یک نویسنده انگلیسی اظهار امیدواری کرد هر سیاستمدار و قانون‌گذاری که سعی می‌کند با ایران کار و یا مذاکره کند، از فیلم‌های فرهادی درس بگیرد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، پیکو لیر در نقدی که در سایت هافینگتون پست نوشته از مذاکره‌کنندگان هسته‌ای خواسته برای رسیدن به درک درستی از ایرانیان سراغ فیلم‌های اصغر فرهادی بروند. او به این بهانه به شکل شخصیت‌پردازی‌ها و موقعیت شخصیت‌ها در فیلم‌های این کارگردان به خصوصی دو فیلم «گذشته» و «جدایی نادر از سیمین» نگاهی انداخته است.

نوشته لیر درباره مذاکره با ایران و فیلم‌های اصغر فرهادی به این شرح است:

تمام آن چیزی را که فکر می‌کنیم، می‌دانیم، نادرست است؛ هر موقعیتی و هر انسانی که گمان می‌کنیم می‌شناسیم بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوانیم به‌سادگی ارزیابی‌اش کنیم.

این فیلم‌ها دستورالعملی برای اعتمادبه‌نفس بخشیدن به تماشاگر نیستند و برخلاف سنت سرگرمی سازی‌اند که در آن با یک پایان قطعی هالیوودی، نیاز داریم که قهرمان‌ها و آدم‌های شرور به‌طور مشخص از هم متمایز شوند. این بکی از آن فاکتورهایی است که فیلم‌های اصغر فرهادی به‌خصوص دو اثر آخر او «جدایی» و «گذشته» را بسیار پیچیده ساخته است، و باعث شده راهنمای بسیار ارزشمندی باشد برای کسانی که با سرزمین مادری او، ایران، سروکار دارند. این روزها فیلم دیگر فرهادی «درباره الی» هم در آمریکا عرضه‌شده است. («درباره الی» در سال 2009 در ایران به نمایش درآمده بود)

در شروع به نظر می‌رسد که در فیلم‌های فرهادی با یک پلات فیلمنامه تیپیکال روبه‌رو هستیم، بسیار کلاسیک. خانواده‌ای شامل پدر، مادر، فرزندان و مسائل جهان‌شمولی چون رابطه والدین با سالمندان، بر هم خوردن رابطه‌ها و جدایی‌ها ا ما فرهادی به شکل مداوم شما را 130 دقیقه روی لبه صندلی یک نفر دیگر می‌نشاند و از شما دعوت می‌کند که خود را جای او بگذارید و فردی را برای شما به نمایش می‌گذارد که با مشکلات و راه‌حل‌های موقت کلنجار می‌رود، بی‌آنکه به قضاوتی مطمئن و یا راه‌حلی قطعی و همیشگی دست یابد.

برای مثال در آغاز فیلم «گذشته» زن جوان جذابی را با دست باندپیچی‌شده نشان می‌دهد که در فرودگاه پاریس منتظر رسیدن یک مرد است. لبخندهای او انگار نشان از آن دارد که مشتاقانه در انتظار استقبال گرم از مرد یست که مدتی از او دور بوده اما این‌گونه نیست فقط اندکی بعد از لب زدن‌ها و لب‌خوانی‌های آن دو از پشت شیشه‌ای قطور، شیشه‌ای که آن دو را جدا کرده، این حقیقت را عیان می‌کند که هیچ‌یک صدای دیگری را به‌درستی نمی‌شنود و همان لحظه درمی‌یابیم این دو، عشاقی نیستند که مدت‌زمانی طولانی از هم جدا افتاده‌اند. مرد بازگشته تا اوراق طلاق را امضا کند، اما باز، نه مرد، نه زن، هیچ‌کدام مطمئن نیستند که این جدایی را از ته دل می‌خواهند یا نه؟ او ثابت می‌کند بیش و پیش از اعتماد به هر ژست صمیمانه‌ای باید شفاف و آشکار بود.

هنگامی که زن به سمت شهر می‌راند و با عشق قدیمی‌ خود درباره موضوعات آشنا و معمول بین یک زوج گفتگو می‌کند (با نشانه‌هایی از خشم ناشی از زخمی التیام نیافته در این گفتگو) درمی‌یابیم هرچند به استقبال این مرد به فرودگاه رفته، اما اشتیاقی به میزبانی از او ندارد. این در حالی است که مرد هم برنامه‌ای برای ماندن در جای دیگری غیر از خانه زن ندارد، او جای دیگری جز همان خانه‌ای که زن با دخترانش در آن زندگی می‌کنند، سراغ ندارد اگرچه هر دو چیز دیگری به زبان می‌آورند.

