وقتی دچار ریا می شوید که می خواهید در دل مردم جا داشته باشید/ توصیه حضرت عیسی به روزه داران
ایام ویژه شب های قدر، به پایان رسید از همین رو مطالب پرونده روزانه خبرآنلاین به سیر قبلی خود باز می گردد. فایلی که در ابتدای مطلب می شنوید، سخنان آیت الله آقا مجتبی تهرانی (که روانش غرق رحمت الهی باد) پیرامون «ریا در حرکات و هیأت ظاهری؛ پوشش و گفتار و متعلقات آن»است.
در سخنان ایشان می شنویم: «ریا را به این تعریف می کنند که انسان بخواهد جایگاهی و منزلتی در دل مردم پیدا کند به سبب خصلت های خوب یا چیزی که دلالت کند بر خصلت خوب، از اموری که انجام می دهد.
این که انسان عملی نیک و زیبا انجام می دهد، اما قصدش خدا نیست بلکه می خواهد در دل مردم جا داشته باشد. یا انسان حرکتی انجام می دهد که می خواهد ذهن مردم را عبور دهد به این سمت که این خصلت یا رفتار خوبی که می بینید در من هم هست. در این حالت نیرنگ باز است یعنی نه خصلت خوب دارد نه کار نیک انجام داده، بلکه می خواهد طرف مقابل این طور نتیجه بگیرد که این رفتار خوب در او هست و این بدتر از اولی است چرا که در مورد اول حداقل کار نیکی انجام شده است.
مثلا گاهی از نظر کیفیت صحبت صدایش را ضعیف و کم جوهر کند که بخواهد بگوید مودب به آداب اسلامی است در حالی که در جایی دیگر چنان نعره می کشد که ...
بعضی انسان ها از بعد مذهبی نمی خواهند بهره ببرند، در ابعاد دنیا می خواهد بهره ببرد که آن هم نوعی ریاست.
از حضرت عیسی روایتی نقل شده که می فرماید: هر کس از شما روزه می گیرد، موی سرش را روغن بمالد و شانه کند و چشمانش را سرمه بکشد. (یعنی قیافه آراسته داشته باشد)
یعنی روزه که گرفتی چون چهره تو عوض می شود و آشکار می شود که روزه داری کاری کن که گویای یک عبادت این چنینی نباشد. برای این که راه را به روی شیطان بسته باشی تا کاری نکند که عبادت تو ریایی شود.»
و در دعای امروز می خوانیم: «خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه و پاکم نما در آن از عیب ها و آزمایش کن دلم را در آن به پرهیزکارى دل ها اى چشم پوش لغزش هاى گناهکاران.» نجوای امروز را اینجا بشنوید.
پیامبر (ص) در انجام امور معتدل بود و زیاده روی نمی کرد
امام حسین(ع) فرمود از پدرم درباره اوضاع خارج از منزل پیامبر پرسیدم که چگونه عمل می کرد، پاسخ فرمود:«رسول خدا زبانش را از گفتن آنچه نباید می گفت و گفتار غیر ضروری حفظ می فرمود. مردم را به سوی خود جلب می کرد و از خود نمی راند.
بزرگ هر قومی را گرامی می داشت و به ریاست همان قوم منصوب می کرد. از زندگی مثل مردم عادی خودداری می کرد و خود را از آنان حفظ می کرد، بدون این که از مردم رویگردان شود و بداخلاقی کند. احوال صحابه غایب را می پرسید. از مردم درباره آنچه بینشان می گذشت پرسش می کرد، کارهای نیکشان را تحسین و تقویت و کارهای زشتشان را تقبیح می کرد.
در انجام امور متعدل بود و زیاده روی یا سهل انگاری نمی کرد. نه از حق کوتاه می آمد و نه از آن تجاوز می کرد. همنشینان و نزدیکان آن حضرت بهترین مردم بودند. گرامی ترین افراد، نزد ایشان دلسوزترینشان به حال مردم بود و والا مقام ترین مردم نزد او کسی بود که بیش از دیگران در حق مردم ایثار می کرد و یاور مردم بود.»
