به گزارش خبرگزاري خبرآنلاین، وقتی کیانو ریوز داشت فیلم «سرعت» را فیلمبرداری میکرد از هر لحظهای که در دست داشت در مكان استراحت سر صحنهاش برای حفظ کردن دیالوگهایش استفاده میکرد. این دیالوگها متعلق به همان فیلم نبودند، چون به عنوان شخصیت جک تراوِن مامور تیم ویژه کماندوهای پلیس که باید یک اتوبوس بمبگذاری شده را نجات میداد حرف زیادی برای گفتن نداشت. بلکه آن دیالوگها متعلق به نمایش «هملت» ویلیام شکیپیر بودند که یک کپی از آن را همیشه سر صحنه همراه خود داشت. شغل روزانهاش با سرعت در خیابانهای شهر لسآنجلس با یک ساندرا بولاک سراسیمه و یک اتوبوس پر از سیاه لشکرهای در حال فریاد زدن بود، اما تک گوییهای شاهزاده تراژیک دانمارک برای دل خودش بود.
همینطور که او به کار خود ادامه میدهد، چیزی که به زودی آشکار میشود این است که آن لحظههای شکسپیري به ریوز کمک نکردند تراون یا هملت را خیلی خوب درک کند، بلکه باعث شدند خود را بهتر بشناسد. او 29 سال داشت و مسیر حرفهای کاریاش رو به رشد بود اما خود را به عنوان یک ستاره اکشن نمیدید - یا حداقل خود را فقط به عنوان یک ستاره اکشن نمیدید. «سرعت» تبدیل به یک موفقیت بزرگ شد و بعد از فیلمهای اکشن قبلی که عضلههای بزرگ بخشی ثابت از آنها بودند، برداشتی جدید و متفاوت از این ژانر بود. این داستان با فیلم «واکنش زنجیرهای» سال 1996 ادامه يافت که به گفته ریوز تجربه سختی بود چون فیلمنامهای که خوانده بود همان فیلمنامهای نبود که در نهایت ساخته شد. همین قضیه او را محتاطتر کرد و در نتیجه وقتی کمپانی قرن بیستم فاکس اواخر همان سال از او خواست در قسمت دوم «سرعت» بازی کند، او برای خود نقشههای دیگری کشید. ریوز میگوید: وقتی «سرعت 2» به من پیشنهاد شد ساندرا به شیکاگو آمد و گفت باید این کار را بکنی. من هم فیلمنامه را خواندم و گفتم نمیتوانم. اسم فیلم سرعتِ اما داستان روی یک کشتی تفریحی اتفاق میافتهِ!
ویلیام مکانیک رییس وقت فاکس فیلمد انترتینمنت وقتی در لسآنجلس بود سعی کرد او را با یک چک 12 میلیون دلاری راضی کند. ریوز میگوید: و من هم به او گفتم اگر من در این فیلم بازی کنم دیگر هیچ وقت نمیتوانم برگردم بالا. شما مرا به قعر اقیانوس میفرستید و دیگر نمیتوانم راهم را به سطح آب پیدا کنم. واقعا احساس میکردم دارم برای جانم میجنگم.
بنابراین اینطور شد که ریوز فیلم «سرعت 2» را رد کرد و علاوه بر آن نقش کریس شیرلیس را در فیلم «مخصمه» مایکل مان هم رد کرد که در نهایت به ول کیلمر رسید. به جای آن، او به وینیپگ کانادا رفت تا یک فصل را در مرکز تئاتر مانیتوبا بگذراند و البته نقشی که ایفا کرد هم هملت بود. نتیجه این کار هم این بود که ریوز به مدت بیش از یک دهه عملا وارد لیست سیاه کمپانی فاکس شد و تنها در سال 2008 و در بازسازی فیلم «روزی که زمین ثابت ایستاد» دوباره با این کمپانی همکاری کرد. پس آیا ریوز اگرهمه این چیزها را میدانست دوباره همان کار را میکرد؟ او قبلا از اینکه بزند زیر خنده ميگويد: خب معــلومه!
ریوز اصلا آن حال و هوای یک فرد قدیمی باسابقه، با رنگ و رويي خاکستری را ندارد، اما در 50 سالگی و با 56 فیلم سینمایی به نامش، مسلما به عنوان یکی از باسابقهها شناخته میشود.