ما تنها 5 دقیقه از فیلم را دیده‌ایم، اما می‌دانیم همه‌چیز ناپایدار است و گذرا و با هر جمله‌ای که می‌شنویم تغییری در پیش است. همان‌طور که شخصیت زن فیلم، ماری را، با حرکاتی عاشقانه و لبخندهای معنادار می‌بینیم که سعی دارد احمد را به خود جلب کند، تلاش می‌کنیم احمد را هم که سخت محافظه‌کارانه با او صمیمی است، درک کنیم (شاید احمد هم به‌نوبه خود از ماری آسیب‌دیده است)، به نظرمان می‌رسد هر یک همزمان که گامی به جلو برمی‌دارد به عقب هم پا پس می‌کشد. اگرچه با هر دیالوگ داستان حرکتی روبه‌جلو دارد اما نه‌تنها اطلاعاتی را که از ابتدای فیلم دریافت کرده‌ایم مورد دستخوش قرار می‌دهد بلکه تمام نتیجه‌گیری‌هایی را که از دیالوگ‌های قبلی به‌دست آورده‌ایم پاک می‌کند؛ بنابراین ما به لایه‌های عمیق‌تری از موضوع سوق داده می‌شویم. اینکه هر فرضی چقدر می‌تواند ناپایدار باشد و ما تا چه حد نمی‌توانیم و نباید از قضاوت‌هایمان مطمئن باشیم. این بخشی بسیار ویژه و همراه با هیجانی غریب در فیلم‌های فرهادی است که پیوسته جلو می‌روند اما درعین‌حال حرکتی دایره‌وار دارند. درست مانند نقش‌های پیچیده یک فرش ایرانی در یک مسجد که لبریز است از انرژی آتشین و درعین‌حال سرشار از آرامش.

تک‌تک جزئیات و دیالوگ‌ها سایه عدم اطمینانی را، بازتاب می‌دهند و عمیق‌تر می‌کنند. هنگامی‌که زن از پارکینگ فرودگاه بیرون می‌آید، ناگهان و به‌شدت ترمز کرده و تصادف می‌کند، شوهر سابقش لب به نصیحت می‌گشاید که چگونه باید رانندگی کرد، اما درعین‌حال، خودش را موظف می‌بیند که به خاطر دست آسیب‌دیده زن به‌جای او دنده را تعویض کند. در ادامه پس‌ازاینکه زن ماشین را رها می‌کند تا دخترش را از مدرسه بیاورد، حضور افسر ترافیک باعث می‌شود مرد پشت رل بنشیند. گویی هرکدام از دو نفر برای نشستن پشت فرمان این زندگی باهم رقابت می‌کنند، اما هیچ‌یک نمی‌داند آیا دیگری می‌خواهد سریع‌تر حرکت کند یا ترمز را فشار دهد.

به همین دلیل است که من آرزو می‌کنم که هر سیاستمدار و قانون‌گذاری که سعی می‌کند با ایران کار و یا مذاکره کند، از فیلم‌های فرهادی درس بگیرد و ببیند که چگونه هر گام جدید می‌تواند باعث پیچیدگی بیشتر شود. کدام حرکت زیرکانه و کدام صادقانه است؟ کجا سیاست دورویی به پایان می‌رسد و صداقت حقیقی آغاز می‌شود، دانستن این‌ها برای هرکسی (حتی کسانی که خودشان حرکات و گام‌ها را طراحی و هماهنگ می‌کنند) مشکل است.

پس از 27 سال زندگی در ژاپن، برای مدت‌زمانی طولانی اعتقاد داشتم که درک هیچ کشوری به‌اندازه درک ژاپن سخت نیست. ژاپنی‌ها به اینکه از دیگران دوری می‌کنند، معروف‌اند، آن‌ها زیاد صحبت نمی‌کنند و به‌سختی حالتی از احساسشان را در چهره نشان می‌دهند. اما پس‌ازاینکه به ایران رفتم، در مقایسه با ایرانی‌ها، ژاپنی‌ها کمتر پیچیده به نظر می‌رسیدند. در اصفهان مردم پیوسته حرف می‌زدند، چهره‌هایشان حالت داشت، ‌شعرهای زیبا و مثال‌های درخشان ادبی به کار می‌بردند، درعین‌حال هر چه بیشتر می‌گفتند، من کمتر می‌توانستم بگویم که در چه موضعی ایستاده‌اند. هر جمله ساده‌ای می‌توانست حاصل یک استراتژی باشد یا یک جمله راهبردی کاملاً صادقانه. این مرا یاد موضوعی در فیلم گذشته می‌انداخت که چطور بیشتر جمله‌های فیلم با این کلام شروع می‌شد: «تو فکر می‌کنی ...؟»

همه این‌ها باعث شده که ایران هیچ‌گاه کشور آسانی برای شناخت چه توسط همسایگانش و چه دشمنانش نباشد.

