داستان قتل‌های زنجیره‌ای یک کلکسیونر چشم

روزهای تعطیل ابتدای سال فرصت مناسبی است برای خرید و مطالعه کتاب هایی که شاید در طول سال نتوان به آنها پرداخت، پیشنهادهای نوروزی ما تقدیم به آنها که قدر این ایام و البته نعمت یارمهربان را می‌دانند.

 

لذت مطالعه نوروزی با خبرآنلاین/8/

به گزارش خبرآنلاین، رمان «کلکسیونر چشم» نوشته سباستین فیتسک یک تریلر روان‌شناختی است که توسط زهره صبوحی زرافشان ترجمه و از سوی انتشارات شورآفرین روانه بازار نشر ایران شده است.

فیتسک در 1971 در برلین متولد شد. او روزنامه‌نگار و نویسنده چیره دستی است که با انتشار نخستین کتابش با عنوان «درمان» جدول پر فروش‌ترین کتاب‌های جیبی را تسخیر کرد و نامزد دریافت جایزه «فردریش گلاوسه»، بهترین اثر این مراسم شد. او بعد از رمان «درمان»، با «آموک اشپیل»، «کودک»، «روح شکن»، «اسپیلتر» و «کلکسیونر چشم» شهرتش را به عنوان ستاره آلمانی تریلرهای روانشناختی تثبیت کرد. تا کنون بیش از چهار و نیم میلیون نسخه از کتاب‌های فیتسک در جهان فروخته شده است.

با این‌که کتاب‌های این نویسنده به بیست زبان ترجمه شده است و از معدود نویسندگان آلمانی است که اثرش در آمریکا و انگلستان - خاستگاه رمان‌های هیجان انگیز - چاپ شده‌اند، «کلکسیونر چشم» اولین اثر ترجمه شده این نویسنده در ایران است.

در مقدمه کتاب می خوانیم: «بعضی داستان‌ها مانند یک معمای پیچیده هستند یا مثل یک زائده‌ زنگ‌زده چنان در ذهن انسان رسوخ می‌کنند که ناخودآگاه مجبورید آن را دنبال کنید. من این‌گونه داستان‌ها را گوی‌های نیوتنی می‌نامم که با یک ضربه حركت‌شان شروع مي‌شود و اين حركت به‌صورت سلسله‌وار و پی‌درپی بی‌هیچ وقفه‌ای ادامه پیدا می‌کند و هر ضربه، ضربه‌ بعدی را به‌دنبال دارد؛ داستان‌هایی که هیچ‌وقت آغاز نمی‌شوند و پایانی هم ندارند، چون درباره‌ قتل‌هایی هستند که هیچ‌وقت تمام نمي‌شوند. گاهی‌وقت‌ها داستان توسط آدم بی‌وجدانی برای شما تعریف می‌شود که از دیدن وحشت و ترس در چشم شنونده‌اش لذت می‌برد و سرگرم می‌شود. و کابوس‌هایی برای شما ایجاد می‌کند که آن را باور می‌کنید تا جایی که شب‌ها در تخت‌خوابتان دراز می‌کشید و به سقف اتاق‌تان زل می‌زنید و از ترس خوابتان نمی‌برد. گاه این اتفاقات چنان پشت سرهم و بی‌وقفه رخ می‌دهد که دوست دارید کتاب را ببندید و فرار کنید. توصیه‌ من به شما این است که بیشتر از این ادامه ندهید و قید این کتاب را بزنید...»

بنابراین گزارش سباستین فیتسک در مقدمه‌ای که در انتهای این کتاب آمده، می‌نویسد: این داستان مردی است که اشک‌هایش مثل قطرات خون از چشم‌هایش جاری می‌شود. داستان مردی است که جسم آدم‌ها را چنان فشار می‌دهد که گوشت بدنشان له می‌شود، در حالیکه دقایقی قبل نفس می‌کشیدند، عاشق بودند و زندگی می‌کردند. داستانی که حالا می‌خوانید یک داستان نیست، سرنوشت من است. زندگی من، مردی که در اوج شکنجه‌هایش به این می‌اندیشد که این شروع تازه‌ای است برای قتل‌های دیگر. این مرد من هستم.»

