۰ نفر
۱۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶
آقای صبوحی و همه آن خاطرات خوب

مهدی بیات

روزی که قلم به دست گرفتم، با خود وخدای خود و پیشوایان خود عهد کردم که جز برای آن خاندان ننویسم. اکنون هم هر چند با اندکی لغزش بر همان عهدم.

گفتند برای آقای صبوحی بنویس و من بنایم بر این نیست که در ستایش غیر اهل بیت و وابستگانشان چیزی بنویسم. آنچه خواهد آمد آیات و احادیثی است که کلام خاندان وحی است و نور است؛ و از سویی وصف استاد صبوحی می‏تواند باشد.

قَامَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ وَ كَانَ عَابِداً نَاسِكاً مُجْتَهِداً إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَخْطُبُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لَنَا صِفَةَ الْمُؤْمِنِ كَأَنَّنَا نَنْظُرُ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا هَمَّامُ:

الْمُؤْمِنُ هُوَ الْكَيِّسُ الْفَطِنُ

کسی هست که از تیزهوشی آقای صبوحی خاطره ای نداشته باشد؟ حافظه شگفت او را ندیده باشد؟ به یاد دارید وقتهایی را که آمار و ارقام می‏داد؛ راجع به ظرایف آموزش و پرورش، راجع به وضعیت شیعیان...

خلاقیت و طرحهای نوی او را به یاد دارید؟ طرح درسهای عجیب، دغدغه اش برای بازی های فکری، فعالیت های مختلف پرورشی...

یادم است وقتی قرار شد یکی دو جلسه دانسته هایم را در زمینه ی تندخوانی و تقویت حافظه به همکاران عرضه کنم، مثل یک دانش آموز آمد و نشست که بیاموزد؛ و پس از اندکی سرعت و قدرت او را چند برابر خود یافتم. جالب این که من با این دانش اندکم ادعای استادی داشتم و او، بی هیچ تکلفی در جایگاه تعلیم نشسته بود.

 

بِشْرُهُ‏ فِي‏ وَجْهِهِ‏ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ

این عین گفته برخی همکاران است: نشسته ایم آقای صبوحی بگوید و ما بخندیم. معلمان، مستخدمان، دانش آموزان، همه و همه بذله گویی او را در خاطر دارند. به هر که می‏گویی «آقای صبوحی» جز چهره ای خندان در ذهن نمی‏آورد. چند ماه پیش پا درد شدیدی داشت؛ قاعدتا باید فریادش به آسمان می‏رفت. واقعا هم صدایش بلند بود. یک ریز حرف می‏زد؛ ولی به گونه ای که همه می‏خندیدند. همکاران نزدیکنر در جریان برخی مشکلات و دغدغه هایش بودند. تا حدودی می‏ دانستند که دلش مالامال درد است. ولی چه می‏ شود کرد؛ مؤمن بود. بِشْرُهُ‏ فِي‏ وَجْهِهِ‏ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ...

یک بار، و فقط یک بار عصبانیت واقعی او را دیدم؛ واقعا ناراحت بود. جلوی در ورودی ساختمان ایستاده بود و حرص می‏خورد. جریان را برایم گفت. مربوط بود به بیمه ی مستخدمان و قانون بیمه ی بازنشستگی. حرص می‏خورد که چرا حقوق مستخدمان را دارند ضایع می‏کنند. هیچ وقت ندیدم برای خودش حرص بخورد.

 

زَاجِرٌ عَنْ كُلِّ فَانٍ‏ حَاضٌّ عَلَى كُلِّ حَسَن‏

طرح هایی که می‏ داد معمولا مقطعی و کوتاه مدت نبود. افق های بلندی را می‏ دید. برای آینده ها برنامه می ‏ریخت. و شگفت بود که هر آنچه خوبی را که می ‏دید و می ‏شنید برای به دست آوردنش تلاش می ‏کرد. به محض این که یقین می ‏کرد کاری خوب است خودش دست به کار می‏ شد و دیگران را به آن تحریض می‏ کرد. حَاضٌّ عَلَى كُلِّ حَسَن.