او اكنون در بریتانیاست تا درباره پنجاه و هفتمين فیلماش صحبت کند: یک فیلم جنایی انتقامی که «جان ویک» نام دارد و او در آن نقش یک آدمکش حرفهای بازنشسته را بازی میکند که بعد از مرگ همسرش و بدون اینکه بخواهد بار دیگر وارد حرفه قدیمیاش میشود تا انتقام مرگ سگش (که آخرین بازمانده خاطره همسرش بوده) را بگیرد. ممکن است به نظر شبیه آن دسته از فیلمهای دسته دومی برسد که لیام نیسون بین فیلمهای «ربوده شده»اش بازی میکند، اما در حقیقت «جان ویک» یکی از بهترین فیلمهای تمام عیار اکشنی است که آمریکای شمالی در 10 سال گذشته تولید کرده است. شخصیت ویک مسلما به این بازیگر متولد بیروت، نیمه چینی-هاوایی و نیمه انگلیسی میخورد. سینمای تلفیقی است. داستان فیلم در شهر نیویورک اتفاق میافتد که با نورهای خیابانی مدل سیدنی لومت روشن شده، اما سبک اصلیاش سبک خالص دهه هفتاد هنگ کنگ است که با فیلمبرداری ثابت و صحنههای تیراندازی خارقالعادهای همراه شده که نامهایی مانند کِلی و استر را به جای استالونه و شوارتزنگر به ذهن میآورد.
کارگردانان این فیلم یعنی چد استائلسکی و دیوید لیچ خود هنرمندان رزمیکار و ترتیبدهنده صحنههای نبرد هستند؛ استائلسکی در فیلمهای «نقطه شکست» و «ماتریکس» به عنوان بدلکار ریوز ایفای نقش کرده بود. لحظهای که ریوز فیلمنامه را خواند آن را برای این دو فرستاد که میدانست به دنبال یک پروژه برای کارگردانی میگردند. اما اینکه چه چیزی برای خود ریوز در آن وجود داشت کمی پیچیدهتر است. این یک نقش اکشن بزرگ پر از جذبه درخشان است، اما به گفته خودش چیزی که او را به این شخصیت جذب کرد غم و اندوهش بود. در آغاز فیلم همسر جان ویک به خاطر یک بیماری ناشناخته درمیگذرد و یک روز بعد از آن یک توله سگ دوستداشتنی به او تحویل داده میشود که آخرین هدیه همسرش به اوست: چیزی که بتواند به او یادآوری کند در روزهای خاکستری پیش روی چطور دوباره دوست داشتن را تجربه کند. اما یک گانگستر کلهشق جوان روس (با بازی آلفی آلن از «بازی تاج و تخت») ماشین فورد موستانگ مدل 1969 جان ویک را میدزدد و در حین این کار سگ او را هم میکشد؛ اما این اتفاق - بر خلاف مرگ همسرش - سرنوشتی است که ویک میتواند با آن مبارزه کند. برای همین به زیرزمین میرود و تفنگها، چاقوها و نارنجکها بیرون میآیند.
ریوز میگوید: برای من آن سوگ جان ويك بود که قضیه را شخصی کرد. برایش آنقدر اهميت داشت که بخواهد گذشتهاش را از زیر خاک بیرون بکشد. من به آن نه به عنوان انتقام بلکه به عنوان بازیابی نگاه میکنم.
این انگیزه قابل درک است چون زندگی گذشته و اخیر خود ریوز هم پر از غم و اندوه بوده است. پدرش ساموئل وقتی او سه سال داشت خانوادهاش را رها کرد و ریوز آخرین بار او را در هاوایی وقتی 13 سال داشت دید. او در سال 1993 دوست نزدیکش ریور فینیکس را به دليل اعتیاد مواد مخدری که طی فیلمبرداری «آیداهوی شخصی خودم» گرفتارش شده بود از دست داد. این دو یک سال قبل از آن هنگام فیلمبرداری «تو را تا حد مرگ دوست دارم» با هم ملاقات کرده بودند و ریوز شخصا فینیکس را راضی کرده بود در این فیلم بازی کند. در سال 1999 «ماتریکس» محبوبیت او را به آسمانها فرستاد، اما او و دوست دخترش جنیفر سایمی دخترشان را در مراحل پایانی حاملگی از دست دادند؛ 18 ماه بعد سایمی در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست داد.