هرگز از دعا کردن خسته نشوید و اگر دیر اجابت شد چون و چرا نکنید
«فَصِرْتُ أَدْعُوکَ آمِنا وَ أَسْأَلُکَ مُسْتَأْنِسا لا خَائِفا وَ لا وَجِلا مُدِلا عَلَیْکَ فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ [بِهِ] إِلَیْکَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی [عَلَیَ] عَتَبْتُ بِجَهْلِی عَلَیْکَ وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیْرٌ لِی لِعِلْمِکَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ...»
در این بخش از دعا می گوییم: پروردگارا لطف و رحمت تو موجب شده که من با این همه گناه با آرامش خاطر تو را بخوانم و با احساس محبت و انس از تو حاجت بخواهم بی آن که بیم و هراسی به خود راه دهم در حالی که مقصودم را عاشقانه و با ناز و کرشمه با تو در میان می گذارم و اگر حاجتم دیر آید، از روی نادانی با عتاب و خطاب با تو چون و چرا می کنم. با این که ممکن است دیر شدن اجابت به سود من باشد، زیرا سرانجام کارها را تو می دانی و من از اسرار عالم آگاه نیستم و از آینده چیزی نمی دانم.
هر چند لطف خداوند اقتضا دارد که ما هیچ گاه از درگاهش نومید نباشیم و همواره با امیدواری عرض حاجت کنیم ولی باید بدانیم که لطف او با حکمت و مصلحت همراه است و بسیاری از تقاضا ها و حاجت های ما به صلاح ما نیست زیرا این عالم، عالم ماده و عالم تضاد و تزاحم است و چه بسیار چیزها که در محدوده تزاحم و تضاد نه به صلاح ما و نه به صلاح دیگران است. البته خدا دعای ما را بی پاسخ نمی گذارد و بی درنگ لبیک می گوید و اگر خواسته ما را نمی دهد ولی برای ما پاداشی بزرگ مقدور می فرماید و برای روز گرفتاری (روز قیامت) ما ذخیره می کند.
در این بخش از دعا می توان به چند نکته اشاره کرد:
* آداب دعا: مبادا لطف و عنایت الهی سبب شود که ما ادب دعا و حضور را فراموش کرده و در برابر پروردگار خود را طلب کار بدانیم زیرا ما هیچگونه حقی بر خداوند نداریم که آن را مطالبه کنیم.
*دعاهای ما بی پاسخ نمی ماند و وعده الهی به مقتضای "اذا سئلک عبادی عنّی فانّی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ..." عملی خواهد شد.
* مبادا تاخیر در پاسخ سبب ناامیدی شود چون بعضی از خواسته های ما به صلاح ما نیست و خدا صلاح ما را بهتر می داند و آن را به آینده موکول می کند. بندگان خدا گاهی چیزهای متضاد می خواهند که در محدوده این عالم و در جهان ماده قابل تحقق نیست و به قول شاعر:
هر که نقش خویشتن بیند در آب برزگر باران و گازر آفتاب
در روایات اهل بیت آمده است که مومنان در روز قیامت با پاداش های بزرگی روبرو می شوند که خود نمی دانند پاداش کدام عمل آنها است که به آنها گفته می شود که این پاداش دعاهایی است که در دنیا به اجابت نرسید و خدا آن را برای روز نیاز و تنگدستی شما ذخیره کرده بود.
پس هیچ گاه از دعا خسته نشوید و همواره خدا را بخوانید که لطف پروردگار مرهون دعاهای شماست. دعا نشانه بندگی و وسیله عروج بنده به سوی خدا است. با دعا و راز و نیاز و نماز انسان به معراج می رود و به خدا نزدیک می شود.
خداوند نسبتی با کسی ندارد پس مردمان چون دندانههای شانه در برابرش مساویاند
تفسیر سوره اخلاص (بخش اول)
قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَم يَلِد وَ لَم يُولَد * وَ لَم يَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ *
بگو: اوست خداي يکتا، * خدايي که در حاجت به او رو کنند * نه زاده است و نه زاده شده * و نه هيچ کس همتاي اوست. *
این سوره مبارک که اخلاص نام دارد، یکی از مهمترین سورههای قرآن است، تا جایی که در بسیاری از روایات معادل ثلث قرآن خوانده شده است. علت این مسئله، معانی عقائدی و فرهنگی و علمی و اخلاقیای است که در این سوره آمده است و آن را یکی از ارکان یا بازگوکننده بخش مهمی از ارکان اسلام قرار داده است.