کدامتان به یاد می ‏آورد روزی را که آقای صبوحی خیری را شناخته باشد و به شما معرفی نکرده باشد؟ کاری برایش مقدور بوده باشد، هر چند به زحمت و مشقت، ولی برایش گامی ‏بر نداشته باشد؟ کدامتان طرح خوبی را پیش آورد و آقای صبوحی آن را نپذیرفت. وقتی هم طرح نویی، کار نویی، چیزی داشتی، چنان استقبال می‏کرد که یک آن فکر می‏کردی چه کشف مهمی‏کرده ای و یگانه ی دورانی و ... . بعد به همه طریق حمایت می‏کرد. مالی، آبرویی و اعتباری، روحیه ای ... . بعدتر که می‏نشست و مشاوره می‏داد و خاطره هایش را می‏گفت، یاد می‏گرفتی که کار عمیق و جاندار یعنی چه. گاهی خاطراتش نشان می‏داد که طرحت خیلی هم نو نیست. و از همه مهمتر یاد می‏گرفتی که طرحت نو است؛ خوب است؛ ولی آرام! لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً.

 

كَثِيرٌ عِلْمُهُ عَظِيمٌ حِلْمُهُ

در کدام زمینه صاحب تخصص نبود؟ فرض کنید یک روز معلمی ‏بیمار می شد و نمی آمد، هر معلمی، کدام درس بود که او نتواند ارائه کند؟ کدامتان روزی پای صحبتش نشستید و پس از برخاستن همان شخص قبلی بودید؟ با دیروزتان، با ساعتی پیشتان، یکی بودید؟ قصد اسطوره سازی ندارم. برای من همین که چیزی بیشتر بیاموزم، یعنی تغییر، یعنی رشد، یعنی مصداق «من ساوی یوماه...» نبودن...

«حلم» را اعراب «خرد» می‏دانند و ما «بردباری» ترجمه می کنیم. به چه زبانی دوست دارید او را «حلیم» بدانید؟ راستی یادتان هست بعضی وقت ها یک مرتبه شروع می کرد عربی حرف زدن؟ گاهی اوقات نیم ساعت یک ریز عربی حرف می زد؛ با خنده؛ این یکی از خوشمزگی هایش بود.

 

لَا يَغْلُظُ عَلَى مَنْ دُونَه‏

وقتی کسی مدیر باشد، بقیه می ‏شوند زیردستش، می شوند « مَنْ دُونَه‏». خیلی قابل تصور نیست کسی مدیریت کند و با زیردستانش تند نشود، اخم نکند، تشر نزند... . خیلی قابل تصور نیست؛ ولی ما تصور نکردیم؛ به چشم دیدیم...

 

نَاصِرٌ لِلدِّينِ مُحَامٍ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ كَهْفٌ لِلْمُسْلِمِين‏

یادتان هست چه ذوقی داشت وقتی صبح ها توی حیاط می رفت بالای نیمکت ها و برای بچه ها از امیرالمؤمنین علیه السلام می گفت؟ از امام زمان علیه السلام می گفت؟ یادتان هست هر کداممان مشکل پیدا می کردیم، مشکل مالی، مشکل مسکن، مشکل خانوادگی و ... صاف می رفتیم پیش آقای صبوحی؟ یادتان هست وقتی می رفتیم توی اتاقش جلوی پایمان بلند می شد؛ بعد از پشت میزش می آمد این طرف، کنار ما می نشست؛ بعد اینقدر تحویلمان می گرفت که فکر می کردیم جداً حقی به گردن او و مجموعه داریم، بعد رویمان می شد مشکل را مطرح کنیم. یادتان هست وقتی مشکل را می گفتیم، چنان به فکر فرو می رفت و به تکاپو می افتاد که انگار مشکل خودش است؟ یادتان هست...

 

لَا يَخْرِقُ الثَّنَاءُ سَمْعَه‏

از او مسخره کردن ندیدم جز در یک مورد. چند بار از کارهایی که کرده بود شگفت زده شدم و لب به تحسینش گشودم. جوابش تمسخر بود. نه تمسخر من؛ تمسخر تحسین. حرفی هم نمی زد؛ فقط به مسخره می خندید.

 

لَا يَهْتِكُ سِتْراً وَ لَا يَكْشِفُ سِرّا

وقتی همه مشکلاتشان را ببرند پیش یکی، طبیعتا آن یک نفر می¬شود انبانی از اطلاعات خصوصی مردم. یک کرامت این است که رازها را به دیگران نگویی و کرامت بزرگ¬تر این که به روی خود طرف هم نیاوری.

 

مُذَكِّرٌ لِلْعَالِمِ مُعَلِّمٌ لِلْجَاهِل‏

سر میز ناهار، در اتاق معلمین، در حیاط... برایمان فضایل می گفت؛ مطاعن می گفت، از مناظرات شیعیان و مخالفان می گفت...

