هم از نوشتن آن اغماض نمي‌توانم بکنم هر چند تکرار موجب ملال است ولي قلبم محترق شد، قلم سرکشي کرد، مهار از کفم رفت، کررت علي ما فررت منه.
ز بس حاجی افتاد در آن انجمن
نه احرام ماند و نه دیگر کفن
حرارت آفتاب در آن برّ سنگلاخ شدّت کرد، عطش غلبه نمود، هول و هراس مستولي شد، ضعف و سستي عارض، قوت‌ها به بدرقۀ قوت‌ها رفت، نفس‌ها به شماره افتاد، طاقت‌ها طاق، پاها مجروح، بند دل‌ها گسسته، دست و پا از کار افتاد، رنگ از روي‌ها پريد، نزديک بود قالب‌ها از جان تهي شود، مرغ روح از قفس تن طيران نمايد، فرياد و ضجّۀ محرمين و محرمات، محترمين و محترمات فضا را پر کرده، نفوس محترمۀ علما و سادات و کبراء پاي پياده، برهنه با جامة احرام لب تشنه و شکم گرسنه، حيران و پريشان در به در کوه و کمر، از سه طرف گلوله مي‌بارد و جمّال ملعون هم براي چپو اموال و فرار سختي بر سختي مي‌افزايد؛ علويات محترمات با پاهاي برهنه هدف گلوله روي به فرار، افتان و خيزان دوان دوان در آن بيابان مي‌روند، از مشاهدۀ حال آن بيچارگان جگر سنگ کباب مي‌شد.
برهنه پا و سرانند در فضای حجاز که قوتشان همه خوف است و جامه عریانی
حمله‌دار عکاکيم [عکام ها] از هول جان، حاج را به خدا سپرده، هريک به يک طرفي فرار مي‌نمودند.
آه که سر زد نو نوک خامه ام آتش
باید از این جا گذر نمود شتابان
بس است نوحه‌گري، بسا اين مکتوب چون خالي از کذب و فريه است در مزاج مستمعين تأثير کند و تنبل‌ها و بدن‌پرورها و جبان‌ها اين وقايع را از لوازم سفر مکه بپندارند و با کمال قدرت و استطاعتي که خدا به ايشان داده، مسامحه در اداي تکليف نمايند و به اين اعذار غيرموجّهه نفس‌شان تعميه بر عقلشان کند. الا الا و ربّ الحجيج و الضجيج که اين حادثات از لوازم لاينفکّ سفر حجاز نيست فقط قضيّۀ شخصيّه و اتّفاق غير مترقّبي بود؛ کساني که سي ‌و‌شش سفر مشرّف شده بودند از عدول، گفتند: تاکنون چنين وقعه نديده و نشنيده بوديم؛ بلي لايبعد که طريق الحرمين بدون تحصيل اطمينان عقلايي بر امنيّت مرجوح باشد. و لهذا المقال مقام اخر، ماشاءالله و لا قوة الا بالله.

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 457446

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 7 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۴:۰۳ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۵
    0 0
    انقدر طولانی مینویسین یکم خلاصه نویسی هم بد نیست.