کارآفريني و خيرخواهي رابطهاي تنگاتنگ دارند و تا کسي خيرخواه و خيررسان نباشد، نميتواند سفرهاي گشاده بيندازد و چندين مهندس و کارمند و تکنسين را به بهره بردن از نعمات آن سفره دعوت کند. فرض کنيد به دو برادر ارثي کلان ميرسد تا هرکدام با آن شهري بسازند و به شيوه خود آنجا را مديريت کنند. اصل اين قصه را سعدي هم تعريف کرده است و گويي داستاني قديمي و باستاني است و همچنان در روزگار ما و بعدتر مصداق دارد. يک برادر خيرخواه است و شروع ميکند به آباداني ملکش و فراهم آوردن رفاه و آسايش براي رعايايش. شهرش را تميز نگه ميدارد، چرخهاي اقتصاد سالم را به گردش درميآورد، بازار توليد را گرم ميکند و شرايطي ميسازد تا استعدا شهروندانش شکوفا شود و هرکس هرکار مفيدي را که ميتواند و بلد است، بي مانع و مخدوم انجام دهد. برادر دوم اما شهري ميسازد پر از آلودگي. هوايش آلوده، زمينش آلودهتر. شهروندانش يا بيکار و تنبل و تنپرورند يا به شغل دلالي و رانتخواري مشغول. نه از رفاه خبري است نه از آسايش. همه ناراضياند. چه آنکس که از زيادي خوردن و بردن دارد ميترکد و چه آنکس که از شدت فقر و فاقه شکم به پشت چسبانده...
اخلاف آن دو برادر هنوز هم هستند و هنوز هم يکي با ارثش شهر سياه ميسازد و يکي شهر سفيد. شهر سياه پر از دود و ناراحتي و پرخاش و نارضايتي و تبعيض است و کار هيچکس بيپول و پارتي و رانت راه نميافتد. در شهر سياه استعدادها تباه ميشوند و آدمها هيچوقت، مشروع و سلامت به چيزهايي که ميخواهند نميرسند. کسي که با ارث پدرياش دلالي ميکند و چراغ توليد و کار را در مملکت خودش ميکشد و براي سود بيشتر آنقدر حجم واردات را بالا ميبرد تا درِ کارخانهها بسته شود و کارگران، بيکار و ندار و خانهنشين شوند، ميراثخوار همان برادر نامهربان بيتدبير زورگوي و سوداگري است که شهر سياه را پي ريخته است. اما خدا را شکر زمين از حجت خدا خالي نيست و برادر خيرخواه و پاکنيت و مهربان هم هست که پول دلالي از گلويش پايين نميرود و تا اندک مجالي مييابد، چرخهاي از حرکت ايستاده توليد را به حرکت درميآورد و شهر سفيد را رونق ميدهد و در نعمات و خوبيها و خوشيها همه شهروندانش را با خود شريک ميکند.
تکخوري، بد و مذموم است و دلالي نماد تکخوري است و برعکس، کارآفريني عين خيرخواهي و برادري و مواسات است. کارآفريني خيرش به ديگران ميرسد و باعث رفاه و خوشي ميشود. اصلا فرق سرمايهداري خوب و بد در همين است که يکي با خودش رفاه و خوشي ميآورد و شهر را سفيد ميکند و آن يکي جز به سود شخصي به چيز ديگري فکر نميکند و رفته رفته شهر را سياه ميسازد. همه آمارها و همه اخبار و تحليلها حکايت از اين دارد که ايرانيهاي ثروتمند زيادند و مال و اموالي قابل توجه دارند. ثروت ثروت ميآورد و اغلب اينها که امروز سرمايهاي دارند، بعيد است راههايي براي افزايش سرمايه خود نينديشيده باشند. با اينحال اما چندتا از اين ثروتمندان وارد گود کارآفريني شدهاند و شهروندان را در ثروت خود شراکت دادهاند؟ تعداد دلالها را با کارآفرينان که مقايسه ميکنيد، معلوم ميشود خودخواهيها و پولدوستيها و بياعتناييها به ملت به قدري جدي شده که بايد نگرانش باشيم.