كُلُّ سَعْيٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْيِهِ وَ كُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ مِنْ نَفْسِه‏

می گفت: من که کاری نکرده ام، کار حسابی را شماها می کنید. و وقتی کاری می کردیم چنان تشویقمان می کرد و بزرگمان می داشت که گاهی واقعا فکر می کردیم کاری کرده ایم کارستان.


حرف زیاد است؛ هر که دوست دارد برود خطبه ی متقین بخواند؛ برود آخر سوره فرقان «و عباد الرحمن» بخواند... .

می‏خواهم دو کلمه با آقای صبوحی نجوا کنم؛

آقای صبوحی سلام،

حالتان که ان شاء الله خوب است. رفقا خوبند؟ ما کلام خدا را باور داریم که: « وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً». کلام پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را هم باور داریم که « مَنْ‏ مَاتَ‏ عَلَى‏ حُبِ‏ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِيداً». ما که چیزی ندیدیم، ولی به فرض که در اطاعت از خدا و رسول لغزشی هم داشته بودید، محب که بودید؛ پس شهیدید؛ پس چه مطیع باشید و چه شهید، در این آیه ی شریفه می گنجید. رفقا خوبند؟ نبی خاتم را دیده اید؟ سید الشهداء را دیده اید؟ صدیق اکبر را دیده اید؟ صالح المؤمنین را؟ صراط مستقیم را؟ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم‏... .

آقای صبوحی یک تقاضا دارم. مرا به رفقا معرفی کنید؛ یک معارفه ی خیلی ساده و معمولی؛ اینجا که بودید آنها را خیلی معرفی می کردید؛ حالا رفته اید آن طرف، پیش آنها، حالا مرا معرفی کنید. یادتان است این جا هر وقت می خواستید مرا به کسی معرفی کنید، کلی کلاس می گذاشتید و چنان معرفی می¬کردید که طرف فکر می¬کرد من آدم مهمی ام. یادم است دفعه اول که دیدمتان و می خواستید تعریف کنید، نگفتید «دکتر»، نگفتید«استاد»، گفتید «فردوسی زمان»؛ حالا چهار کلمه ادبیات خوانده بودم. حالا خواهشی دارم. وقتی می خواهید معرفی ام کنید، مثل همان قدیم ها، مثل همین دو سه روز پیش، مثل همیشه ی خودتان معرفی ام کنید؛ به رفقا بگویید: «فلانی شیعه است».

اینجا، یادمان باشد یا نه، خیلی کارهای خیرمان خود به خود به حساب شما نوشته می شود. شما یادمان دادید، شما زمینه اش را فراهم کردید، ... ولی با این حال بی معرفت نیستیم؛ یادتان می کنیم. هر وقت مجلس ذکر مولا بود، یک «یاعلی» هم به یاد شما می گوییم، دو قطره اشکی را هم به نیابت شما می-ریزیم، شما هم آقایی کنید و آن طرف یاد ما باشید، سفارش ما را بکنید.
یا علی

4747

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 368933

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۱:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۷
    29 3
    لطفا هر جمله عربی که می نویسید معنای آنرا به فارسی هم بنویسید تا بتوان مقاله را فهمید. مقاله شما بر چیزی بنا شده که ما معنایش را نمی فهمیم لذا متوجه نمی شویم که چه نتیجه ای می خواهید از نوشتن این مقاله بگیرید و یا اصولا ایده آن چیست.
  • سعيد A1 ۰۵:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۸
    11 0
    خداوند رحمت کند اين مرد بزرگ را من از شاگردان ايشان در سالهاي 61 تا 67 بودم، مقاله شما خاطرات من را از رفتار و سلوک ايشان در تمام اين سالها از مقابل چشمان من گذراند. به حق ايشان بي نظير بودند. صد افسوس که از دست برفتند....
  • علی اشرفی IR ۰۶:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۸
    9 0
    خدا رحمتشان کند. من در سال 1371 قرار بود که شاگرد ایشان باشم در مدرسه راهنمایی صالح خیابان سمیه. البته در مصاحبه ورودی مدرسه بنده را قبول نکردند. البته چرخ روزگار طور دیگری رقم خورد . . . روحشان شاد.
  • محمدرضاکشاورز A1 ۰۷:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۲
    3 0
    روح استاد صبوحى شاد يادش گرامى