این سوره با واژه «قُل» آغاز میشود. باید در این واژه تأمل کنیم. اساسا واژه «قُل» خطاب به رسول اکرم است. خداوند به او دستور میدهد که به مردم بگوید که خداوند یکتا و بینیاز است. اما چرا پیامبر جملهای را که خطاب به خود بود، نقل کرده است؟ زیرا این ویژگی پیامبر اکرم است. پیامبر در برابر وحی خداوند چون آینه بود؛ هر آنچه میشنید برای مردم باز میگفت. آیات قرآن حتی هنگامی که پیامبر را مورد خطاب قرار میدهند، جنبه نقد و تربیت دارند؛ پیامبر را تربیت میکنند، اخلاق پیامبر را کامل میکنند، نگاه پیامبر را متوجه برخی امور میکنند، رفتار خاصی از پیامبر را انتقاد میکنند و پیامبر هم به مقتضای امانتداری، همه این مسائل را به مردم میرساند.
این ویژگی پیامبر در اناجیل مقدس، خصوصا در انجیل متی، هم آمده است؛ هنگامی که از زبان حضرت مسیح (ع) دعوت پیامبر اکرم را بشارت میدهد و ویژگیهای پیامبر را ذکر میکند. مهمترین این ویژگیها رساندن کامل وحی الهی به مردم است. پس واژه «قُل» خطاب به پیامبر است که بنا بر رسالت محمدی خود آن را برای مردم باز میگوید. پس او چون آینه است: «هُوَ اللهُ أَحَدٌ» پروردگار من که از نسبش میپرسید، «الله» است. الله اسم عَلَم برای ذات خالق است. معنای این واژه واجبالوجودی است که همه صفات کمالیه یعنی اسمای حُسنی را دارد. واژه الله عَلَم برای ذات خداوند و بالاترین درک انسان از خداوند است.
اگر معرفت بشری را در تاریخ بررسی کنیم، درمییابیم انسانی که به اقتضای فطرتش، و نه به اقتضای ترس و نادانی و نگرانی و امثال آن، دریافت که خود و جهان آفرینندهای دارد، این آفریننده را به صورت مبهم درک میکرد. نخست او را خالق میدانست. پس از این، اندیشه آدمی پیشرفت کرد و صفات بیشتری از خداوند را دریافت. از همینرو، او را «ملک» و «ملکالملوک» خواند، چنان که در آموزههای تورات آمده است. سپس، به مقتضای دعوت انبیا و تجارب و معرفت بیشتر خود، اندیشه او باز هم تحول یافت و خداوند را «پدر» یعنی خالق و رازق و رحیم دانست. اما این معنا هم همه صفات کمال را دربر نداشت، تا اینکه سرانجام آدمی دریافت که خالقش، افزون بر صفت خلق و رزاقیت و داوری و رحمت، خود اوج کمال است، و هیچ کمالی در هستی نیست که سرانجام به خداوند سبحان منتهی نشود.
پس واژه «الله»، واژهای متمایز و بیگانه و بیبدیل است. از اینرو میبینیم که این واژه در دیگر زبانها معادلی برای ترجمه ندارد. مترجمانی که به اندیشههای اسلامی و معانی قرآنی شناخت و اشراف کافی دارند، واژه «الله» را ترجمه نشدنی میدانند. در ترجمههای فرانسوی و انگلیسی و فارسی و جز اینها، این واژه را به همین صورت نقل میکنند، زیرا این واژه بدیلی ندارد و اسم عَلَم است و عَلَم هم ترجمه نمیشود.
پیامبر میگوید پروردگارم الله است و «أحد». أحد یعنی واحد و یکتا. اما این واژه معنایی بیش از این دارد. واحد در برابر دو قرار دارد، اما أحد در برابر دو نیست. خداوندِ واحد، نه در ذهن جزء دارد و نه در خارج، و نه مفهوم مرکب دارد و نه واقعیت ترکیبی. پس او أحد یعنی بسیط است. او «جزء» به معنای فلسفی و خارجی و منطقی آن ندارد.
«اللهُ الصَّمَدُ» «صمد» یعنی مقصود. «صَمَدَ» یعنی قصد کرد و «صَمَدْ» یعنی مقصود. وقتی میگویم: «صمد»، یعنی خداوند به تنهایی مقصود ماست. اگر خداوند به تنهایی مقصود ماست، پس غیر او مقصود نیست، زیرا در این صورت این غیر هم مقصود میشود.