در یک سطح فیلم‌های فرهادی فارغ از مکان جغرافیایی هستند. پنجمین فیلم او «جدایی نادر از سیمین» کاملاً در تهران اتفاق می‌افتد، اما درام داستان- مراقبت از پدر پیر، یافتن پرستاری قابل‌اطمینان، حضور در دادگاه برای طلاق؛ برای همه بیننده‌ها در توکیو و لس‌آنجلس هم قابل‌درک است. در «گذشته» شخصیت اصلی زن فیلم مانند یک مهاجر یست که در حومه پاریس بزرگ‌شده، شوهر سابقش از تهران بازگشته و دوست‌پسر جدیدش اهل شمال آفریقاست، و پدر دخترانش یک مرد بلژیکی است. نام‌ها و ملیت‌ها به‌سرعت رنگ می‌بازند و ما سریعاً خود را در موقعیت آشفته این هم‌خانه‌ها می‌یابیم، جایی که بچه‌ها نمی‌دانند در کدام تخت بخوابند وتوها به دنبال آرام گرفتن در این سایه این حقیقت‌اند که نسبتی باهم دیگر ندارند. فرهادی با چیدن این موقعیت‌ها بی‌آنکه به چشم بیاید بسیاری از ساده‌انگاری‌ها و قضاوت‌های ما را درباره‌ی شرق و غرب به چالش می‌کشد. تمام کدها و قضاوت‌هایی که درباره‌ی ایران انقلابی و غرب لیبرال وجود دارد را متزلزل می‌کند.

درعین‌حال هرچند «گذشته» در فرانسه و در حومه پاریس فیلمبرداری شده است. ازیک‌طرف کارگردان به ما یادآوری می‌کند تا چه اندازه این‌گونه داستان‌ها جهان‌شمول هستند، در طرف دیگر او از احساسی سخن می‌گوید که ریشه در فرهنگ دوری دارد که بر مبنای ایهام رشد کرده است. بیرون و درون گاهی کاملاً متضاد هستند. نیت‌ها هیچ‌گاه آن چیزی نیستند که به نظر می‌رسند؛ و درحالی‌که نقابی وجود ندارد، بسیاری از نقاب‌های نامرئی را احساس می‌کنیم، علیرغم اینکه بسیاری را هم نمی‌توانیم بیان کنیم. دیوارهای نو و تازه رنگ‌شده و هنوز خیس خانه در فیلم «گذشته»، پنهان کننده گذشته و به همین خاطر خیانت کارانه جلوه می‌کنند.

وقتی‌که چمدان احمد دیرتر از پروازش می‌رسد و چمدان شکسته است ما مطمئن نیستیم دقیقاً برای این موضوع چه کسی را سرزنش کنیم و باز هنگامی‌که بچه‌ها در همین چمدان را به اشتیاق دیدن سوغاتی‌هایشان بازکرده‌اند، ما و احمد را با این سؤال همیشگی بدون جواب تنها می‌گذارند که ما چقدر وظیفه‌داریم دیگران را بر اساس اصول و مرام خود آموزش دهیم و ادب کنیم. دیگرانی که در اینجا بچه‌های احمد نیستند و فرزندان دو مرد دیگرند.

جایی در ابتدای فیلم همان‌طور که بازگشت شوهر (به‌زودی سابق) به خانه‌ی زن را می‌بینیم، درمی‌یابیم که او مطمئن نیست به راست بپیچد یا چپ (فراموش کرده که خانه کجاست). باز درصحنه‌های بعد بچه‌ها ناچارند که اتاق‌هایشان را باهم عوض کنند و مطمئن نیستند تخت و اتاقشان کجاست و ما را به این سمت می‌برند که آرام‌آرام دریابیم همه‌ی دریافت‌ها و نگاه‌هایمان در برخورد اول نامطمئن‌اند. «جمله‌ی منظورت از اینکه همه چیو می دونی چیه؟» را احمد به لوسی دختر همسرش می‌گوید و جایی دیگر همین دختر به احمد که نظرش را درباره‌ی شوهر جدید زن سابقش می‌گوید، هشدار می‌دهد: «تو نباید با این قطعیت حرف بزنی»

فیلم با یک زوج در حال جدایی آغاز می‌شود و پایان آن با زوجی دیگر است که دست هم را گرفته‌اند. روی تختی که می‌تواند تخت مرگ زن باشد. آیا آن‌ها به‌سوی هم بازگشته‌اند یا این‌یک خداحافظی همیشگی است؟ پاسخ به این سؤال غیرممکن است.

 تمام شخصیت‌های فیلم و همین‌طور تمام ماهایی که در حال تماشای فیلم هستیم در زندگی همواره سعی کرده‌ایم از گذشته فرار کنیم و امروز مسائل حال حاضرمان همچنان حل‌نشده باقی‌مانده.

به لوزان برگردیم (جایی که مذاکرات با ایران برقرار است) من به آنچه گفتم باور دارم و شما هم به آنچه می‌گویم، خواهید رسید.

ترجمه: فرزاد مظفری

5858

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 413933

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 17 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی IR ۱۷:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۵
    19 2
    درود بر فرهادی