۰ نفر
۱۱ تیر ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۴

محسن پرستاری


به بهانه رسیدن فیلم چند متر معکب عشق به نمایش خانگی 
وقتی شیپور جنگ روسیه و افغانستان نواخته شد خیلی از افغانی ها نمی دانستند که بعد از پیروزی در این جنگ انقلابشان در  نطفه ذبح خواهد شد و عواقب شومی را بدنبال خواهد داشت. آنها فقط به خاطر کشورشان می جنگیدند و این امید را داشتند که روزی بتوانند کشوری امن و آسایشی برای زندگی داشته باشند. انقلاب به مقصد نهایی که رسید و افغانستان پرچم پیروزی را برافراشت؛ گروه طالبان در ردیف اول این سرافرازی قرار گرفت و خود مدعی اصلی این پیروزی شد. بعد از جنگ 9 ساله و 53 روزه و بیش از یک میلیون کشته و پنچ میلیون مهاجر و آواره با امپریالیسم روسیه، افغانی ها فکر کردند که آب خوشی از گلویشان خواهد گذشت. اما همه خواب و خیالی بیش نبود. طالبان خود دشمن اصلی و بزرگ افغانستان شد و سلطه افراط گرایی خویش را بر این سرزمین گستراند. مردم مظلوم افغانستان چه می دانستند که بعد از جنگ نفس گیر و طاقت فرسا پاداشی چنین فرجامشان خواهد بود. تحولات طالبانیسم آنچنان به مذاق ملت افغانستان خوش نیامد. دیگر کار از کار گذشته بود. آنها نه می توانستند دست به انقلابی دیگر بزنند چرا که هیچ نای و رمقی برای مبارزه باقی نمانده بود  و از طرفی دیگر نه قدرت آنچنانی داشتند تا در مقابل طالبان خود نمایی کنند. طالبان ها قدرت بلامنازع کشور شده بودند. برای عده ای هیچ راه چاره ای نمانده بود جز کوچ و عزیمت به کشورهای همسایه. اگر چه ملت افغانستان در بثمر نشاندن یک انقلاب دیگر آن هم در مقابل طالبان ناکام ماندند اما به ناگهان ادبیات مرز و بومشان انقلابی دیگری را شروع کرد و ناکامی انقلاب ذبح شده را تلافی. شاعران و ادبیاتشان مرزها را شکست. نمونه بارز آن رمان بادبادک باز خالد حسینی بود. این رمان نخستین اثر یک نویسندهٔ افغان به زبان انگلیسی محسوب می‌شود.افغانی ها حتی در خود ایران نیز جایگاه خاصی در ادبیات برای خود تعریف کردند. در سینما نیز افغانی ها حرفی برای گفتن داشتند. در سال ۲۰۰۷ میلادی فیلمی بر اساس همان رمان مطرح خالد حسینی (بادبادک باز) ساخته شد. فیلمی به کارگردانی مارک فورستر  که در سال ۲۰۰۷ نامزد دریافت جایزه اسکار شد.  فیلم روایتی است دردناک از تاریخ ظهور و ثبوت افکار طالبانیسم و آغاز مهاجرت بنا به دلیل ناامنی در این کشور. (جا دارد اینجا اشاره ای کنیم به نقش همایون ارشادی و بازی زیبا و روان اش. نقشی بیادماندی از بازیگر دوست داشتنی کشورمان.) البته فیلم چیز دیگری می گفت: "آنهایی که مقابل این افکار ماندند و جان کندند به واقع قهرمانان اصلی این کشورند و تاریخ نامی گهربار از آنها به یاد خواهد برد." و فی الواقع نیز چنین است و قهرمانان اصلی هر سرزمین کسانی هستند که در مقابل جور و ستم ماندند و جان دادند برای دمیدن نسلی دیگر.
