۶ نفر
۵ دی ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۵
مناظره مسلمان و مسیحی در دوره رضاشاه

در دوره رضاشاه، تبلیغات مسیحی در ایران کما بیش رواج داشت و علما تلاش می کردند با نوشتن کتابها و حتی برقراری جلسات مناظره، در مقابل آنها بایستند.

متنی از یکی از مناظرات -  که به احتمال بیشتر نگارشی است تا آن که اتفاق افتاده و نوشته شده باشد - یافت شد. آنچه در اینجا آمده، مقدمه متن آن مناظرات و توضیح در باره آن است. اصل مناظرات به تازگی به صورت یک کتاب منتشر شده است.

رسول جعفریان

مقدمه
در میان انبوه آثاری که مسلمانان در باره مسیحیت نگاشته‌اند، چه در نقد مسیحیت و چه در پاسخ به انتقادات مسیحیان از اسلام، اثر حاضر، یک برگ ناشناخته و تازه به شمار می‌آید؛ هرچند آگاهیم که به طور معمول، این قبیل آثار، دوره و زمان تاریخی ویژه‌ خود را دارد، و هر بار در پی یک موج بلند یا کوتاه پدید می آید.

موج نخست در پدید آمدن این قبیل آثار ردیه نویسی، در دنیای قدیم اسلامی (تا سقوط عباسیان به سال 656ق) است که در آن آثاری در گوشه و کنار عالم اسلامی نوشته شده و اسامی آنها را در فهرست‌های کهن مانند الفهرست ابن ندیم و دیگر منابع آمده است.

برای ما ایرانیان، دوره دوم یا موج دوم، مربوط به روزگار ایلخانان است که تبلیغات مسیحی و ترجمه کتاب مقدس، همراه با نفوذ مسیحیت در دربار مغولان، در ایران  مطرح شد، هرچند نقد جدی مستقلی از باورهای مسیحی از این دوره نمی‌شناسیم.

در دوره ترکمانان، و با رفت و آمد تاجران ونیزی به تبریز، موج تازه ای از تبلیغات مسیحی آغاز شد که بعدها در روزگار صفوی، با آمدن پرتغالی ها به منطقه خلیج فارس از یک طرف، حضور اروپائیان در هند از سوی دیگر، و رفت و آمدشان به دربار صفوی، فصل تازه ای در زمینه ادب ردیه نویسی مسیحی ـ اسلامی آغاز شد. طبیعی است که غرب به موازت فعالیت های استعماری، کار تبلیغ مسیحیت را با جدیت تمام دنبال می کرد. در زمینه معرفی این ادبیات، در دوره صفوی، آثاری در زبان های فرنگی و ایرانی نوشته شده که نیاز به تکرار آنها در اینجا نیست. (1)

موج بعدی این منازعات که ریشه آن اروپایی ـ هندی بود، به دوره فتحعلی شاه تا روزگار ناصری باز می گردد. کارهای هنری مارتین و واکنشهایی که در ایران برانگیخت، از معروف ترین آن آثار است. در این زمینه، مرحوم عبدالهادی حائری در کتاب نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران و سپس دیگران، توضیحاتی بدست داده اند. (2) این حرکت تا دوره ناصری ادامه یافت و آثار فراوانی از سوی مسیحیان و مسلمانان در تعریف و نقد مسیحیت از یک طرف و استوار کردن عقاید دینی مردم به هدف مقابله با مبلغان مسیحی و مسیونرها نوشته شد. بخشی از این آثار در ایران و بخشی در هند منتشر می شد و باید گفت، آثار فارسی منتشر شده در هند در زمینه ترویج مسیحیت میان مسلمانان و پاسخ علمای مسلمان، بسیار فراوان است و طبعا برخی هم به ایران می رسیده و واکنشهایی ایجاد می کرده است.(3)

جالب این که رساله حاضر که در نقد کتابی با عنوان «مشکوة صدق» نوشته شده، از جمله آثاری است که به فارسی در هند انتشار یافته است، اما چنان که خواهیم دید، و مترجم در مقدمه آورده، هدف، ایران بوده است.

موج تازه ای از تبلیغات مسیحی از بعد از مشروطه آغاز شده و ادامه یافته است. این زمان، یک مسیحی زاده آشوری، مسلمان و طلبه شد و کتابهایی در نقد مسیحیت نوشت و از دربار ناصری، لقب فخر الاسلام یافت. وی که شیخ محمد صادق فخرالاسلام بود، با حمایت دولت و رجال قاجار، توانست موجی علیه تبلیغات مسیحی به راه اندازد. فعالیت های وی، مسیونرهای مسیحی را به واکنش واداشت و تلاش کردند تا به صورت پنهان و آشکار، آثاری که در دفاع از مسیحیت و نقد اسلام و بویژه نقد آثار او در هند منتشر کنند. گفتنی است که همان زمان، کتاب اظهار الحق رحمة الله هندی، که بسیار هم مورد استفاده فخرالاسلام قرار گرفته بود، در هند و تمام جهان اسلام، تأثیر منفی روی تبلیغات مسیحی ها گذاشته بود.

در دایره همین موج است که بحث مسیحیت و نقد آن در شهر اصفهان نیز بالا گرفت و یکی دو سال پیش از مشروطه، با حمایت خاندان نجفی ها در اصفهان، مرکزی برای مناظرات مسیحی ـ اسلامی آغاز به کار کرد. این مرکز که با نام صفاخانه شهرت یافت، توسط دانشمندی به نام محمدعلی داعی الاسلام اداره شده و متن مناظرات همراه با اخبار دیگری، در نشریه به نام الاسلام انتشار می یافت.(4)

این ماجرا ادامه یافت و موج بعدی آن به اوائل دوره رضاشاه رسید. از شماری از جزوه های برجای مانده از این دوره، چنین بدست می آید که تبلیغات مسیحی در ایران رواج داشته است. نویسنده، دست کم چندین نمونه از این جزوات را دیده که یکی از آنها با عنوان «بیان نامه یک نفر مسیحی: بیایید تا کلید گنج های حقیقی را به شما بدهم» [چاپ بروخیم، چاپ سوم]، و کتابچه دیگری با عنوان «مسیحیت آخرین مذهب است: نطق یکی از علما بزرگ» چاپ سال 1927 دیده است. در همین دوره، تک برگهای تبلیغی هم با عنوان «اوراق روشنایی» منتشر می شده که از داستان و نقاشی برای تبلیغ مسیحیت در آنها استفاده می شده است.

این دوره‌ای است که رساله حاضر، در نقد مشکوة صدق، در آن، تألیف شده است. دو تاریخ 1304 و 1307 شمسی در جایی از کتاب، تنها شاهدی است که نشان می دهد تألیف رساله در این سالها بوده است.

درباره کتاب حاضر
برای کتاب حاضر، نامی در متن نیامده و آنچه انتخاب شده، بر اساس محتوای کتاب است. متن  کتاب، حاوی گفتگوهای یک مسلمان با یک اسقف مسیحی است که از او با نام اسقف اوان یاد کرده است. مسلمان نویسنده کتاب که خود را قدیر(5)  و فردی عادی و درس ناخوانده و دارای شغلی بسیار پایین در جامعه عنوان می کند (کنّاس)، به عنوان نویسنده این متن، برای ما ناشناخته است. در واقع، از این کتاب نمی توان، نام واقعی او را یافت، مگر آن که در جای دیگری در باره این متن مطلبی و شرحی یافت شود.

نویسنده در قالب یک داستان، روشی که معمولا در مباحثات دینی و مذهبی از آن استفاده می شود، این گفتگو را تنظیم کرده و همان طور که اشاره شد، برای شیرین تر شدن بحث، خود را فرد عامی معرفی می‌کند. این در حالی است که گفتگوها نشان می دهد او با قرآن و متون و کلام اسلامی آشناست. برای نمونه در یک مورد به اسقف که او را اسقف ارامنه هم می‌داند، می گوید: «من از مذاکرات جلسه قبل شما خیلی تعجب دارم، خیلی تناقضات در ضمن کلمات شما و کتاب مشکوة صدق معلوم می‌شود؛ آخر من هم که سواد ندارم، آن‌چه شنیده‌ام از پای منبرها که آخوندها بالای منبر گفته‌اند، حفظ نموده. من کتاب نخوانده، مدرسه نرفته، زبان نمی‌دانم ، قرائت‌ خانه نمی‌روم، روزنامچه نمی‌خوانم، شما شبانه‌روز مشغول هستید، اسباب جمع دارید، من یک ساعت از شغل دست بکشم، آن روز مخارج ندارم، اما هر چه فکر می‌کنم عقلم به جایی نمی‌رسد».

نویسنده، داستان خویش را در بیان انگیزه‌اش برای ورود به گفتگو با اسقف چنین آغاز کرده است که پس از دیدن اوراق تبلیغاتی مسیحی در میان زباله‌ها و جاهایی که کثافات انسانی ریخته می‌شده، به خاطر حرمتی که برای نام انبیاء‌ قائل بوده، به سراغ مدرسه مسیحیان رفته است تا در این باره با آنان گفتگو کند. این سوژه برای ورود به بحث، برای آن است که نشان دهد در زمان وی، تبلیغات مسیحی رو به فزونی بوده و کتابچه‌ها و اوراق فراوانی از آنها میان مردم توزیع می‌شده است. این مطلب در چند جای این کتاب، مورد توجه قرار گرفته است. در یک مورد، به مناسبت در باره تورات و انجیل گفته است: «یک جا، این دو کتاب را مقدس می‌شمارید، یک‌جا این قدر این دو کتاب را در میان مردم پخش می‌کنید که من هر کجا می‌روم خاکروبه جمع کنم، اوراق این دو کتاب را در خاکروبه‌ها جمع می‌کنم، هر عطاری دوا می‌پیچید، در اوراق انجیل است، هر صحافی جلد کتاب‌ها را از اوراق کتاب‌های ملّی شما می‌کَند. اگر شما این دو کتاب را مقدس می‌شمارید، این‌قدر بی‌احترامی چرا می‌کنید، میان دست و پا می‌اندازید»! و در جای دیگر: «کتاب مقدّس اگر اعتقاد داشتید، این قدر اوراق این تورات و انجیل را انتشار نمی‌کردید که عطّار در او دوا بپیچد، صحاف جلد کتاب موش و گربه کند، کلاه‌دوز قالب کلاه کند، در عداد کاغذهای باطله استعمال شود».

