۱ نفر
۶ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۲

میثم همدمی

بعد از ظهر خواستم چرتی بزنم که با صدای اره برقی از جای خود پریدم. صدا بسیار نزدیک بود. وقتی به پشت پنجره اتاق رسیدم، هفت نفر از مردان روستا را دیدم که گرد درخت کهنسال نزدیک محل اقامتم جمع شد بودند. یک نیسان آبی رنگ هم آمده بود. دلم هری ریخت. فهمیدم عمر دوست پیرم بزودی تمام خواهد شد. سریعاً بیرون زدم، از آقایی که مالک زمینی بود که درخت در آن قرار داشت خواستم از بریدن درخت صرفنظر کند. گفتم حیف است بر باد دادن اینهمه عظمت و زیبایی. گفتم چرا میخواهید درختی که حاصل چندین دهه تعامل پیوسته آسمان، زمین، باد و باران است طی چند دقیقه نابود شود؟

« حق باشماست! واقعاً متاسفم، حیفه این درخت نیست، بچه ها جمع کنید بریم »، پاسخی بود که آرزو داشتم بشنوم اما پاسخی که من شنیدم این بود: «باید آبادانی بشه!»

دیگر بحث را ادامه ندادم به اتاقم برگشتم و با خود اندیشیدم که بی‌پولی چقدر می‌تواند ویرانگر باشد. درختی بدان تنومندی حداقل دو ملیون تومان می ارزد و این پول می‌تواند کمک مناسبی برای مرد و خانواده‌اش باشد، هر چند می‌دانستم وی به هیچ‌وجه فقیر نیست.

بعد از اینکه درخت قطعه قطعه شد به بیرون بازگشتم، از یکی از کارکنان که مشغول جمع‌آوری الوارها بود پرسیدم درخت را چند فروختند؟ پاسخ داد: 200 هزار تومن!

هفت مرد، درختی کهنسال با قدمتی شاید بیش از عمر تمام آن هفت مرد و فقط 200 هزار تومان.

زمانی که بواسطه قبولی در دانشگاه به شمال کشور آمدم بسیار خوشنود بودم، چون قرار بود چندسالی را در یکی از زیباترین نقاط ایران بگذرانم. طی دوران مدرسه در تهران همواره لحظه شماری می‌کردم تا ایام عید یا تابستان فرا رسند و من همراه خانواده عازم شمال شوم.

با آمدن به دانشگاه گیلان، دیگر نیازی به لحظه شماری نبود. حداقل برای چند سال شمال خانه من بود. هیچ علاقه‌ای نداشتم که طی تعطیلات یا ایام فرجه نزد خانواده‌ام بازگردم، نمی‌خواستم حتی یک ثانیه تنفس در شمال را از دست بدهم. زمان می‌گذشت و من بیشتر و بیشتر غرق در زیبایی‌های این خطه می‌شدم. اما بتدریج با حقایقی آشنا شدم که زندگی در اینجا را برایم بشدت دشوار و رنج‌آور ساختند؛ با چشمان خود دیدم که چگونه جنگلها هر روز کم تراکم‌تر از دیروزشان می‌شوند. با چشمان خود ماشین‌های بزرگ حامل الوارهای عظیم را دیدم. تپه‌هایی از زباله‌های انباشته شده در بطن جنگل را دیدم. دیدم تفنگ های بزرگی را که پرندگان کوچک بینوا را نشانه گرفته بودند. بی تفاوتی نهادها و سازمانهای مسئول را هم دیدم.

اما ناامید نشدم با خود گفتم تمام سعیم را به کار می‌بندم تا در حد توان جنگل را حفظ کنم. به دامداران می‌گفتم درختان را نبرند. پاسخ می‌دادند جنگل پر از درخت است، با بریدن ما که تمام نمی‌شود. می‌گفتند چگونه شکم دام‌هایمان را سیر کنیم. می‌گفتند تو هم اگر از پدرت پول مفت نمی‌گرفتی حالا کنار ما داشتی درخت می‌بریدی- شاید در مورد جمله آخر حق با آنان بود.