در کشوري که مردمانش اينهمه دارايي دارند، تعداد اين همه بيکار بعيد است؛ تعداد اين همه ندار هم بعيد است. مگر ثروت قرار نيست چرخهاي اقتصاد را به حرکت درآورد؟ ثروت، کار ميآفريند، کار هم ثروت. با اين همه کارآفريني به چيزي بيش از سرمايه مادي نياز دارد. نصف بيشتر شرکتها و کارخانجات معتبر و سودده و پيشرفته جهان، روزي پايه گذاشته شدهاند که صاحبانشان جز «همت» چيزي در بساط نداشتهاند. سرمايه بي همت به واسطهگري ميرسد و هيچ کمکي به اقتصاد نميکند حقيقت اين است که در کارآفريني شما با انسانهايي سر و کار داريد که هرکدام دنيايي دارند و فکري و عقيدهاي. حتي هرکدام مشکلاتي دارند که خواسته و ناخواسته کارآفرين را درگير ميکنند. غير از نيروي انساني هر کارآفريني در هر مرتبهاي با هزاران مانع و رادع جدي مواجه است. فرهنگ عمومي، باورهاي اجتماعي، قوانين حقوقي، اعتبارات دنيايي و بدتر از همه اينها ساختارهاي عجيب و غريب اداري، خوانهاي خطرناک و مهلکي هستند که کارآفرين بايد از آنها عبور کند.
اصلا مناسبات روزگار ما با کارآفريني سر سازگاري ندارد. بر عکسش رانتخواران و دلالان و آنها که از قبل سود خواب سرمايهشان به مال و منالي ميرسند، از هفت دولت آزاد آزادند و کسي کارشان ندارد. براي همين است که عقل سوداگر آدمها را ترغيب به دلالي بي دردسر ميکند نه کارآفريني پر دردسر. در جمعهاي خانوادگي يکي بگويد ميخواهد کارخانهاي بزند و مردم شهرش را به سرکار ببرد و با رونق توليد به مملکتش کمک کند، ببينيد چند نفر او را تشويق و همراهي ميکنند و چند نفر منصرفش ميکنند. امتحان کنيد و بعدش دلسرد شويد از اينکه در جامعه ما غلبه با منصرفکنندههاست. اما چرا دلسرد؟ بالاخره ما به مملکتمان و به مردممان تعهدي داريم و نميتوانيم بي اعتنا به ايشان فقط به منفعتهاي کوچک خودمان فکر کنيم. هر سرمايهدار ايراني نسبت به بيکاري هموطنانش مسئول است. بحث دولت به کنار. کسي منکر وظايف دولت نيست. فعلا در باب مسئوليتهاي اجتماعي کساني حرف ميزنيم که سهم بيشتري از مملکت به ارث بردهاند و نبايد به اقتصاد و وضعيت هموطنانشان بياعتنا باشند.
ما هم بهعنوان شهروند مسئوليم که باورهايمان را اصلاح کنيم و شان و منزلت کارآفريني را بالا ببريم. براي جامعه اسلامي و اخلاقي و ايراني زشت است که رونق دلالي و واسطهگري از کارآفريني بيشتر باشد. بايد فرهنگي بر اين مملکت حکمفرما باشد که هر سرمايهدار ايراني از اينکه کمکي به اقتصاد مملکتش نکرده شرمسار باشد و از ديدن هر بيکار و فقيري عذاب وجدان بگيرد. اگر اين مذاکرات هستهاي به نتيجه مطلوب برسد و ديوار تحريمها فرو بريزد، يک خطر جدي وجود دارد که ممکن است بازار مصرفزدگي داغ شود و واسطهگري همچنان فربه شود. دلسوزان و متعهدان و آشنايان به مسائل ايران از همين الان بايد تمهيدي بينديشند که در فرصتهاي پيشآمده کارآفريني و توليد رونق بگيرد و ايران نه يک مصرف کننده عافيتطلب، که در صف توليدکنندگان معتبر و با کيفيت قرار بگيرد.
اين کار احتياج به عزم ملي دارد و بايد که همه احاد مردم با وجود اختلاف سليقههايشان آستين بالا بزنند و چرخهاي اقتصاد دانشبنيان و سالم و عدالتخواهانه را به حرکت درآورند. در اصل در اين برهه تاريخي ما در جايي ايستادهايم که چارهاي جز پيشرفت و توسعه دانشبنيان نداريم و اگر بازار کارآفريني و سرمايهگذاري در داخل را رونق ندهيم، تا حد بازار محصولات چيني و کرهاي تحقير ميشويم و کارمان اين ميشود که نفت بفروشيم و يارانه بگيريم و به شکل بيمارگونهاي مصرفزده شويم. اجازه بدهيد اين يادداشت را با جملهاي از رهبر خردمند انقلاب در ديدار با نخبگان که همين اخيرا فرمودند، پايان دهم: «در کشوري و اقتصادي که متکي به منابع زيرزميني است و ثروت بادآورده در آن کشور حاکم است، نخبه، نه شناسايي ميشود، نه جذب ميشود، نه اصلا احتياج به نخبه احساس ميشود.»
* سردبیر ماهنامه «سرآمد» و مشاور رئيس بنياد ملی نخبگان
۴۷۴۷
نظر شما