البته نویسنده که خود را قدیر می نامد، بر این باور است که این کارهای تبلیغی تأثیر چندانی میان مردم ندارد و خطاب به اسقف می گوید، مخارجی که بابت آنها می‌کنید نادرست و تنها سبب آن می‌شود که این اسامی مقدسه مانند مسیح و انجیل و موسی و عیسی در میان زباله ها باشد. یک جا می نویسد:« این بخچه‌ی من پر از همین کتاب‌ها است که شما انتشار داده، مسلمانان این کتاب‌ها را نجس می‌دانند، جلدش را می‌کَنند و اوراق او را در محل نجاست افکنده، و این بی‌احترامی است به مذهب و ملت شما». این در حالی است که اسقف در پاسخ وی، تأکید می کند که این تبلیغات موثر است، و شما هم بهتر است آنها را مطالعه کنید و با مقایسه آنها با عقاید ملت خود، با من گفتگو کنید.

از اینجاست که پس از دعوت اسقف از او برای مطالعه یکی از این آثار که شرح آن خواهد آمد، قدیر گفتگو را پذیرفته و چندین جلسه با اسقف به طرح مباحث مناظره‌ای می‌پردازد. در داستان ما، این گفتگوها در خانه اسقف انجام می شود و وی برای این که جنبه‌های داستانی نوشته خود را درست کند، در این زمینه، اندکی بسط می‌دهد. البته عناصر داستانی آن بسیار اندک و بیش از همه مربوط به ورود و خروج او از منزل اسقف است، جز این، غالب بحث‌ها در باره موضوعات جدی است.

گفتگوها در باره کتاب مشخصی است و مطالب آن از مقدمه تا محتوای سایر ابواب کتاب مورد نظر، مورد نقد قرار گرفته است. مطالب کتاب توسط اسقف مطرح شده و قدیر به آنها پاسخ می‌دهد. بدین ترتیب، احتمال اندکی وجود دارد که چنین گفتگوهایی واقعا اتفاق افتاده باشد.

اما اسقف مانند قدیر ناشناخته است، و قدیر، به عنوان یک فرد عامی، به جای آن که او را اسقف بنامد، کرسف می نامد. در یک مورد وقتی قدیر او را کرسف می‌خواند، اسقف می‌گوید:«شما ایرانیان واقعا وحشی هستید. اسم من گفتم اسقف است، کرسف بی‌معنی است». قدیر عذر می آورد که من «عامی»‌ هستم و کلمه‌ای را که شما گفتید، یعنی اسقف، را این طور تلفظ کردم. در همان جا، قدیر می‌گوید که مباحثاث شش جلسه خواهد بود که البته  ده جلسه شده است، زیرا موضوع برخی از ابواب کتاب مشکوة صدق، در دو جلسه مورد بحث قرار گرفته است. می دانیم که کتاب مشکوة صدق شش باب است. در این باره باز سخن خواهیم گفت.

اما این که چرا این مناظرات به صورت داستانی تنظیم شده است، باید گفت ،نویسنده به جنبه های تأثیر گذاری آن روی مخاطب تأکید داشته و برای همین، در حد فهم خود، اقدام به استفاده از برخی از عناصر داستانی کرده است. نویسنده که علی القاعده باید یک دانشمند متوسط مسلمان و طبعا اصفهانی باشد، در این داستان، خود را فردی کناس معرفی کرده تا بگوید من که عامی هستم، بیش از یک اسقف می فهمم. چنین رویه‌ای در امر داستان پردازی با هدف یک مناظره علمی، یک اقدام ساده اما برای عامه مخاطبان جالب و تأثیر گذار است.

صرف نظر از آن، روال بحث و گفتگوها، باز هم نشان‌گر رعایت جنبه‌های هنری ـ داستانی هرچند محدود است.

همان طور که می دانیم، مباحث فرقه‌ای و مذهبی، از قدیم الایام در قالب مناظره عرضه می‌شده است. گاهی این مناظرات، اساس اولیه ‌ای هم داشته اما بعدا پرداخته شده و با تفصیل بیشتری ارائه می شده است. در مورد کتاب حاضر نیز، اصلی داشته با نداشته، شکل ارائه داستانی است.
رسول جعفریان

در مورد مناظرات دینی میان مسلمانان و مسیحیان، در دوره مورد نظر، هم در هند و هم در ایران، نمونه های دیگری هم وجود دارد که این داستان باید از روی همانها ساخته شده باشد. برای مثال، یکی از بزرگترین مبلغان مسیحی بانام پفاندر که کتاب میزان الحق و مفتاح الاسرار را علیه اسلام در نیمه اول قرن نوزدهم نوشته بود، در مناظراتی که میان وی با شماری از مسلمانان برگزار شد، شرکت کرد. این مناظرات در سال 1854 / 1280ق تحت عنوان «البحث الشریف فی اثبات النسخ و التحریف» منتشر شد.(6) همان طور که اشاره شد، مشابه این قبیل مناظرات در سال 1323 ق در انجمنی در اصفهان که به نام صفاخانه شهرت داشت، با ریاست عالمی به نام محمدعلی داعی الاسلام برگزار شده و به صورت منظم در نشریه ای با عنوان الاسلام منتشر گشت.(7)

تا اینجا چند چیز برای ما مبهم است: نویسنده کیست؟‌ در این باره چیزی نمی‌دانیم. اسقف مخاطب کیست؟ در این باره هم چیزی نمی دانیم. کتاب کی نوشته شده است، در این باره، هیچ تاریخی برای تألیف در داخل کتاب نیامده است، جز آن که به خاطر اشاراتی که به فخرالاسلام و مشکوة صدق (چاپ 1901) در آن شده می دانیم پس از تاریخ تألیف آن آثار است. یک بار هم از ظل السلطان یاد شده است، آنجا که در باره ترکیب‌هایی مانند روح الله یاد می‌شود و این که این قبیل تعابیر معانی مجازی و اسمی دارد نه واقعی و تحت اللفظی که مثلا روح الله به عنوان نام مسیح، واقعا به معنای روح خدا باشد، قدیر می گوید: «تو خیال می‌کنی که به حضرت والا ظل السلطان لقب دادند واقعاً سایه سلطان است که ناصرالدین شاه، پهلوی او سیر می‌کند، این لقب است؛ که وجود او را نازل منزله سایه سلطان قرار داده». با این حال نباید تصور کنیم که کتاب در دوره قاجار نوشته شده است، بلکه با توجه به دو سه نقلی که از برخی از مطبوعات فرنگی دارد، به نظر می رسد کتاب محصول دوره پهلوی اول است. در موردی در کتاب آمده است: « از قراری که روزنامه....  انگلیسی نوشته، در انتشار اسلام در امریکا، در سنه 1925 [1304ش] در برازیل امریکا، عده مسلمین مسافرین آنجا سه هزار نفر بوده، و در سنه 1928 [1307ش] که تعداد نفوس مسلمین برازیل [سرشماری] نموده، پنجاه هزار نفر از اهالی آن‌جا مسلمان شده، در عرض سه سال هفده برابر، مسلمین زیاد شده». این دو تاریخ، یعنی 1925 و 1928 (1304 و 1307 ش) نشان می دهد که رساله از دوره پهلوی اوّل است.

 افزون بر اینها، در میان نقاشی‌های داخل کتاب، در یک مورد نقاشی دوچرخه آمده است که به نظر می رسد مربوط به همان پهلوی اول باشد.

کتاب حاضر در نقد مشکوه صدق
دانستیم که این گفتگوها بر محور یک کتاب مشخص بوده و اوراقی از این کتاب، که سوژه ورودی این داستان هم شده، همانهاست که نویسنده در صفحه آغازین کتاب در باره آنها نوشته است که آنها را در کوچه و بازار و میانه زباله ها یافته است. اوراق مزبور مربوط به کتاب مشکوة صدق بوده که در هند چاپ شده، و به احتمال نسخی از آن به ایران آورده شده است. تاکنون نسخه‌های یافت شده از این کتاب اندک است. نسخه‌ای در مرعشی، نسخه ای در کتابخانه تخصصی تاریخ (از مجموعه مرحوم محدث ارموی) و نسخه ای هم روی سایت دانشگاه پرینستون گذاشته شده است. بنابر این بعید است که تعداد زیادی از آنها به ایران آمده باشد، مگر شواهد دیگری یافت شود.

کتاب حاضر تقریبا بر اساس فصل بندی مشکوة صدق، پیش رفته و ابواب ششگانه آن را مورد نقد قرار داده است. پیش از آن مقدمه توسط قدیر تحلیل و نقد شده است.

مؤلف مشکوة صدق کیست؟‌ در این باره، روی صفحه عنوان و داخل کتاب، نامی نیامده است، اما وقتی مقدمه را می خوانیم، شخصی به عنوان مترجم نوشته است که نویسنده، کتاب دیگری به نام «نوبرشیرین از مزارع دین» دارد.