ریوز دوست ندارد درباره هیچ کدام از این مسایل و کلا درباره زندگی خصوصیاش صحبت کند. او وقتی درباره چیزهایی که از فیلمهای این دوره به دست آورد صحبت میکند بسیار خوشحالتر است، چیزهایی مانند احساس قدرتمندی. او میگوید: یک شبکه تلویزیونی در تورنتو بود که یکشنبه بعد از ظهرها فیلمهای کونگفویی پخش میکرد. نمیدانم این برآورده شدن یکی از آرزوهایم بود یا نه اما کارهایی که آن بازیگرها با بدنهایشان میتوانستند انجام دهند رویم تاثیر گذاشت. مبارزههای آنها جالب بود و باحال به نظر میرسید اما یک نوع جادو هم در آنها وجود داشت. پرواز کردن و لباسهای خاصشان و احساس درست و غلط تعریف شده شخصیتها. آنها میتوانستند قابل و قهرمانانه باشند و من بسیار از این موضوع تحت تاثیر قرار گرفتم.
این تحت تاثیر قرار گرفتن بیشتر از همه خود را در اولین فیلمی که ریوز کارگردانی کرد یعنی فیلم کونگفویی سال 2013 «مرد تای چی» نشان میدهد، که البته او نمیتواند بدون اين كه صدای کونگفو درآورد دربارهاش صحبت کند. او در این فیلم علاوه بر کارگردانی، نقش شخصیت منفی را هم ایفا کرد. اما احتمالا دلیل اینکه احساس میکند باید برای نقشهایی که از نظر فیزیکی طاقتفرسا هستند بسیار تلاش کند هم همین است. به طور مثال برای فیلم «ماتریکس»، قبل از شروع فیلمبرداری او چهار ماه تمرین ورزشهای رزمی و بدلکاری کرد؛ در «جان ویک» هم سه ماه به انجام همین کار مشغول شد. استائلسکی و لیچ میدانستند ریوز چه کار میتواند بکند چون در اواخر دهه 90 خودشان این کارها را به او یاد داده بودند. خودش میگوید: آنها از چیزی که گرفتند هم خیلی بیشتر از من انتظار داشتند. اما کارهایی که میخواستند را نمیتوانستم انجام دهم. چون واقعا خسته بودم و احساس میکنم تا حدودی آنها را ناامید کردم. نمیخواهم بدلکار داشته باشم چون میخواهم خودم آنجا باشم و این دقیقا چیزی است که تماشاچی را نگه میدارد. اگر خودم آنجا باشم دیگر اسمش بدلکاری نیست.
برای پسری که در تورنتو در حال بزرگ شدن است، نزدیکترین چیز به ظاهر شدن در فیلم کونگفوی شخصی خود، ورزش هاکی روی یخ است؛ برای مدتی ریوز تصمیم داشت بازیکن هاکی حرفهای باشد. اما وقتی 14 سال داشت در نمایش «رومئو و ژولیت» محلی نقش مرکوشیو را ایفا کرد و به این ترتیب یک مدیر برنامه پیدا کرد و موفق به کسب نقشهای تلویزیونی شد که در نهایت به فیلمهای سینمایی رسید. چهارمین فیلمش یعنی «لبه رودخانه» سال 1987 بود که استعداد حقیقیاش را نشان داد اما این «ماجراجویی فوقالعاده بیل و تد» دو سال بعد بود که او را به عنوان یک ستاره نمایان کرد. او این فیلمها را با «نقطه شکست»، «آیداهوی شخصی خودم» وقسمت دوم «بیل و تد» ادامه داد. بازیگران بسیار کمی هستند که میتوانند سه فیلم تا این حد متفاوت را در طول زندگی حرفهای شان تولید کنند. ریوز تمام آنها را در یک سال بازی کرد: 1991.
منبع: تلگراف/ 4 آوریل /ترجمه: مازیار معتمدی
5757
نظر شما