***
آنچه در زیر برای سیدمحمود دعایی - که مراسم نکوداشتش با حضور صدها چهره علمی وفرهنگی حسادتم را برانگیخت- نوشته ام،صرفا کاری است همانند آنکه پیرزن کلاف به دست کرد.
***
سالهاپیش -اواسط دهه 70- او را که از مجلس ختم مرحوم برادر حاج حسین آقای شریعتمداری خارج شده بود دیدم. در خیابان مجاور مسجددر خیابان نیروی هوایی روی پله های خانه ای نشسته بود. سلامی کردم و گفتم حاج آقا چرا اینجا؟ گفت قرارمان بادوستی که با هم آمده ایم اینجاست. احتمالا رفته سیگار بخرد.
تعارف کردم که با هم برویم و تاکید کردم شما را به روزنامه اطلاعات(که آن روزها در خیابان خیام بود) می رسانم. تعارفم را رد کرد که: دل این دوست عزیزم می شکند.
در همین اثنا صدای بوق خودرویی توجه او را جلب کرد. ماشین پیکان زهوار دررفته روزنامه اطلاعات بود. به گرمی خداحافظی کرد.
***
یاد گرفتم که می شود به "راننده" گفت:"دوست عزیز" و می شود برای آنکه راننده موسسه اطلاعات ، از دیرآمدنش شرمنده نشود روی پله ای نشست و منتظرش ماند و برای اینکه بیشتر شرمنده شود، سوار ماشین فرد دیگری نشد.
نظر شما