نسخه ای از نوبرشیرین نیز در اختیار ماست و روی صفحه اول آن نام مؤلف «عبدالمسیح کشیش» است که مثل عبدالله و این قبیل اسامی، باید مستعار باشد. کتاب نوبر شیرین، در فضای عثمانی نوشته شده و در مقدمه هم از شام و حضور شماری از عالمان آنجا که اسامی عربی و برخی ترکی با پسوند افندی است، در آن به چشم می خورد. کتاب عمدتا حالت مناظره ای و گفتگویی دارد، و گویی یک نفر از چهره‌های معروف مسلمان در این مناظره داستانی، در نهایت به مسیحیت گرویده است. کتاب دارای 493 صفحه بوده و در پایان برگی حاوی معرفی کتابهای عربی و فارسی در باره مسیحیت است.

در مقدمه مشکوة صدق آمده است که این کتاب در هند طبع شده و مؤلف آن، یکی از نصارای بیت‌ المقدس است. از درون کتاب، اطلاعات دیگری هم در باره مؤلف هست، اما چیز زیادی را روشن نمی کند. «نصرانی کرسف گفته: «واما بعد بر همه‌ی مدققان با اخلاص معلوم و مشهود باد که مؤلف اصلی این کتاب یکی از علمای بیت المقدس و مصنّف کتاب نوبر شیرین است...» این همان عبارتی است که در مقدمه مترجم مشکوة صدق آمده است. قدیر در این باره می افزاید: «معلوم می‌شود کرسف مصنف کتاب را نمی‌شناخته که او را تعبیر به نکره نموده، والا اسم مصنّف و هویت او و تاریخ تولد و زمان مردن او را علی‌المرسوم نوشته بود».

مترجم مشکوة صدق اشاره کرده که این کتاب را وقتی در ایران بوده، ترجمه نموده است: «وقتی که در ایران بود، آن کتاب را مطالعه نموده، چنین مصلحت دانست که آن را از لغت عربی به زبان فارسی ترجمه کند تا حق جویان ایران نیز ثمره‌ای از آن حاصل نمایند». قدیر این جمله را مبهم دانسته و می گوید این جمله با فقره دیگر کتاب سازگاری ندارد، آنجا که می‌گوید: «مصنف آن یکی از علمای بیت المقدس [است و] این کتاب در هند چاپ شده». به نظر قدیر« معلوم می‌شود این کتاب را مهیا نموده، و همراه خود به ایران آورده برای اضلال مردم».

همچنین در مقدمه مشکوة صدق، اشاره به فخرالاسلام شده است. از این نکته، بدست می آید که دست کم ترجمه ـ و شاید هم اصل آن! ـ  در ارتباط با مسائل مطروحه در ادامه جریان نشر آثار فخرالاسلام، عرضه شده است از آنچه قدیر در ادامه آن مطلب گفته، آشکار است که وی کاملا با فخر الاسلام و آثار وی آشناست: «اسمش آشیخ محمد، ملقب به فخرالاسلام است». سپس با ستایش از وی گوید: «این جناب فخرالاسلام که از رؤساء و بزرگان روحانیین نصارا بود، و نصارا فخر می‌نمودند به وجود او، و چون آن مرحوم نور اسلام به قلبش طلوع نمود، و به شرف اسلام مشرّف شد، و از کتبِ خود آنها، مطالبِ آنها را رد نمود ،و دعوت نمود عموم نصارا را به دین مبین اسلام. البته اسلام فخر اوست». و در جای دیگر می‌نویسد: «و اگر کسی بخواهد فساد و شناعت مذهب فعلی یهود و نصارا را [بداند]، باید رجوع کند به مجلدات عشره‌ی فخرالاسلام مسمّی به بیان‌الحق ‌و ‌الصدق که کشف جمیع مفاسد خواهد شد». آیا مولف ما در این اثر از آنها چه اندازه استفاده کرده، باید مقابله شود.

تا اینجا و بر اساس مقدمه‌ مترجم بر مشکوة صدق، اصل کتاب به عربی و نویسنده آن کشیشی از بیت المقدس بوده که علاوه بر این اثر، کتابی با نام «نوبر شیرین» هم نوشته است؛ اما این که این اطلاعات دقیق باشد یا خیر، طبعا اطمینان نداریم، زیرا این قبیل کارهای نقد در حوزه دین، در بلاد اسلامی، الزاما صریح نمی بود، و ممکن بود با اسامی مستعار همراه باشد. فقط بیفزاییم که نوبر شیرین از مزارع دین، که نام اثر دیگر وی دانسته شده، ترجمه ای بوده از کتابی با نام «الباکورة الشهیه» که در سال 1897 / 1314 ـ 1315ق در لاهور در 493 + 4 منتشر شده است. تصویری از صفحه عنوان آن را در این کتاب آورده‌ایم. توجه داریم که نوبر شیرین، دقیقا ترجمه عنوان الباکورة الشهیّه [نه شاهیه] است و نسخه عربی این کتاب با قید این که مؤلف آن یکی از «افاضل سوریا» است، روی اینترنت وجود دارد (http://alkalema.net/articl/bakora.html)

کتاب مشکوة صدق بر اساس آخرین صفحه آن، در لاهور و به سال 1901 / 1318 ـ 1319ق در یک هزار نسخه منتشر شده است. تصویر این صفحه را می‌توان در همین کتاب دید. چنان که از آثار دیگری که آن وقت در لاهور انتشار یافته بدست می آید، شهر مزبور، مرکزی برای چاپ آثار مسیحیان بوده است.

مقدمه کتاب مشکوة صدق، جهت گیری تألیف این اثر یا به عبارت دیگر ترجمه را به خوبی توضیح داده است. هدف روبرو شدن با آثار فخرالاسلام بوده که علیه مسیحیت در ایران انتشار یافته، و توان گفت که موجی ایجاد کرده است. به گفته مترجم مشکوة صدق، فخر الاسلام کتابی با عنوان «تعجیز المسیحیین فی تأیید برهان المسلمین» نوشت، چنان که کتاب مفصّل دیگری با عنوان «انیس الاعلام فی نصرة الاسلام» تألیف کرد.(8)

پس از آن بود که مترجم فارسی مشکوة صدق، به هدف آن که کتابی برابر آن و در نقد آن عرضه کند، اقدام به ترجمه کتاب مشکوه صدق به فارسی و نشر آن کرد. عبارت خود وی چنین است: «اما بعد: بر همه مدقّقان با اخلاص معلوم و مشهود باد که مؤلف اصلی این کتاب، یکی از علمای بیت المقدس و مصنّف کتاب نوبر شیرین است ... و مترجم اقلّ این کتاب، وقتی که در ایران بود، آن را مطالعه نموده، چنین مصلحت دانست که آن را از لغت عربی به زبان فارسی ترجمه کند تا حق‌جویان ایران نیز ثمره ای از آن حاصل نمایند. و این کتاب خصوصا در این زمان برای ایشان باید مفید باشد، زان رو که شخصی مسمّی به فخرالاسلام افتخار باطل نموده، کوشش می‌کند که گرد فریب را در چشمان بصیرتشان انداخته، ایشان را نابینا گرداند که مبادا آن نور الهی که از اوراق انجیل جلیل بر ایشان می‌تابد، ایشان را منوّر بسازد. مخفی نماناد که آن شخص مذکور، [در] رساله‌ای مسمّی به تعجیز المسیحیین فی تأیید برهان المسلمین، این را نوشته است که بر هر فردی از افراد مسلمانان، واجب و لازم است که اعتقاد نماید که این تورات و این انجیل که الیوم مستعمل یهود و نصارا است، آن تورات و انجیل نیست که خداوند عالم بر حضرت موسی و عیسی ـ علیهما السلام ـ نازل فرموده؛ و در اثبات این قول سست، کتاب مطوّل دیگر نیز مسمّی به انیس الاعلام فی نصرة‌ الاسلام تألیف کرده، مسیحیان را دعوت می نماید که جواب آن را بنویسند. این اقلّ، گمان نمی برد که آن کتاب لزوم جوابی داشته باشد، خصوصا از این جهت که (چنان که بر هر خواننده هشیار قرآن هویدا بلکه اظهر من الشمس است) هر مسلمانی که بر کتاب مقدس اهل کتاب طعن زند، تیشه بر ریشه قرآن خود نهاده است. و اما اگر چه این کتاب مسمّی به مشکوة صدق، البته به حسب حجم کوچک است، و سالها قبل از ظهور آن مجمع افتخارات باطله‌ای که ذکر شد (یعنی انیس الاعلام) مطبوع گردیده، اما شکی ندارم که برای هر عاقلی در رد اعتراضات فخرالاسلام کفایت می‌کند، زیرا عقلا گفته اند: ذرّه‌ای حق، بر کوه باطل غالب آید. اما هر که بیشتر بخواهد، در این امورِ اهم، کاوش کند، باید کتب مشهوره به میزان الحق (9) و مفتاح الاسرار (10) و طریق الحیات و شهادت قرآنی را ملاحظه نماید؛ و نیز اگر بخواهد کتاب «نوبر شیرین» را بخواند و این اقلّ نیز از قبل بسیاری از آن اشکالات و اعتراضاتی را که ابنای جنس فخرالاسلام پیش آورده‌اند در بعضی تصنیفات خود رد نموده است که از آن جمله اینها می باشد: شعاع‌های تابنده دافع ریب و مراسلات دینی و ینابیع الاسلام و برهان بطلان فخر نادان و حکمة الدیانة‌ الحقیقیة».(11)

بدین ترتیب روشن [یا ادعا] می شود که مشکوه صدق، اثری به عربی بوده که اصل آن در بیت المقدس نوشته شده، و گویا نویسنده آن به دلایلی نخواسته نامش فاش شود. این اثر توسط مترجمی که مدتی در ایران بوده، و در اینجا خود را معرفی نکرده، به فارسی درآمده و چاپ شده است.

