این تصویر همیشه بیش از آن که به فهم ما از مرگ و نیستیکمک کند به کج فهمی از پدیده پیری و کهنسالی و تحریف و مسخ واقعیّت آن انجامیده است.خرقانی در شعری میگوید:
گفتی مرا که پیر شوی ای پدر بیا نفرین که در لباس دعا کردهای ببین
پیشتر فردوسی نیز سروده است:
مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی
امروزه انسان مدرن که با ولع سیری ناپذیر دیر ایستادن در دهر عمر میگذراند و همواره سعی میکند مرگ را از امری طبیعی به پدیدهای غیرطبیعی فرو کاهد، پیوسته در تقدیس جوانی میکوشد. ولی از آن جا که زورش به مرگ نمیرسد در معبد مقدّس سودای نامیرایی، پیری و سالمندی را قربانی میکند. سالخوردگان که در گذشته به علت تجربیات زندگی و علیرغم تعداد کمتر از ارج بیشتری برخوردار بودند، امروزه با وجود تعداد بیشتر با حرمت کمتری روبرو هستند و نادیده گرفته میشوند و گاه حتی اسباب مضحکه شدهاند.
تسلط دوگانههای معنایی متضاد مانند بدی و خوبی، رنج و شادی، پوچی و معنا، زندگی و مرگ بر ذهن انسان جوانی را نیز در برابر پیری قرار میدهد و دو قطب ارزشی مثبت و منفی میآفریند. اشکال این رویکرد آنجاست که اولاً این تضادها از ذات زندگی حاصل میشود و ربطی به مرگ ندارد که در آن تقابل و تناقضی موجود نیست. ثانیاً پیری را هم در رده پدیدههایی منفی قرار میدهد که به هیچ وجه دارای اشتراک ماهیّتی با آنها نیست.
سالمندی بر اساس تعریف امروزی آن تقریباً از 60 یا 65 سالگی آغاز میشود و میتواند از 20 تا 30 سال طول بکشد. لذا از همه دورههای دیگر عمر، کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی طولانیتر است. سالمندی دورهای یکدست نیست و مراحل مختلف آن از لحاظ کمّی و کیفی با هم تفاوت دارد. لذا نباید تصویر پیری فرتوت و زمینگیر یا بیمار و در بستر مرگ را به تمام این دوره تعمیم داد. در حقیقت نیز تنها گروهی از سالمندان بستری یا علیل میشوند.
درست است که سلولهای زنده دارای مجال عمری خاتمه پذیرند ولی ارگانیسم چون سلولها پیر شدهاند جان نمیدهد. در واقع کسی از پیری نمیمیرد بلکه جهشهای ژنتیک، تجمع جراحات و ضایعات قبلی، اثرات زیان بار محیطی و اختلالات و بیماریها منجر به مرگ میشوند.
بنابراین هرچند مرگ در انتهای این دوره ایستاده است نباید آن را دوران انتظار محتوم مرگ دانست و با دیده بدبینی و نگرش منفی نگریست.سالهای پختگی و عروج هم به اندازه دورههای دیگر در تحقق یک زندگی شایسته نقش ایفا میکند. در این دوران نیز ملاحظات عملی و ارتقایی وجود دارد و لزوم برنامهریزی، بازنگری و پیش بینیهای لازم احساس میشود. سالمند مانند هر دوره دیگر زندگی با مشکلاتی روبروست که رویارویی با آنها نیازمند منابع حمایتی است. او باید با تغییرات جسمانی، محدودیّتهای ذهنی، کاهش ظرفیتهای زندگی اجتماعی، بازنشستگی و مشکلات مالی انطباق یابد. علاوه برآن چنان که ذکر شد فشار اجتماعی ناشی از نگاه غلط جامعه به وی نیز در کار است.
فرد سالخورده در ارتباط با مرگ تجربه داغدیدگیهای زیادی را پشت سر گذاشته و فقدان بسیاری از افراد با اهمیّت زندگی خود را لمس کرده و ممکن است دستخوش پیآمدهای جسمانی و روانی واکنش ماتم شود. او در عین حال با واقعیّت فناپذیری خود روبروست. البته پژوهش ها نشان میدهد که بسیاری از کهنسالان به پذیرش این امر نائل میشوند. با این وجود در مواردی هم در کنار تنهایی و بیکسی اضطرابها و تعارضهای حل نشده قبلی زندگی مجدداً برانگیخته و مشکل ساز میشود. تناقض در آنجاست که جامعه از یک سو سالمندی را با مرگ گره میزند و از سوی دیگر به سالخوردگان اجازه گفتگو از مرگ وملاحظات مربوط و تخلیه احساسات ناشی از آن داده نمیشود.حال آن که فرد سالمند باید بتواند افکار و احساسات خود را در باب مرگ بر زبان آورد. نباید فراموش کرد در سالمندی نیز مانند دوره های دیگر مرگ تنها یک مقصد نیست بلکه بخشی از سپری کردن راه است.
منبع:همشهری آنلاین
نظر شما