زمانی که در ناحیه‌ای جنگلی صدای اره برقی می‌شنیدم یا می‌دیدم عده‌ای مشغول غارت جنگل‌هایند با اداره جنگلبانی تماس می‌گرفتم. هر بار تشکر می‌کردند و قول پیگیری می‌دادند، اما هرگز پیگیری‌ای صورت نمی‌پذیرفت. هر بار دزدان و چپاول گران با خیالی آسوده ماشین‌هایشان را از چوب‌های جنگل انباشته می‌کردند و می‌زدند به چاک.

یادم می آید همان اوایل ورودم به شمال، یک روز بعد از ظهر با اداره جنگلبانی منطقه تماس گرفتم تا گزارش قطع درختان را بدهم. آقایی که پشت خط بود از من خواست مختصات دقیق محل مورد نظر را بگویم. من هم نام روستا را گفتم. اما او مختصات جغرافیایی می‌خواست و نه نام روستا را. پاسخ دادم کافیست شما به روستایی که اشاره کردم بیایید، بعد از آن صدای موتور اره‌ها خودشان شما را به محل وقوع جرم راهنمایی خواهند کرد. اما آن آقا با لحنی تند گفتند: «اگه جرات داری چرا خودت نمیری جلوشونو بگیری!»

چند سال پیش با جنگلبانی کل استان تماس گرفتم تا نام یکی از کارکنان متخلف را به آنان گزارش دهم، فردی که برخلاف وظیفه‌اش با غارتگران ساخت و پاخت می‌کند. خیلی خوشحال شدند و قول دادند که حتماً گروهی را برای بررسی می‌فرستند. هفته پیش همان فرد متخلف را دیدم که وردست یک راننده نیسان با باری پر از چوب‌های جنگل نشسته بود.

همین حالا که مشغول نگارش این سطور هستم حداقل غرش سه اره برقی بر روحم چنگ میاندازند. آیا با جنگلبانی تماس خواهم گرفت؟ هرگز!

من گناهکارترین بنده خداوند هستم چراکه نااُمیدترینم. آیا باید از خداوند بخواهم شخصاً وارد عمل شود درصورتی که می‌دانم این وظیفه ماست تا کاری کنیم؟ ما کاری نمی‌کنیم، حدود هفت سال تجربه زندگی در شمال کشور و تقلا برای بهبود وضعیت این را به من اثبات کرده است.

یادم می‌آید طی دوران مدرسه‌ام برنامه‌ای پخش می‌شد از دکتر بسکی. این برنامه برای من خیلی جالب بود. پیرمرد در جنگلها قدم می‌زد، به آسیبهایی که بر پیکره طبیعت وارد کرده‌ایم اشاره می‌کرد و مثل ابر بهار می‌گریست. من از گریه‌هایش می‌خندیدم، اصلاً همین برایم جالب بود. با خودم می‌گفتم چرا مردی با این سن و سال مثل بچه ها گریه می‌کند؟ اما حالا او را می‌فهمم. اگر به وضعیت اسفناک محیط زیستمان واقف باشیم، اگر بدانیم چه بلایی بر سر طبیعتمان آورده‌ایم همگی گریه خواهیم کرد. اینجا یکی از همان جاهایست که باید گریست.