باز هم باید این پرسش را مطرح کرد که آیا ممکن است که این اثر، اصلِ عربی نداشته باشد و صرفا کتابی به فارسی و در نقد فخرالاسلام نوشته شده باشد؟ تنها چیزی که می تواند شاهد وجود اصل عربی باشد، محتوای مشکوة صدق و مقدمه اصلی (نه مترجم) است که فضای آن را ایرانی نشان نمی‌دهد. مؤلف، هر کسی بوده، بیشتر با آثار اهل سنت، مانند سیرت النبویه [کذا]، احیاء‌العلوم غزالی، تفسیر کبیر فخر رازی و.... آشنا و از آنها استفاده کرده است. آیا اینها در هند مورد استفاده مؤلف قرار گرفته یا بیت المقدس، نمی دانیم. اسامی بکار رفته در نوبر شیرین، بیشتر عربی و ترکی (شامل چند افندی) است که به هند نمی‌خورد.  تا اینجا اطلاع دیگری نداریم. عنوان کردن نام بیت المقدس می تواند نوعی اقدام استعاری برای این قبیل آثار که در باره مسیحیت است، باشد.

به نظر می رسد، قدیر نیز، نسبت به این که این کتاب ترجمه ای از یک متن عربی باشد، تردید داشته است. شاید هم باز برای رعایت جنبه های داستانی،  این جملات را افزوده است که «مخفی نماند... کرسف... گفته: کتاب مشکوة صدق عربی بوده، من ترجمه‌اش نموده‌ام و قائلش مرده، لکن آن‌چه از حال این کرسف معلوم شده، نصرانی متقلّبی است، و این کتاب را او منتشر نموده، و هر روز یک دانه از خانه خود بیرون انداخته که یک دانه او را به دست خودش، به دست من افتاد». همان طور که اشاره شد، اصلِ عربیِ این کتاب، تاکنون بدست ما نیامده است، اما از اساس نمی توان منکر شد. با این حال، اشاره او به این که وی فردی متقلّب است، می‌تواند اشاره به نوعی پنهان کاری باشد که در کار تألیف یا ترجمه این کتاب بکار رفته است.

به مشکوة صدق و محتوای آن بر گردیم. متن این اثر  منهای هفت صفحه مقدمه و فهرست مطالب که فاقد صفحه شماری است، در 427 صفحه به چاپ رسیده است. نسخه ای از این کتاب در «کتابخانه تخصصی تاریخ قم» هست که اصل آن از کتابخانه مرحوم محدث ارموی بدانجا انتقال یافته است. این نسخه، صفحه پایانی ندارد، اما خوشبختانه عکس کامل کتاب روی وبسایت کتابخانه دانشگاه پرینستون هست که تاریخ چاپ در انتهای همان صفحه آمده است.(12)

کتاب شامل یک مقدمه، شش باب و یک خاتمه  و همان طور که گفته شد هدف اصلی پاسخ گویی به مطالبی بوده است که نویسندگان مسلمان نسبت به تحریف تورات و انجیل مطرح می‌کردند. مؤلف که در محیطی سنی بوده، در مقدمه کوتاه خود در باره علت تألیف این اثر چنین نوشته است:

چون که اهل اسلام در قرآن خود شهادات حَسنه در اثبات تورات و انجیل و دلایل سلامت ماندن آنها از شایبه تحریف و تبدیل و اشارات معتبره در باره الوهیت عیسی مسیح دارند، واکثر ایشان کتاب مقدس، یعنی تورات و انجیل را به تحریف و تصحیف منسوب می نمایند، و مسیح را هیچ نمی انگارند جز یکی از انبیای عظیم یا کمتر از بعضی از آنها در عظمت و مرتبه ای که گویا ایشان چیزی از قرآن را تلاوت نکرده‌اند الا فقراتی چند و نظر نیفکنده‌اند بر آن آیه های اهمّی که سلامت ماندن کتاب مقدس را مبین می گرداند، و مسیحی را موضوع عجب العُجاب می سازد؛ پس این اقلّ، اکثرت اوقات در دل خود بر ناشایستگی آن امر تأسف نموده، به نزد خدای خویش تضرّع می کردم که حقّ ابنِ خود را به واسطه کتابهایشان بر ایشان ظاهر سازد و تأمل می‌نمودم در این مطلب که آیا وسیله بهترین مفیدترین برای اجرای این مقصود چه چیز می باشد، تا آخر الامر از تقدیرات الهی چنان شد که او تعالی اطلاع مرا بر کتابهای مشهورترین مذهبی ایشان بعد از قرآن، (مثل کتابهای سنت، یعنی حدیث، و کتاب سیرت النبویه و کتاب احیاء علوم الدین تصنیف امام غزالی و تفسیر قرآن تصنیف امام فخر رازی و تفسیر امام بیضاوی و جلالین) مزید گردانید. پس به مطالعه آنها و انتخاب نمودن زبده [و] خلاصه آنها بنا نمودم. آنگاه آغاز کردم به این که نهایت جدّ و جهد خود را در جمع کردن آن آیه های قرآنی که بر صحّت دین مسیحی دلالت می کند با خلاصه شرح‌های آنها که در صحایف ائمه مذکوره مندرج است، صرف بنمایم، و چون به مدد او تعالی تحصیل مطلوبم میسّر گشت، آنها را به طوری که در این رساله مرقوم است مرتب گردانیده، علاوه بر آن نیز ملاحظات و ضمیمه های چند در آخر هر باب اضافه کردم. پس به اعانت او تعالی کتابی کم اوراق پرفایده صورت انجام پذیرفت».
رسول جعفریان

ابواب کتاب مشکوة صدق به این شرح است:

1. در خصوص آیه‏هایی که ثابت می‏کند حضرت محمّد (ص) با آیات و معجزات فرستاده نشد و بدان دلالت دارد که با او آیتی یا اعجوبه نیامد؛

2. در خصوص آیه‏هایی که بیان می‏کند حضرت محمّد (ص) با این اراده فرستاده نشد تا مردم را مجبور گرداند که از روی اکراه ایمان آورند [پس تکلیف جهاد چیست؟]؛

3. در باره ناسخ و منسوخی که در قرآن می باشد؛

4. در باره آن آیه‏ هایی که این را هویدا می‏گرداند که بر کتاب تورات و انجیل هیچ تغییر و تحریف لفظی وارد نیامده است؛

 5. در خصوص آیه‏ هایی که دلالت می‏کند که نبوت و کتاب مخصوص به بنی اسرائیل بوده است؛

 6. در خصوص آیه‏ هایی که الوهیّت مسیح را ظاهر می‏کند.

کتاب حاضر، دقیقا بر اساس همین ابواب، به نقد آنها پرداخته است.

ادب نگارش
به طور معمول، این امکان وجود دارد که در مناظره، بداخلاقی‌هایی صورت گیرد و دو طرف یا یک طرف، تند، عصبی و گاه با تعابیر زننده با دیگری برخورد کند. تصویری که در این کتاب هست، تقریبا همین طور است، یعنی قدیر که خود را از طبقه پایین اجتماع دانسته، به عمد یا از روی خصلت، و فکر می‌کنیم بیشتر به لحاظ داستانی و این که نشان دهد یک آدم عامی است، گاه تعابیر تندی بکار برده است. این در حالی است که اسقف برخورد آرامی دارد. همین که این نوع رویکرد اخلاقی، به قلم خود قدیر ـ نامی که نویسنده برای خود انتخاب کرده ـ نوشته شده، این حدس را تقویت می‌کند که بکار بردن این تعابیر، سهمی در داستانی کردن ماجرا و جذاب تر کردن آن دارد. وی از تعابیری چون «بی ادارک» یا «حماقت» و مانند اینها و حتی تندتر مانند «کورباطن احمق» به راحتی استفاده می‌کند. قدیر با عنایت به شغل خود که کنّاسی و جمع آوری خاکروبه و کثافات است، می نویسد:با خود قرار دادم با همین کج‌بیل و بخچه، حمله به او نموده و مزخرفات او را جواب داده، و بلاد اسلام را از وجود نجس این هیاکل کَنس کنم. بر حسب وظیفه‌ی خود که اعیان نجس را باید خارج کنم.» این لحن تند در موارد دیگر هم دیده می شود: «صاحب کرسف .... مطالب خود را گه‌مالی نموده، از خود مایه گذاشته. من هم با همین کج‌بیل، روزن‌ها را باز می‌کنم تا هر کس در اندران این مذهب سخیف نظر کند، غیر از گه‌خوری چیزی نباشد». از جمله تعبیرهایی که زیاد تکرار می‌شود کلمه «خر» در خطاب به اسقف است که تاکنون در ادبیات اصفهانی رایج است. او در جایی می‌نویسد: «مسلمانان می‌گویند: چقدر فرنگیان خرند.» و در جای دیگر، قدیر خطاب به اسقف می گوید: «واقعاً صاحب! شما خود را به خری می‌زنید یا آن‌که خود بالذات خر هستید». همان طور که گذشت، تعبیر به «خر»‌ در میان اصفهانی ها، امری بسیار عادی، و چندان جسارت آمیز به حساب نمی آید؛ زیرا در روابط دوستانه هم بکار می رود. در جای دیگر چنین آمده: « بلی، صاحب! شما خر هستید، واقعاً خیلی خر هستید و با خریت، باز هم گاهی خود را به خری می‌زنید. آن وقت وای به حال من که می‌خواهم از شما بار بکشم، کجا این بار به منزل می‌رسد؟ هزار مرتبه بار را از پشت به زمین خواهید انداخت؛ اما خوب است که بارم کِه‌کِه است که هر گاه قیمت شکسته‌ شود، از قیمت آن تنزّل ندارد».