بماند که قهرمان کیست و قهرمانان چه خصوصیاتی دارند؟ چرا که بنظر می رسد بحث به بیراهه خواهد کشید. این فیلم بهترین نمونه بارز مسئله بزرگ کشور افغانستان یعنی  مسئله مهاجرت است. کشور مظلومی که در اسیر و چنگ افراطیونی همچون طالبان محاصره شده است. کشوری که با تعصبات و خرافات خویش همچنان بستر ناامنی است برای ملت و فرزندانش. جایی که  تعصبات خشک و خالی باعث می شود در آنِ واحد دختر جوانی همچون فرخنده اسیر تفکرات مسموم و متعفن شود و به طرز وحشیانه ای جان ببازد.
ایران نیز همسو با تاثیرات جهانی در قبال مسایل افغانستان سینمایی فعال دارد. می توان گفت اولین جرقه سینمایی ایران با موضوعیت افغان و مهاجرت به کشورهای همسایه برمی گردد به سال 67 . جایی که محسن مخملباف برای اولین بار با مهاجران این کشور همدرد می شود و برای ملموس کردن این امر در تصویر و فریم هایش از چاشنی عشق و وفاداری استفاده می کند. قهرمان داستان دوچرخه سواری است به اسم نسیم،  که برای تامین هزینه بیمارستان همسرش به مشکل مالی برمی خورد. به هر دری می زند کار پیدا نمی کند و نهایتا سوژه یک شرط بندی درباره قدرتش در رکاب زدن می شود.
ادعای این نکته را می توان کرد که مخملباف جز اولین کارگردان های ایرانی بوده و هست که به صورت حرفه ای درد و رنجهای افغانیان و مهاجرت آنها  را به تصویر کشید و برای ایران و ایرانیان ملموس کرده است. کاراکتر اصلی در پاکستان به مشکل برمی خورد و قس علی هذا...
سال 79 سینمای ایران با سه فیلم به استقبال مردم درد کشیده افغانستان رفت. فیلم های سینمایی "دلبران" از ابولفضل جلیلی، "باران" از مجید مجیدی و "سفر قندهار" از محسن مخملباف که هر کدام از این فیلم با درخشش در جشنواره های بین المللی جایگاه ویژه ای برای سینمایی ایرانی با موضوعییت افغان و مهاجرت باز کردند و صد البته دنیا را به بحران بزرگ افغانستان تذکر دادند. از بین این فیلم ها سفر قندهار را می توان یک روایت و مستندی از دردها و رنجهای زنان این کشور دانست. زنانی که در افغانستان هیچ گاه به جایگاه اصلی خویش نرسیده اند. دو فیلم دیگر باز دغدغه مهاجرت را عملا به منصه ظهور می رساند و دوباره برای ملموس کردن این امر و حس همذات پنداری مخاطبان باز از تم عشق و عاشقی استفاده می کند. سوزه ای که انگار تکرار بر مکررات می شد. البته نمی توان از موضوع مهمی همچون کار و اشتغال نیز چشم پوشی کرد. چرا که همین امر مسبب اصلی برای کاراکترهای نقش اول فیلم است که متاسفانه بار و بنه خویش را بسته و از کشور خودی کوچیده اند و بخاطر درآوردن چندرغازی رهسپار کشور همسایه (ایران) می شوند. باز کار و اشتغال افغانی ها در ایران مسئله جدی و دغدغه اصلی کارگردان های این دو فیلم است. پسربچه افغان به ایران می‌آید و در یک قهوه خانه مرزی مشغول به کار می‌شود. پس از مدتی، دولت جاده‌ای را که از کنار قهوه خانه می‌گذرد می‌بندد و قهوه خانه مشتریانش را از دست می‌دهد و ...
شاید این فیلم تم عاشقانه آنچنانی ندارد اما جایی در فیلم پسر بچه پولهای چمع کرده اش را به دوست و آشناییشان می سپارد تا بدست خواهرش که هیچ وقت تصویری در فیلم ندارد ؛ ببرد. این خلاصه داستان فیلم "دلبران" است.