۴۷۴۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 420444

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 16
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • یک خواننده دلخور از دست خبر آنلاین A1 ۱۸:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۶
    2 68
    من خودم بچه شمال هستم فقط می تونم بگم شما تا حدودی درست میگین ولی به کلیات توجه نمی کنین
    • بی نام A1 ۰۲:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
      17 0
      داداش این یه انتقاد کلی بود... چی میگه؟؟؟
    • رامبد IR ۰۴:۳۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
      17 0
      یعنی چی به کلیات توجه نمی کنید؟؟؟ واقعیت این هست که توجه به طبیعت توسط مردم و مسئولین خیلی بالا نیست. در حالی که حفظ و نگهداری از طبیعت باید در اولویت باشه.
    • بی نام A1 ۱۰:۳۰ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
      12 0
      منظور شما از کلیات چیست وقتی جنگلها نابود شود بارندگی در شمال هم مثل دیگر مناطق بسیار کم می شود در نهایت هم مردم منطقه اند که اسیب می بیند
  • بی نام IR ۱۸:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۶
    38 0
    بايد خون گريه كرد
  • شایان A1 ۰۲:۴۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
    18 0
    " آیا باید از خداوند بخواهم شخصاً وارد عمل شود درصورتی که می‌دانم این وظیفه ماست تا کاری کنیم؟" اینجا رو خیلی خوب اومدی... بقیه رو هم خوب اومدیا، اما اینجا رو بهتر.
  • بی نام A1 ۱۰:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
    14 0
    من هم مانند شما خون گریه می کنم ولی چاره چیست
  • داوود A1 ۱۳:۲۹ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۷
    12 0
    براستی کجا باید گریست؟؟وقتی روز به روز از وسعت جنگل هایمان کاسته می شود به انتظار ماه محرم نشسته ای؟ حالا باید گریست.............همین حالا
  • جانعلی A1 ۰۴:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۸
    8 12
    سلام تشکر از مطلب جالبتون. همانطور که مستحضرید مقام معظم رهبری در اسفند ماه فرمودند مسئله محیط زیست امر مهمی است که باید مسولان باید جدی تر با این مساله بر خورد نمایند.
  • ریحانه CA ۱۴:۰۳ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۸
    13 0
    اینجا مردم درخت هارا دوست دارند هیچکس رویشان یادگاری حک نمی کند حتی یک درخت در طوفان شکست و مردم سنجابهایش را نجات دادند. اینجا آسمان آبی و جنگل ها سرسیزاند چون مردم سبز فکر می کنند. هزار تومانی و دلار کانادا هردو سبز هستند ولی مردم به سبزی برگ ها بیشتر از سبزی پول اهمیت می دهند. این بود انشای من
  • بی نام A1 ۱۸:۲۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۸
    11 0
    شهرداری لواسان 100 تا درخت رو در پارک طبیعی ورودی این شهر در جوار رودخانه قطع کرده
  • یوسفی RO ۰۶:۲۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۹
    2 3
    هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک وقتی افرادی که توانایی مبارزه با متخلفیین رو دارند واسشون مهم نیست و در بسیاری از موارد هم دست هستند و بهره هم میبرن،از دست ما چه کاری برمیاد؟؟؟؟؟؟؟اونم در کنار مردمی که مشکلات زندگیشون خیلی بیشتر از اونه که بتونن به این موضوع فکر کنن...
  • آلاله A1 ۰۴:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۰
    12 0
    واقعا به جز متن زيباتون و قلم گيراتون ، درك حسي كه ميگيد واين همه ظلمي كه به طبيعت و البته اينده ميشه اشك ادم درمياره..اميدوارم صداتون هر چه زودتر به جايي كه بايد برسه.. يه دنيا ممنون
  • saba A1 ۲۰:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۰
    7 0
    به امید اینک مردم ما یکم بیشتر آینده نگر باشن و خودشون، خودشونو، نسلشونو و سرزمینشونو ب سمت نابودی نکشن.... ممنون از متن قشنگتون
  • راد A1 ۱۸:۱۲ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۳
    43 0
    گاهی اوقات در برابر اتفاقات پیرامونمون حقیقتا نمی دونیم که چه کار باید کرد؟ اینکه نا امید بودید از تماس با جنگلبانی و یا هر کار دیگه ای ، کاملا طبیعیه. اونم با وضعیت اسفناک منابع طبیعی بخصوص راجع ب آب و جنگل که در ایران وجود داره. اما بالاخره بی تفاوت بودن هم درست نیست. شاید همین مطالبی که مینویسید بسیار اثر بخش باشه، باید ادامه داد. از صمیم قلب آرزو میکنم موفق باشید
  • هنگامه A1 ۰۵:۲۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۱۹
    21 0
    سلام و خداقوت.ممنونم بابت نگارش این متن زیبا و در عین حال غم انگیز..به امید روزی که همه ما خصوصا مسئولین به صورت خیلی جدی تر به فکر باشن..تشکر اقای همدمی..