اطلاعات اجتماعی اما اندک

قدیر جدای از آن که وظیفه اصلی‌اش پاسخگویی به مباحث مربوط به اسلام و مسیحیت است، اما گهگاه به جنبه های دیگر از جمله مسائل اجتماعی و تمدنی و نیز آداب و رسوم نیز توجه داده و از آنها انتقاد می کند. وی در موردی، با اشاره به جمله‌ای که کرسف گفته که خداوند همه مردم را دوست دارد و آنها را پرورش می دهد، اظهار می کند که بر اساس این باور، گویی خداوند فرعون را بیش از موسی دوست دارد. آنگاه می نویسد: «این همان مذهب طبیعی است که امروز نصارا اختیار نموده، دنبال طبیعت‌اند، خدایی قائل نیستند، دنبال طبیعت‌اند. خالق موجودات را طبیعت می‌دانند. این صاحب کرسف هم طبیعی است». او بر این باور است که اصولا اروپائیان به دین اعتقادی نداشته و تنها نام مسیح را بر زبان می‌آورند:‌«چنان‌چه اقوال کلیه نصارا در تمام عالم در بیان علمیات و عملیات به خوبی واضح می‌کند ابداً مُثبِتِ دیانتی نیستند و منکر دیانت‌اند، نهایت اسمی از مسیح می‌برند». وی در مورد دیگری، از بی دینی مسیحیان اروپا یاد کرده و این که «به جز گرویدن به دنیای دنیّه، و اقدام در معاصی و اقسام فسق و فجور به نوعی که بلدی از بلاد نصارا نیست که امکنه‌ی متعدّده مهیا نموده، زناخانه و شرابخانه که محل رفت وآمد تمام طبقات ملت، حتی پاپ‌ها و کشیش‌ها و خلیفه‌ها که خود را جانشین حضرت عیسی می‌دانند» به این مکان ها رفت و آمد دارند. موارد دیگری هم در این زمینه هست که ضمن مرور بر محتوای کتاب، به آنها اشاره خواهیم کرد.

مروری کلی بر محتوای کتاب

چنان که گذشت، داستان چنین آغاز می شود که قدیر، بنا به شغل خود، اوراق تبلیغی مسیحی را در کوچه و بازار در میان زباله ها می‌یابد و از آنجا که نام مقدس پیامبران روی آن بوده، برای گلایه نزد اسقف می رود. اسقف از او می خواهد اینها را بخواند و با او بحث کند. قدیر می پذیرد و چندین جلسه صبح ها به دیدار اسقف رفته در باره آن اوراق که از کتاب مشکوة صدق است با وی گفتگو می‌کند.

تاریخ این جلسات تنها در حد تعیین روز هفته و نام و روز ماه است، اما مع الاسف سال آن قید نشده است. اولین روز این است: «اوّل صبح شنبه 14 ربیع الاول سمت پشت مطبخ، درب خانه کرسف صاحب آمدم». ننوشتن سال، در هیچ مورد، نشان از داستانی بودن این قبیل جلسات و تنظیم این نقد، در قالب یک گفتگوی فرضی است. به علاوه، نویسنده تا آنجا که توانسته مراعات جنبه های داستانی را کرده است: «در باز بود. چون معلم خانه ابتدائی وارد داخل هشت‌خانه شدم. پیرزنی که آثار کفر و نکبت باطنی از او ظاهر بود، در نهایت کراهت منظر با صد برابر اخ و بم، گفت: چیزی نداریم. چون هرکس می‌داند که شغل این‌جانب از هر جهت بدی دارد، سیّما این جهت که اول صبح، هر خانه بخواهیم را همان نمی‌دهند. گفتم: خواجه را می‌خواهم، مشتبه شد که من نجاست می‌خواهم. در واقع همان را می‌خواستم. گفت: برو. گفتم: خودش را می‌خواهم. گفت: نداریم. در این بین صدا بلند شد، خود کرسف آمد. در دالان روی صندلی نشست، من هم بیل و بخچه پهلو نهادم، مقابلش نشستم». همین ادبیات، برای آغاز گفتگو در ابتدای جلسات بعدی نیز هست؛ چنان که در باره مجلس دوم آمده است: « قدیر: وارد شدم درب خانه کرسف به جهت سؤال و جواب باب اول از کتاب مشکوة صدق. این دفعه پیره‌زن مزاحمت ننمود، بلکه تعارف رسمی نمود. گفت: صاحب منتظر شماست. داخل شدم، دیدم کرسف با زنش با یک سگ پشم آلو در روی نیمکت نشسته، چند کتابی مقابلش نهاده، میانه خودش و زنش مکانی به جهت من خالی نمود. مقابلش صندلی بود، رفتم مقابلش نشستم. گفت: مسلمان اینجا بیا. گفتم: نه، روبرو بودن به از پهلو بود».

جالب است که برای این جلسات نقاشی های ساده ای هم کشیده شده که نمونه آنها را در همین کتاب آورده‌ایم. گذشت که کرسف آنچنان که قدیر می‌گوید، تلفظ عامیانه همان اسقف است.

مباحث کتاب به تدریج وارد اصل موضوع شده، ابتدا مقدمه مترجم نقد شده و سپس به سراغ ابواب شش‌گانه کتاب رفته است. هر دو طرف روی تحریف شده بودن انجیل و تورات یا نشدن آن، حساس هستند و قدیر در پی اثبات این نکته است که اناجیل موجود همه بعد از عیسی (ع) نوشته شده، و بدین ترتیب می کوشد تا این مطلب را با استفاده از مطالب انجیل و اعتراف‌گیری از اسقف ثابت کند. تصور قدیر آن است که انجیل مانند قرآن کتابی است که از آسمان آمده و وقتی می شنود که این انجیل داستان های پس از درگذشت مسیح را هم دارد، بر می آشوبد و می‌پرسد: «صاحب! پس اناجیل مُنزل برحضرت عیسی کجاست که در حیات عیسی، مقارن با نبوت او که عبارات آن را بر بنی اسرائیل تلاوت می‌فرمود، که می‌فرمود: «من بنده خدا هستم و خداوند کتابی به من فرو فرستاده و مرا پیغمبر قرار داده.» اسقف جواب می دهد:«چنین انجیلی ما نداریم». روشن است که تصور اسقف از انجیل چیزی جز آن چیزی است که در ذهن قدیر است.

در ادامه نکات دیگری مطرح می شود. بخشش گناه توسط کشیش، یکی از موارد مورد اعتراض قدیر است. وقتی در مسیحیت، عیسی خداست، گناه بخشی هم می کند؛ اما شگفتی قدیر وقتی است که اسقف ارامنه جلفا هم جانشین عیسی باشد و همین کار را بکند. وی البته نمی تواند الوهیت مسیح را بپذیرد و طبعا از انجیل هم انتظار دارد که کلمات خداوند باشد که بر مسیح وحی می شده است. در حالی که اسقف تأکید دارد که اینها داستانهای زندگی مسیح است که حواریین نوشته اند و انجیل همین است. طبیعی است که از نظر قدیر، این به معنای آن است که انجیل تحریف شده است.

در اینجا، به تدریج به بحث های داخل کتاب مشکوة می رسند، مطالبی که هم در انتقاد از قرآن و همزمان استفاده از آیات در تأیید باورهای مسیحی است. به تناسب و ترتیب آنچه در مشکوة آمده و سعی شده بر اساس آنها از حضرت محمد (ص) ایراد گرفته و یا از آن آیات در تأیید مسیحیت استفاده شود، بیشتر مباحث تفسیری کلامی است و مباحث متفرقه کمتر عنوان شده است. با این حال محتمل است که نویسنده برخی از مباحث را از فخر الاسلام گرفته باشد، چنان که در یک مورد از چندین مقاله فرنگی ها یاد شده که در تأیید عقل پیامبر مطالبی گفته‌اند: «چنانچه جرجیس صال صاحب، در کتاب خود در صفحه 82 از مقاله اسلام از نسخه مطبوعه سنه‌ی 1890در اوصاف آن جناب نوشته... و در صفحه 239 از کتاب میزان الحق از نسخه مطبوعه لندن سنۀ 1842، صریحاً اقرار و اعتراف می‌کند که آن حضرت در خورده‌بینی و مال‌اندیشی مانند نداشت. و عبدالمسیح کشیش در کتاب شعاع‌های تابنده که خود تعریف آن را نمودی، در صفحه 214 مطبوعه انارکلی لاهور چنین گفته و هیچ کس منکر این نیست که حضرت محمد(ص) شخص عاقل با فطانت بوده است و نیز مسیو ژرژ دوادی در رساله‌ای که در عقل نوشته به زبان فرانسه و عقلای عالم را ذکر نموده و تمثال آن جناب را کشیده، ورق قرآن به‌دست مبارک، و اول عاقل دنیا شمرده، و غیر ذلک از کلماتی که رؤسای ملت شما نوشته. و جناب فخرالاسلام در کتاب خود جمع نموده» است.

چنان که گذشت باب اوّل، «در خصوص آن آیه‌هایی است که این را ثابت می‌کند که حضرت محمد با آیات و معجزات فرستاده نشد و بدان دلالت دارد که او با آیتی یا اعجوبه ای نیامد». در این باره پنج آیه را اسقف آورده و قدیر بر سر آنها با وی بحث می کند. نویسنده تمام شدن هر جلسه گفتگو را نیز با ادبیات داستانی خاصی که تقریبا شبیه هم است، پایان می دهد:‌«چون کلام به این‌جا رسید زنگ ساعت زد، صاحب کرسف برخاست. او را گفتم: مطلب تمام نشد. گفت: دیگر من مجال ندارم فردا زودتر بیا، باز صحبت کنیم. کرسف کلاهش برداشت، من هم کج‌بیل و بخچه و کتاب مشکوة صدق، زیر بغل، که مردم نفهمند چه خبر است و بیرون آمدم».

جلسه دوم روز «یکشنبه ربیع الاول» بوده، و چنان که آشکار است، در این مورد، روز ماه مشخص نشده، اما بر حسب تاریخ قبل و بعد می تواند 15 باشد. ادامه بحث از باب اول مشکوة روی این نکته است که چرا حضرت محمد (ص)‌ پیامبر بی معجزه است. در برابر، قدیر بر معجزه بودن قرآن و تحدی‌های موجود در آیات در این باره تأکید می کند. قدیر به اسقف گوید: «ای صاحب کرسف! شما که می‌گوئید صاحب مشکوة صدق از علمای بیت‌المقدس است، این‌قدر زحمت کشیده در تصنیف این کتاب و جمع نمودن تفاسیر و کتاب عام وخاصه به جهت به‌دست آوردن احکام و قوانین قرآن، خوب بود کاری بهتر از این و آسان‌تر از این بکند، اوقات صرف کند یک سوره مثل این قرآن بیاورد. اهل لسان بود به قول شما، خوب است دولت انگلیس و سایر دول عیسوی که در هر سالی زیاد از یکصدو هفتاد و پنج کرور لیره مخارج داعیان مسیحی می‌نمایند و به امثال شما و دکتران می‌دهند که در بلاد محرومه مسلمانان را دعوت کنید به دین نصارا، خوب است این زحمت رو متحمّل بشوند در این‌که یک قرآنی جعل کنند، مثل این قرآن که اهل لسان از نصارا را متحمّل مخارج آن‌ها بشود، با هم اجتماع نموده بلکه یک سوره مثل سوره قرآن، بلکه یک مطلب مثل مطالب قرآن بافته، چاپ کنند در میان مسلمانان، که اتمام حجت تمام شود».

در اینجا باز هم جنبه داستانی نویسنده خود را نشان می دهد تا از حالت یکنواختی خارج شود: «کرسف، چون کلام به اینجا رسیده، دست دراز نمود کتاب‌های روی میز را ورق‌ورق نمود، چند سیگار کشید، قدری کتاب مشکوة صدق را مطالعه نمود، من هم تماشای وضع رفتار و اسباب خانه او می‌نمودم» و پس از آن که بخشی از گفتگوها را آورده، می نویسد:‌«چون کلام به این‌جا رسید سگ پشم‌آلو برخاسته، زن کرسف او را بغل نموده. کرسف حوصله‌اش تنگ شده، کتاب‌ها برهم پیچیده، دست مرا گرفت: امروز بس است. فردا بیا، نتیجه کلام صحبت می‌شود. برخاستم، بخچه و کج‌بیل برداشته، رو به راه شدم به کرسف گفتم: «فردا یوم دوشنبه است، یوم عرض اعمال است، خوش ندارم این مذاکرات در نامه‌ی اعمالم مندرج شود، پسر خود را می‌فرستم. آن‌هم قابل است، باب سیم از کتاب مشکوة صدق را با او صحبت کن، کلام حق یکی است چه پدر چه پسر.» و... اما صحبتی از مذاکره پسر با اسقف در این کتاب نیست، گرچه خبرش را اسقف به او می دهد.

مجلس سوم، با این وصف آغاز می شود: «اوّل آفتاب یوم سه‌شنبه [علی القاعده روز 17] ربیع الاول وارد خانه شدم، دیدم کرسف خوابیده، زنش بالای سرش شیر نهاده، سگ پشم‌آلو گاه‌گاهی میل می‌کند، زبانی به آن گیلاس می‌مالد، زن آن سگ را ممانعت نَکند. گفتم: این نجس شد، باید ظرفش را گل‌مال کنی. گفت: مطالب ما گل‌مالی نشود. کرسف برخاسته، آن شیر را که چندین نجاست در او سرایت نمود، خورد. عجب در آن بود آن گیلاس را خیلی به من تعارف می‌نمود. گفتم: خواجه! من در نجاست غوطه می‌خورم، لکن [نجاست] نمی‌خورم، شما، هم غوطه می‌خورید و هم اقسام نجاسات را می‌خورید». در اینجا بحث آغاز می شود.

مطلب باب دویم اثبات نبوّت مسیح و الوهیّت اوست. به هر طریق ثابت شود. این عنوان البته به باب ششم کتاب نزدیک است که عنوانش این است: «در خصوص آن آیه هایی که الوهیّت مسیح را ظاهر می نماید». روشن نیست چرا اینجا از آن بحث شده است. در اینجا پیش از بحث، نکته‌ای هم در باره هزینه‌هایی که مبلغان مسیحی برای کارهای تبلیغی استفاده می کنند آمده است. «قدیر: می‌خواهم بدانم این مبلغ از دولت به شما می‌رسد یا از عموم ملت نصاری؟» اسقف می گوید: «خیر، این وجه از ادارات، سرشکن می‌شود، لکن عمده‌اش از دو محل جمع می‌شود: یکی از سیرک‌خانه‌های(13) بزرگ که در اروپا انفتاح نموده که در هر روزی زیاد از یک میلیون لیره عایدی مصرف مسکرات است و یکی دیگر از ماتشکه خانه‌ها که در اروپا مهیّا شده، محض رفاهیّت ملّت در هر روزی دوازده میلیون لیره عایدی دارد. این گونه ابواب دخل در ایران شما نیست؛ وجه اعانه‌ی داعیان مسیحی از این ممرّ پیدا می‌شود». قدیر این را «ثمن البغی»‌ می‌نامد.

در اینجا، به مناسبت نکته‌ای در باره پیشرفت های اروپایی ها و عقب ماندگی مسلمانان گفته می شود. قدیر روی «خریت فرنگیان»‌ از زبان مسلمانان تأکید می کند. اسقف می پرسد: «از کجا خریت ما بر مسلمانان معلوم شد، با این همه اختراعات که ما احداث نموده که عقول مسلمانان هنوز از ادراک آن‌ها را ننموده. مثل ساعت و تلگراف و حبس ‌الصوت و غیره و غیره و غیره».

قدیر در مفهوم پیشرفت، متفاوت با اسقف فکر می کند. به نظر قدیر «مسلمانان اولاً در این وادی که شما هستید، نیستند. بر فرض هم خواسته ‌باشند داخل شوند، اسباب از برای آن‌ها جمع نیست. مثلاً هرگاه من مدعی شوم که احدی از فرنگیان مثل من، ماهر در کنّاس نیست، و این را دلیل عقل خود بدانم، نهایت بی‌عقلی است؛ زیرا که آن‌ها در این خطّ نیستند، و هر کس از خورده می‌خورد. کسی از آن‌ها داخل این صنعت نشده تا معلوم شود به اندازه‌ی من می‌رسد یا ماهرتر می‌شود. مسلمانان، اهم امور آن‌ها تحصیل آخرت است؛ زیرا که غیر از این عالم، عالم دیگری معتقدند که این عالم به منزله‌ی منزلی از منازل اوست، و تمام قوای فکریه‌ی خود در تعمیر آن عالمِ باقی مصروف می‌دارند؛ چندان در بند این عالم نیستند؛ و اگر احیاناً به جهت ترتیب معاش داخل در صنعتی شوند، تمام خیال همراهشان نیست؛ این است که صنایعشان ترقی نکرده، و ثانیاً وقت تکمیل صنعت ندارند، زیرا که اغلب اوقات شبانه روز خود به عبادات مصروف دارند، و جزئی وقت دیگر به این اندازه نیست که تکمیل صنعت کنند، می‌خواهند نان پیدا کنند. اما شما به مقتضای مذهب خود که غیر از این عالم، عالم دیگر تصویر نکرده‌اید، و در این‌جا هم تکلیفی ندارید». به نظر وی اگر ایرانیان آن طور فکر می کردند «قطعاً فاضل‌تر خواهند بود».

ماجرای ختم این مجلس از نظر داستانی خنده دار است: «چون کلام به این‌جا رسید، یعفور کرسف در طویله را شکسته، عر و تیز نمود، رو به من ‌آورد، کج‌بیل حواله‌ی او نمودم، برگشته رو به کرسف، کتاب مشکوة صدق را که در دستش بود حواله او نمود، کتاب را با دهن خود جاوید[= جوید.] خواجه سراسیمه برخاسته دنبال خر. من هم اسباب برداشتم از خانه بیرون آمدم» و جلسه بعد«اول آفتاب یوم چهارشنبه 14 رو به خانه کرسف رفتم. چون درب خانه رسیدم، کرسف را دیدم راست ایستاده، شلوار باز نموده مانند کلاب  به دیوار بول می‌نمود. قدری دور ایستادم، ترسیدم خجالت بکشد که در این حال مرا مشاهده بکند، از دور فریاد نمود: قدیر، بیا بیا. پیش رفتم دیدم دستی بر سبیل‌های خود مالید که ترشحات بول، خوب به خورد سبیلش رفت. سلام رسمی نمود. گفتم: خواجه! شما بیت الخلاء ندارید، آخر سبیل شما نجس شد. شما چه رسمی دارید؟ چرا نشسته بول نمی‌کنید؟ چرا تطهیر نمی‌کنید؟ شما هیچ ندارید نه شریعت دارید نه احکام دارید، اقلاً عرفیات را ملتفت شوید، شما در میانه‌ی مسلمانان هستید، این چه رسم است، این چه قاعده است؟». بدین ترتیب سعی می‌کند انتقاد دیگری را از رفتار اسقف داشته باشد.

بحث این جلسه در باره باب دوم کتاب مشکوة با این عنوان است: «در خصوص آیه‌هایی که این را بیان می کند که محمد به این اراده فرستاده نشد تا مردم را مجبور گرداند که از روی اکراه ایمان بیاورند.» طبعا در این باره جنگ و جهاد را ناقض این مطلب می داند. قدیر در این باره توضیح می دهد و می‌گوید: «غرض این است که شریعت اسلام بنای او به اکراه نبوده، و در نهایت مسالمت با کفار دعوت می‌شد؛ و این غزوات به واسطه‌ی معارضه‌ای بود که کفّار عناداً با مسلمین داشتند نه آن‌که جنگ می‌کردند که مسلمان شوند.» وی در ضمن مقایسه ای هم با مسائل مربوط به جنگ در تورات دارد. در حال به نظر قدیر «قرآن مجید ابداً مضادّه و مخالفتی ندارد «لا اکراه فی الدین» با آیات جهاد وقتال با کفار ابداً تنافی ندارد».

بحث بعدی در باره ناسخ و منسوخ در قرآن است که در باب سوم کتاب مشکوة مورد بحث قرار گرفته است. این بحث فنّی و حجم زیادی از رساله را به خود اختصاص داده است. با این حال، به نظر می‌رسد که مطالب طرح شده توسط قدیر (طبعا با استفاده از مآخذ دیگر) جالب و قابل استفاده است، هرچند در این مقدمه جای طرح آنها نیست. حاصل بحث از نظر قدیر این است که «اگر ساعت به ساعت حکم[ی] نسخ شود و حکم دیگر تشریع شود، و از روی مصلحت باشد، ضرر به جایی نزند. دلیلِِِ نهایت قدرت است نه دلیل نقض، و این در واقع نسخ نیست بلکه تمام شدن حکم اول و رسیدن موضوع حکم ثانی است، چنان‌چه علما گفته‌اند».

جلسه بعدی با این عبارت آغاز می شود: «صبح 5 شنبه [شاید 19] ربیع الاول باز اسباب خود را برداشته، تا درب خانه کرسف، درب خانه مسدود بود. کوبیدم، سراسیمه کرسف در را باز نمود. در کریاس خانه دو صندلی مقابل همدیگر نهادیم. کرسف کلاه برداشته، من هم بیل و بخچه به زمین نهادم». در این جلسه، بحث نسخ ادامه یافته و به برخی از آیات دیگر در این باره پرداخته می شود. این بحث، ادامه صحبت در باره باب سوم است که مربوط به نسخ است.

جلسه بعد، در باره باب چهارم کتاب مشکوة صدق با این عنوان است: «در باره آن آیه هایی که این را هویدا می گرداند که بر کتاب تورات و انجیل هیچ تغییر و تحریف لفظی وارد نیامده است». شروع این جلسه جالب است: «یوم جمعه [شاید 20] ربیع الاول چون بیکار بودم، از تخت فولاد آمدم به جلفا، از آن‌جا تماشایی کردم. راستی همین خود جلفا دلیل بر فساد مذهب و ملت نصارا فعلی بود که بوی کفر از آن‌جا بلند بود. آمدم درب خانه کرسف تا در را باز کردم، دیدم کج‌بیل را، روز گذشته از خاطرم رفته ‌بود، نبرده ‌بودم. برداشتم، وارد خانه شدم. یک دست کج‌بیل و یک دست کتاب مشکوة صدق مقابل کرسف روی صندلی نشستم، اول کرسف اوقات‌تلخی می‌کرد، چرا این کج‌بیل را نبرده ‌بودی و منزل مرا پر از میکروب نمود». این صحبت، به بحث از میکروب منجر می‌شود. وقتی اسقف اظهار می‌کند که میکروب با میکروسکوپ کشف می‌شود ، قدیر می گوید پیغمبر ما قبلا در این باره سخن گفته است: ««اعوذ بالله من شرّ ما یری و ما لا یری». «پناه به خدا برید از شر آن ‌چه به چشم دیده‌می‌شود از مؤذیات و آن‌چه دیده‌نمی‌شود به چشم از مؤذیات» و آن‌جا که فرمودند: «واجعل الوبا فی ماهم الخ»(14) یعنی «خدایا! وبا را در آب‌های مخالفین قرار بده»، آن وقت مسلمانان فهمیدند که مؤذیاتی هستند که به چشم دیده‌ نمی‌شود و فهمیدند که دواء آن پناه بردن به خدا است». این بحث البته ادامه می یابد. اصل بحث در باره تحریف تورات و انجیل است و آنچه در این باب آمده، بر این پایه است که از نظر خود قرآن، تورات و انجیل تحریف نشده اند. بحث میان آنها بالا می گیرد و نویسنده ما شکل داستانی این نزاع را که در ضمن خاتمه این جلسه بحث است چنین تصویر می‌کند: «کرسف اوقاتش تلخ شد، میز را تکان داد، گیلاس افتاد و شکست. زنش سراسیمه از اوطاق بیرون آمد، به خیالش با هم جنگ کردیم. داد و فریاد نمود، مردم جمع شدند، من هم از خانه بیرون آمدم. مردم خیال کردند آمده‌ام نجاست ببرم». شاید به لحاظ داستانی می خواهد چنین بنمایاند که کرسف شکست خورده در بحث، در آخر مباحثه، اظهار ناراحتی می‌کند.

جلسه بعد، بحث در باره همین موضوع ادامه می یابد و به تفصیل در باره آن بحث می شود. شاید بتوان گفت در نیمه دوم کتاب، تندی های قدیر بیشتر می شود از جمله در اینجا که می گوید: «ای خرفت احمق، نه از لسان سررشته داری نه از عادیات و عرفیات، ای خانه‌ خراب جمادی! خودت می‌فهمی چه می‌گویی؟ حیف من که با تو صحبت ‌کنم، حد وجودی تو این است که من تو را میان بخچه بگذارم، در موقع محصول تنباکو پای بسته تنباکو بگذارم» و ادامه بحث این جلسه را که در باره باب چهارم کتاب مشکوة صدق است، با این جملات تمام می‌کند:«تو تابع همین سگ پشمالو هستی. این‌جا که رسید کرسف، کلاه خود به طرف من انداخت، از قضا در بخچه که‌که افتاد، کلاهش گه‌مال شد». داستان شروع جلسه بعد هم، از عرق خوری اسقف شده شده و اشاره به حرمت آن در اسلام و سوال قدیر از اسقف برای حکم آن در مسیحیت می شود. بحث این جلسه در باب باب پنجم کتاب مشکوة است که عنوان آن این است: «در خصوص آن آیه هایی که بر این دلالت می کند که نبوت و کتاب مخصوص بنی اسرائیل بوده است». اسقف با اشاره به چند آیه می گوید: «خلاصه آن این است که این چهار آیه دلالت می‌کند که نبوّت باید در اولاد اسحاق باشد، و شما می‌گویید پیغمبر ما از اولاد اسماعیل بود و هر گاه چنین بود باید ذکر اسماعیل در این آیات بشود». قدیر می‌گوید این بحث را چندان «در کتاب مشکوة صدق طول داده که مطلب از میان رفته و خودش گیج شده». سپس شروع به بحث نموده و پاسخ آن را بیان کرده است.

اما آخرین باب کتاب مشکوه که ششمین آنهاست، این عنوان را دارد: «در خصوص آن آیه هایی که الوهیّت مسیح را ظاهر می نماید». «یوم یکشنبه [شاید: بیست و] دویم ربیع الاول آمدم درب خانه کرسف، به جهت مذاکرات باب ششم از کتاب مشکوةصدق، دیدم درب باز است، داخل شدم، دیدم کرسف روی صندلی نشسته، من هم بخچه به زمین نهادم، به یک دست کتاب مشکوة صدق، به دست دیگر روی صندلی نشستم».

در اینجا، پس از این همه بحث، اسقف اعتراف می کند که قدیر «شخص مطلعی»‌است. او وی را با برخی از علمای هند مقایسه می کند که نتوانسته بودند از عهده مباحثه با وی برآیند. این بار گفتگو، در باره تعابیری در آیات قرآنی است که نویسنده مشکوة آنها را شاهد بر آن گرفته که گویی الوهیت عیسی مسیح در قرآن هم پذیرفته شده است. قدیر پاسخ های درخوری می دهد، هرچند گاه تند شده تعبیرات مانند این که «به نظرم صاحب کتاب مشکوة صدق هنگامی‌که این‌جا را نوشته، عرق زیاد خورده، خیلی مست بوده» بکار می‌برد. این بحث طولانی و خسته کننده بوده و به مجادله و دلخوری هم کشیده شده است. قدیر می نویسد: «چون کلام به این‌جا رسید، کرسف کتاب را پرت نمود، افتاد میان بخچه من، کرسف برخاست از روی صندلی با اوقات تلخ و رفت. من هم کتاب و بخچه و کج‌بیل برداشته، از خانه بیرون رفتم».

