به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، او که سال 1326 در مشهد بهدنیا آمده بود، در دهه 50 شمسی به عنوان نویسندهای خلاق و صاحب ذوق به جامعه ادبی ایران معرفی شد.
دانشور که هم داستان مینوشت و هم نمایشنامه یکی از چهره های مهم تئاتر شهر مشهد بود. او به همراه چهرههایی چون داود کیانیان، داریوش ارجمند، اتوشیروان ارجمند، رضا صابری، رضا کیانیان و ... جریان تئاتری مهمی را در این شهر پایهگذاری کردند.
دانشور ابتدا با چاپ داستان های کوتاهش در نشریات و جنگ های ادبی نامش سر زبانها افتاد و بعدها با نگارش رمان «نماز میت» موقعیت خودش را در جریان داستاننویسی ایران تثبیت کرد.
او که از بیماری سرطان رنج میبرد شامگاه چهارشنبه 6 خرداد در یکی از بیمارستانهای پاریس درگذشت.
چاپ داستان «آنچه فردا بینی و پسفردا بینی و پسانفردا» در مجموعه «بازآفرینی واقعیت» باعث مطرح شدن نام دانشور در فضای ادبی ایران پیش از انقلاب شد. «بازآفرینی واقعیت» گزیدهای از بهترین داستانهای ایران بود که به انتخاب محمد علی سپانلو حمعآوری و منتشر شد.
دانشور حدود چهار دهه در فضای ادبیات فارسی قلم زد و آثار متعددی را در حوزه داستان کوتاه، رمان و نمایشنامه خلق کرد. او از جمله نویسندگانی بود که به اوزان عروضی شعر فارسی علاقه داشت و آثار مختلف داستانی و نمایشی را در بحرهای عروضی نوشت.
پیش از او ابراهیم گلستان هم با استفاده از وزنهای عروضی دست به داستاننویسی زده بود. این رویکرد به وزن، اما منتقدان زیادی در بین داستاننویسان و منتقدان ادبی داشت.
دانشور چند دهه در پاریس زندگی کرد و در این کشور هم دست از نویسندگی برنداشت، هر چند شغل او در پاریس نویسندگی نبود و برای امرار معاش کارهای مختلفی انجام میداد.
«مسافر؛ هیچکجا» یکی از آخرین آثار این نویسنده بود که سال 1390 از سوی نشر آوا نوشت در داخل ایران چاپ شد. این نمایشنامهی دانشور هم دربرگیرنده همان دغدغههای همیشگی او در حوزه فرم و محتوا بود.
موضوع این نمایشنامه درباره آلفرد (پناهجویی) است که وارد فرودگاه شارل دوگل فرانسه میشود و دیگر از آن خارج نمیشود.
«نماز میت»، «کپرنشینها»، «خسرو خوبان»، «شش داستان لوح»، «کجای سال دو هزار منتظرت باشم»، «خورشید روی یخ» و ... از جمله آثار این نویسنده بودند.
با هم بخشی از داستان «کرفون» او را که زمستان سال 1353 در مجله «لوح؛ دفتری در قصّه، شمارهی شش» منتشر شده به نقل از وبلاگ «شمال از شمالغربی» میخوانیم:
«میخواستم برایت از چیزهای فراوانی که وجود دارد بنویسم. چه فایده که تکرار کنم ماهیّتِ آنچه میانِ ما میگذرد چیست و کدامیک قربانیِ یکدیگریم، یا بیشتر قربانیِ یکدیگریم. پُلِ رنگینی را میشناسم که بسیار چیزهای نکبتی از روی آن عبور میکنند، سرشار از هیجان و گرفتهدلی؛ هیجانهای لرزدهندهای که آدم را با هر تکان بیشتر فرو میبرند. زشت است هنوز لبْ بازنکرده بگویی میخواهم گریه کنم، امّا آنچه مسلّمست من و تو، متأسّفانه، وجود داریم و چهبسیار اوقاتی که اینطور نیست و هیچکسِ دیگر هم نیست که خندهها را بشناسد. رویهمرفته تعجّبآورَست، امّا همه این نیست.
آیا روزهایی را که به یاد میآورم گم شدهاند، و یا اصلاً وجود نداشتهاند؟ آیا روزهایی را که به یاد میآوریم و، احتمالاً، وجود داشتهاند، روزهای بهتری بودهاند؟ دختری که بهسادگی گریه میکرد و بهسبکِ فیلمهای فرانسوی عاشق بود، اکنون به همان سَبک، کفِ لزج و سردِ دریا دراز کشیده است و چشمانِ شفّافش آهسته میسوزد. قرنی از عمرِ ما گذشته است...»
5757
نظر شما