روش کار «کلکسیونر چشم» هر بار متفاوت است. جسد زنی پیدا می‌شود که به مچ دست او کورنومتری در حال شمارش بسته شده. هر بار پسربچه‌ای ناپدید شده و پدر بچه تنها تا پایان وقتی که کورنومتر نمایش می‌دهد فرصت دارد که پسر خود را بیابد و او را از مرگ نجات دهد. اگر پدر موفق نشود، آقای «کلکسیونر» چشم چپ پسر را به عنوان یادگار برمی‌دارد.
تاکنون جسد سه زن پیدا شده و «کلکسیونر چشم» سه پسربچه را به قتل رسانده. هر بار هم الکساندر زورباخ خبرنگاری که قبلا پلیس بوده، درباره قتل‌ها گزارش نوشته است. اما در نوبت بعد صحنه جنایت با دفعات قبل تفاوت می‌کند. اینبار در کنار جسد زن کیف پول زورباخ پیدا می‌شود و به همین خاطر ظن پلیس به او جلب می‌شود که شاید او «کلکسیونر» باشد. حالا زورباخ تنها چهل و پنج ساعت فرصت دارد تا زندگی یک پسربچه بیگناه را نجات دهد و او را از دست «کلکسیونر چشم» خلاص کند.

داستان از فصل آخر به فصل اول روایت می‌شود. جملات زیر، در ابتدای کتاب، ذیل «فصل آخر. پایان» آمده‌اند:

«لالایی کوچولوی من، لالایی؛ بابا رفته سفر زود برمی‌گرده.»
از هدفونی که توی گوش چپم بود فریاد زدند: «تمامش کن دیگر!»
«کوچولوی عزیزم زود لالا کن؛ یه دنیا رویای شیرین در انتظاره.»
«همین حالا خواندن این شعر لعنتی رو تموم کن!»

از طریق میکروفن بی‌سیم خیلی کوچکی که دقایقی قبل توسط مسئول بی‌سیم گروه عملیات ویژه در پیراهنم کار گذاشته بودند و حالا از طریق آن با آنها در ارتباط بودم، جواب دادم: «بله، بله، واضح است، من می‌دانم الان باید چی‌کار کنم.»
«اگر یک بار دیگه تو گوش من داد بزنید این گوشیه لعنتی رو بیرون می‌کشم. فهمیدید؟»
درحالیکه با سرعت صدکیلومتر رانندگی می‌کردمبه اواسط پل رسیدم. در این میان بزرگراه شهر که فاصله‌اش با ما یازده متر بود از هر دو طرف بسته شده بود. بیشتر بخاطر محافظت از راننده‌ها، برای وقتی که می‌خواستیم زن روان‌پریش را با ماشین استیشن از آنجال دور کنیم.

بلند اسمش را صدا زدم: «آنجلیکا؟» می‌دانستم سی و هفت سالش است، با دو مورد سوء پیشینه بچه دزدی و حدود هفت تا ده سال است که در یک بیمارستان متروک زندگی می‌کند.
سپاسگزارم همکار محترم، حالا دیگر آنچه نباید بشود، شده است!
گفتم: «اگر مخالفتی ندارید کمی جلوتر بیایم.» دست‌هایش را بدون هیچ عکس‌العملی بالا برد. خم شد روی نرده‌های زنگ زده ، دست‌هایش را به پهلوهایش گذاشته بود و با حرکت گهواره‌ای روی نرده‌ها تاب می‌خورد. گه گاهی آرام به جلو تلو تلو می‌خورد، آنقدر که آرنجش تا حفاظ نرده جلو می‌آمد.
همینطور که سخت تلاش می‌آردم آرام به او نزدیک شوم از سرما می‌لرزیدم. واقعا دمای هوا در دسامبر شگفت‌آور بود، دمایی نزدیک نقطه انجماد. سه دقیقه این بیرون، احساس می‌کردم گوش‌هام کاملا گرفته است...»

 

این کتاب در 430 صفحه و با قیمت 25هزار تومان منتشر شده است.

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 406188

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 12 =