اما آخرین جلسه گفتگو یکشنبه نهم جمادی الاولی است: «یوم یک‌شنبه 9 ج 1: آمدم درب خانه کرسف به جهت تتمه مذاکرات باب ششم کتاب مشکوة صدق، درب خانه مسدود، دقّ الباب نمودم، درب باز شد، ملاحظه نمودم، کرسف خواب است، قدمی در حیات زدم، بیدار شده، آن‌چه عادت او بود شیر و عرق خورده، صورتش را صابونی نموده، روی صندلی نشسته، من هم مقابل او بخچه به زمین نهاده، کج‌بیل به دستم بود». در پایان این گفتگو، نسبت به بحثی که شده نتیجه گیری کرده و در نهایت صورت داستانی این مجلس آخر را با یک جدال و منازعه و اخراج یا فرار قدیر از منزل اسقف چنین خاتمه می دهد:‌«چون سخن به اینجا رسید یک مرتبه کرسف چوب دستی خود برداشته از روی صندلی برخاست، رو به من آمده خاست مرا بزند. من کج‌بیل را سپر نموده، خودش و زنش وآدمش و کلفتش دور مرا گرفته، حمله به من کردند، من هم به آن‌ها به کج‌بیل مدافعه نموده، از خانه بیرون آمدم، با خود فکر می‌کردم نزدیک بود مرا هلاک کنند، در صورتی که مرا می‌کشتند، اداره نظمیه همراهی نمی‌کرد، مدعی می‌شدند که آمده در خانه ما دزدی، آن وقت هم این اداره، اول بار مرا توقیف می‌کرد، از کسب و کار باز می‌ماندم، خوب شد فرار کردم ، خیلی خوب شد، اصلاً جواب تمام کتابش دادم».

آنگاه می افزاید: «نهایت دو ورق دیگر جدول‌کشی نموده، به خیال خود آیات قرآن را مطابق با فقرات انجیل نموده، و بعضی مزخرفات در خاتمه نوشته، آن هم جوابش را می‌نویسم، یک روز در خانه‌اش پرت می‌کنم، اهمیت ندارد، خیلی خوب». این قسمت، گفتگو نیست، مطالبی است که در مقایسه برخی از آنچه در قرآن و انجیل در باره مسیح بوده آورده و با یکدیگر مقایسه کرده است.

سطور پایانی کتاب، چنین نشان می دهد که متن ادامه داشته است. اما متن حاضر که در نقد تمامی شش باب کتاب مشکوة است، نشانگر آن است که حتی اگر چیزی افتاده باشد، بسیار اندک است.

درباره نسخه

نسخه این کتاب به شماره 19085 در کتابخانه مجلس شورای اسلامی و شامل 80 فریم (در اینجا هر دو صفحه روبرو یک فریم) نگهداری می‌شود.(15) صفحات بسیار ناموزن، بسیاری از مطالب در حواشی و در شماری از آنها تعدادی نقاشی کودکانه از قدیر و اسقف و برخی از اشیاء موجود در منزل به علاوه بیل‌چه جناب قدیر منعکس شده است. این نقاشی ها تقریبا برای هر مجلسی کشیده شده و مکمل صورت داستانی کتاب است، چنان که آن زمان رسم بوده که در کتابهای داستانی، نقاشی‌هایی هم کشیده می شده است. از این کتاب یا کتابچه نسخه دیگری نمانده و چنان که اشاره شد، صفحه آخر آن هم ناقص تمام می شود. هرچند با توجه به این که هر شش باب کتاب مشکوة صدق تمام شده و جلسه آخر مباحثه هم با نزاع خاتمه یافته، بعید است مطالب افتاده (که نمی دانیم نوشته شده یا نشده) زیاد باشد. طبعا به دلیل نبودن نسخه دیگر، امکان تصحیح دقیق همه متن نبود و اگر جایی سفید مانده، بنا به توضیحی که در حاشیه آمده، یا در اصل سفید بوده یا قادر به خواندن آن نشدیم. رسول جعفریان  / 14/11/1393

پینوشت ها:

1- در خصوص فعالیت پرتغالی ها یکی از آخرین آثار در این زمینه، این کتاب است:

John M. Flannery, The Mission of the Portuguese Augustinians to Persia and Beyond (1602-1747)

بنده هم در مقدمه انجیل خاتون آبادی (تهران، میراث مکتوب، 1374)  و سپس انجیل نادری (تهران، نشر علم، 1388) به تفصیل در باره این فعالیت ها بر اساس منابع ایرانی سخن گفته ام. علاوه بر آن دوست عزیز جناب آقای حامد ناجی نیز در مقدمه «مَصقل صفا» که یکی از همین ردیه های اسلامی بر مسیحیت از دوره صفوی است و توسط میر سید احمد علوی نوشته شده، در این باره شرحی بدست داده اند.

2-. اخیرا با چاپ کتاب حجة الاسلام (برهان المله) از علی بن جمشید نوری (به کوشش حامد ناجی اصفهانی) یکی دیگر از آن ردیه‌ها منشتر شده و جناب ناجی باز در مقدمه به بازنمایی این فصل از ردیه‌نویسی‌ها پرداخته است.

3-  در این باره، استاد نوشاهی در کتابشناسی آثار چاپ شده فارسی در شبه قاره، بخشی را به آثار مناظره ای میان اسلام و مسیحیت اختصاص داده  است (ج 1، ص 337 و بعد از آن).

4-  متن این نشریات را بنگرید در : صفاخانه اصفهان، به کوشش حیدر عیوضی، قم، دانشگاه ادیان، 1393

5-  . مواردی قدیر و در موارد دیگر غدیر آمده که ما در همه جا «قدیر»‌ آوردیم. آنچه به عنوان نام افراد رایج است، قدیر است نه غدیر.

6- . کتاب شناسی آثار فارسی چاپ شده در شبه قاره هند، ج 1، ص 420

7. مجموعه محتوای این نشریه به تازگی در کتابی با عنوان صفلخانه اصفهان (به کوشش حیدر عیوضی، قم، 1393) منتشر شده است.

8 . محمد صادق فخرالاسلام نویسنده انیس الاعلام و بیان الحق و اثار دیگر و متوفای حدود 1330 شهرت زیادی در نقد مسیحیت به دست آورد و آثارش مورد اعتنای حکومت قاجار قرار گرفت. برخی از مجلدات بیان الحق به هزینه میرزا علی اصغر خان اتابک در سال 1324 ق منتشر شد. (ذریعه: 3/182). گویا فرمانی هم از مظفرالدین شاه برای چاپ بیان الحق در مطبعه حروفی شاهنشاهی بوده که مقرر شده امیربهادر جنگ متولی آن شود (صفاخانه اصفهان، (قم، 1393) ص 439). در منبع اخیر (ص 440) نامه ای از رکن الملک درج شده که مبلغی بابت چاپ انیس الاعلام پرداخت کرده است. فاضل شربیانی مکتوبی در باره لزوم حمایت از چاپ آثار وی نوشته که در روزنامه ایران در شوال سال 1318 منشتر شده است (مولفین کتب چاپی فارسی و عربی:‌ 3/476). مشار در آنجا از این آثار وی یاد کرده است: انیس الاعلام فی نصرة الاسلام چاپ 1313 ـ 1315 ق در تبریز در دو جلد. برهان المسلمین چاپ تهران، 1312 در 64 ص. بیان الحق و صدق الملطلق، دو جلد، تهران، 1324 ـ 1327 ق به نفقه میرزا علی اصغر خان اتابک و برخی از تجار دیگر. تحفة الاریب فی رد اهل الصلیب، ( تألیف عبدالله ترجمان المیورقی و ترجمه فخرالاسلام)، تعجیز المسیحیین فی تأیید برهان المسلمین، چاپ تهران، خلاصة‌ الکلام فی افتخار الاسلام، طهران، 1322ق، 160 صفحه. تعیین الحدود علی النصاری و لایهود، چاپ طهران، حجة الالهیین فی رد الطبیعیین، طهران. رساله الفارقلیطا، طهران. وجوب نقاب و حرمت شراب. (فهرست مؤلفین  کتب چاپی فارسی و عربی: 3/477). در حال حاضر مجسمه فخرالاسلام در ارومیه به احترام وی برپاست. برای اطلاعات بیشتر در باره زندگی فخر الاسلام، منابع نوشته های وی و نیز داستان مسلمان شدن او بنگرید به مقاله: فخرالاسلام، نوشته توفیقی، مجله هفت آسمان، شماره 19 پاییز 1382، صص 25 ـ 42

9. Gottlieb Pfander چاپ 1833 در آگره در 316 صفحه.

10 . از Gottlieb Pfander شامل دیباچه و 2 باب. چاپ 1837 در آگره در 89 صفحه.

11 . اینها برخی از آثار مترجم مشکوه صدق (یا کتابهای مورد نظر وی) است که گویا تلاش در مخفی کردن نام خود داشته است. کتاب ینابیع الاسلام در سال 1899 / 1316 ـ 1317ق در لاهور منتشر شده است. بنگرید: کتاب شناسی آثار فارسی چاپ شده در شبه قاره: 1/342 ـ 343

13-  در اصل شیرک خانه!

14-  در صحیفه چنین آمده است: اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِیَاهَهُمْ بِالْوَبَاء

15-  شماره فریم در داخل متن آمده و از شماره 4 اول کتاب آغاز می شود تا 81 و البته علاوه بر فریم 42 ، یک فریم با شماره  1/42 هست.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 416037

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام RO ۰۷:۴۳ - ۱۳۹۴/۰۲/۲۳
    3 1
    خسته نباشيد