"باران" مجید مجیدی  از دوربین و نگاهی متفاوت چنین قضیه هولناک را روایت می کند. دختر افغانی به اسم باران برای اینکه بتواند در ساختمان کار کند، خودش را به شکل و شمایل پسرها درمی آورد و کارگر جوان ایرانی، بعد از برملا شدن این راز، عاشقش می شود.
مشکلات مهاجرت و اشتغال با این فیلم رنگ بوی تازه ای می گیرد. فیلمی که به اهمیت موضوع تلنگری  دوباره می زند.
بعد از مجیدی "عروس افغانِ" ابولقاسم طالبی و "حیرانِ" شالیزه عارف پور  نیز به نوعی دیگر راوی مصایب مردم مظلوم افغانستانی ها شد. البته "گلچهره" وحید موسائیان یک فیلم با موضوع مشکلات فرهنگی این کشور محسوب می شود.
در مقابل این همه فیلم های ساخته شده در ایران با موضوعیت مهاجرت برای افغانستانی ها و ارائه تصویری غم انگیز از ملت و مردم این کشور تنها و تنها می توان فیلم سنگ صبور ساخته ی عتیق رحیمی را از جنس خود کشور مهاجرت کننده دانست.اینبار قرار است طعم دردها را اول خود کارگردان بچشد و بعد موظف به ارایه تصویری از این مصبیتها باشد. عتیق رحیمی خود افغانی است. او در زمان جنگ های داخلی افغانستان در سال 1984 در حالی که 22 ساله بود به پاکستان گریخت و پس از درخواست پناهندگی از سفارت فرانسه به پاریس رفت. رحیمی در سال 2002 به افغانستان بازگشت و در کشورش به فعالیت های هنری خود پرداخت. جنس دردهای سنگ صبور مناسب با ذایقه ی افغانی ها است.
و اما فیلم "چند متر مکعب عشق" جمشید محمودی آخرین فیلم ساخته شده ایرانی است با موضوعیت مهاجرت افغانی. تمرکز اصلی کارگردان، روی شیوه زندگی مهاجران افغانی ها در حومه شهر است؛ کارگرانی که در ازای حقوق پایین، و برای زنده ماندن سخت کار می کنند. کارگرانی که کل زندگی شان در خانه هایی از جنس حلبی است و برای دور ماندن از چشم پلیس، مدام در استرس و اضطراب بسر می برند. متن اصلی فیلم یک درام عاشقانه دارد. عشق حسیبا به صابر و مخالفت پدرش عبدالسلام با وصلت آنها، چارچوب اصلی فیلم را می سازد. تم اصلی فیلم موضوعی تکرای دارد اما یک مسئله تازه ای را مطرح می کند. مسئله ای حایز اهمیت هم برای ایرانی ها و هم برای افغانی های مهاجر. محمودی خوب می داند که ایران تازگی ها با بحرانی به نام "بیکاری" مواجه است. معضلی که می تواند افغانی های مهاجر را هم به انزوا بکشاند. جایی که غفور در فیلم بخاطر فراهم نشدن کار و جا برای دایی اش در کارگاهی که بیشتر افغانی ها در آن مشغول کار هستند با افغانی ها درگیر می شود و ...
البته نمی توان در این فیلم از تعصبات افغانی و تحقیر شدن چندین ساله اش غافل ماند.
به هر حال انتظار می رفت  که خود سینمای افغانستان به این معضل بزرگ و لاینحل خود که قصه ی درازی دارد؛ پرداخت کند چرا که بنظر می رسد مشکلات خود را از زبان خودی شنیدن لذتی دو صد چندان دارد. این حرکت مستلزم آن است که کشور همسایه سینمایی مستقل داشته و آیینه ای برای انعکاس دردها و رنجهای بی پایان باشد. سوال اینجاست آیا سینمای افغانستان سهم خود را از کشورش خواهد گرفت؟ و ...

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 432282

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =