اعتماد نوشت:باید روی ساحل دراز می‌کشید و به صدای موج‌ روی شن‌ها گوش می‌داد. باید دنبال گوش‌ماهی‌ها می‌گشت...

بايد روي ساحل دراز مي‌كشيد و به صداي موج‌ روي شن‌ها گوش مي‌داد. بايد دنبال گوش‌ماهي‌ها مي‌گشت و بزرگ‌ترين آنها را در دست‌هاي كوچكش مي‌گرفت و لبخندزنان صداي دريا را مي‌شنيد. حتي مي‌توانست خانه شني بسازد يا با پاهاي برهنه كوچك سرشار از خوشي، به سمت آب بدود و ذوق كند. بايد بازي مي‌كرد؛ شبيه همه بچه‌هاي خوشبختي كه جهان ميدان بازي آنهاست. همه بچه‌هايي كه شب‌ها با صداي آرام لالايي مادر و قصه‌هاي افسانه و پري مي‌خوابند و صبح، با جهاني در صلح در آغوش، براي يك روز تازه چشم باز مي‌كنند.

شبيه بچه‌هايي كه نمي‌دانند جنگ چيست يا صداي ترس را نشنيده‌اند. بايد شبيه يك كودك خوشبخت بود؛ سرشار از كودكي، صلح، آرامش، خوشبختي و زندگي. بايد تعريف زندگي مي‌شد؛ نشانه زنده بودن. مرگ خيلي بزرگ‌تر از آغوش كوچك خوابيده در ساحل است.

مرگ خيلي بزرگ‌تر از دست‌هاي كوچك بي‌پناه نشسته در ساحل است. مرگ خيلي بزرگ‌تر از كودكي است كه همه كودكي‌اش، همه زندگي‌اش را در پناه يك ساحل جا داده و پشت درياها تنها تصوير جنگ و هراس و درد دارد. دست‌هاي كوچكش نبايد اينقدر بي‌پناه روي شن‌هاي خيس مي‌نشست و دريا آغوشش را براي هراس و مرگ او باز مي‌كرد.

اما انگار تنها مرگ، هديه دست‌هاي كودكانه‌اي است كه زندگي طلب مي‌كرد. تنها مرگ عروسك ميدان بازي معصومانه او در جهان پر از خشونت و درد است. انگار تنها مرگ است كه مي‌داند ترس چيست و هرشب با قصه تازه‌اي از هراس خوابيدن يعني چه. تنها مرگ است كه آنقدر دقيق و دوستانه، مي‌داند زندگي در جهاني كه آدم‌هايش چشم‌ها را به روي هراس و تنهايي كودك وحشت‌زده از ويراني و جنگ بسته‌اند، يعني چه.

اين مرگ عزيز، اين مرگ آرام نشسته در جهان كودكي‌اش، شبيه يك خواب طولاني پر از روياي ماهي‌ها و صدف‌ها، خودش را در آغوش كودك او جا كرده تا جهان، نه از ترس او كه از فراموشي خودش در اندوه و غم برود. جهاني كه براي صلح، براي زندگي مي‌خواستيم و حالا، تنها پناهش ساحل دريايي است كه پري‌وار كودك هراسيده‌اش را در آغوش مي‌گيرد و تمام. مرگ دوست خوبي است برايش؛ نه آنقدر بي‌وفا كه هراس‌هاي او را نبيند و نه آنقدر فراموشكار كه چشم روي تمام سياهي‌ها ببندد.

مرگ دوست خوبي است، آنقدر كه مي‌داند در جهاني خالي از صلح، در جهاني با فراموش‌كاري و بي‌تفاوتي آدم بزرگ‌ها، در جهاني كه بايد مدام و مدام از مرزهايش به سوي ساحلي امن فرار كرد، تنها دوست بي‌رياي كودكي است كه هرروز صبح چشم‌هايش را با ترس باز مي‌كرد و هرشب با نواي لالايي ترسيده مادر مي‌خوابيد. مرگ دوست خوبي است، ببنيد چقدر آرام سر بر ساحل آرامشش گذاشته و ديگر نه مي‌ترسد و نه فرار مي‌كند. خواب است، بگذاريم آرام بخوابد و آرام آرام زيرلب زمزمه كنيم: «ما نگاه، ما هيچ».

۵۷۲۴۴

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 453888

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مجید IR ۰۵:۱۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
    42 0
    فوق العاده.... هزاران اشک تقدیم این دنیای زشت و پلید
  • بی نام A1 ۰۶:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
    8 0
    با نوشته و شعر و کمپین چیزی حل نمیشه.باید بپا خواسات برای ریشه کنی ظلم.
  • الي ES ۰۶:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
    10 0
    خانم كرامتي عزيز بسيار خواندني و قابل تامل بود منم يك پسر كوچولو دارم وقتي خودم را جاي مادر و يا پدر كودك در آن لحظه غرق شدن ميگذارم دلم به درد مياد و نفسم ميگيره وفقط بي صدا در درونم فرياد ميزنم خدايا ميشه از صبرت بگذري و تك تك مسببين اين جنايات را به سزاي اعمالشون برسوني نكنه اه اين انسانهاي بي دفاع با گذشت زمان به فراموشي سپرده شه لطفا منتقم بودنت را قبل از اينكه همه چي بعد از مدتي به فراموشي سپرده شه به تمام بشريت ثابت نما آمين.....
  • بی نام IR ۰۹:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
    2 0
    مرگ گواراش باد.راحت شد.من کودکانی رو میشناسم هر روز آرزوی مرگ میکنند.کودکان کار...کودکان متکدی...کودکی در خانواده ناباب...و میدونم باورش براتون سخته نویسنده این سطور دو بار در کودکی خودکشی بچگانه کرده .بچگانه از این بابت که شنیده بودم خوردن فلان چیز آدم رو میکشه و نکشت و ... نه شک میذاره و نه حوصله و جاش هست