بدین ترتیب، اختصاص دادن مقصودیت به خداوند بدان معناست که همه موجودات او را قصد میکنند و او نه کسی را قصد میکند و نه چیزی را. بنابراین، او به غیر نیازی ندارد و از غیر خود چیزی نمیطلبد. ضعفی در او نیست تا از غیر نیرو بگیرد. پیامبر میگوید: پروردگار من «صمد» است، یعنی کامل و نیرومند است، نه نقصی دارد و نه خللی به او راه مییابد و از غیر خود هم بینیاز است.
«لَم یَلِد وَ لَم یُولَد» پیامبر همچنان در سور مبارک اخلاص در جستجوی نسب خداوند است: «لَم یَلِد وَ لَم یُولَدْ» پس پدر و مادر نیست، چنان که فرزندانی هم ندارد. با این دو جمله همه نسبها از او منتفی میشود. پدری ندارد، یعنی عمو و عمه و عموزاده و قبیله پدری ندارد. همچنین، نه مادر دارد و نه دایی و نه خاله و نه قبیله مادری. او نه فرزندی دارد و نه نوهای و نه دامادی و نه خویشی. او نه خویشِ نسبی دارد و نه خویشِ سببی.
«وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» این جمله معنای قبل را کامل میکند؛ یعنی هیچ کس همتای او نیست. خلاصه این دو عبارت این است که خداوندِ سبحان نه قبیلهای دارد و نه از قبیله خاصی برخاسته است. اما معنا ژرفتر از اینهاست؛ نه یاریرسانی دارد و نه همتایانی. پس او را با کسی نسبتی نیست و با هیچ کس پیوند سببی ندارد. یکتایی است که همه موجودات در برابرش یکساناند. هیچ کسی، از هر طبقه و مکان و زمانی، با او پیون خاصی ندارد. او برای همه است، و همه در برابرش یکساناند. نسبت او با دیگران و نسبت دیگران با او برابر است. چنین است که خداوند از هر انتسابی مبراست و این مسئله فاصله همه مردم را به او و امکان دست یافت آنان را به خداوند برابر میکند. شخصاً این معنی، یعنی عدم انتساب خدا به شخص یا طبقه یا مکان یا زمان، قله توحید و خاستگاه همه افکار و اعتقادات و اعمال است.
خداوندی که این سوره وصف میکند، نسبتی با کسی ندارد. با چیزی پیوندی نزدیک و با هیچ کس و هیچ مکان و هیچ زمانی هم قرابت ندارد. این معنا بسیار ارجمند و خاستگاه دین و اندیشه و پیشرفت است. وقتی خدا وابستگی خاصی به کسی ندارد، در هستی کسی بیعلت بیش از دیگران به خدا نزدیک نیست. پس خدا نه خویشی دارد، نه سایهای، نه امینی، نه خزانهداری، نه همتایی و نه ابزار خاصی. مردمان چون دندانههای شانه در برابرش مساویاند. بنابراین، هر انسانی به اندازه عملش یا به تعبیر قرآن بر اساس یکی از موازین سهگانه به خدا نزدیک میشود؛ بر اساس تقوا یا جهاد یا علم. طبقات اجتماعی هیچ تفاوتی نزد خدا ندارند. اندیشه طبقاتی که در نزد یونانیان یا یهودیان رواج داشت، نادرست است. آنان میگفتند گروهی مقرَّب خداوند هستند و گروهی مطرود یا دور از خدا، گروهی دوزخی هستند و گروهی بهشتی. همچنین، این اندیشه یهودیان که میگفتند از میان مردم تنها آنان اولیای خداوند یا به تعبیر خود «قوم برگزیده خداوند» هستند، ناپذیرفتنی است.
بنابراین، همه مردم و همه طبقات و همه گروهها و افراد، چه سفید، چه سیاه، چه سرخ، چه بلند قد و چه کوتاه قامت، چه فرزندان اغنیا، چه اشرافزادگان، چه روحانیان و چه غیر آنان، در برابر خداوند مساویاند. این مفهومی است تربیتی که به هر کس امکان میدهد تا به مقتضای عمل و تلاش و تقوا و وجهاد و دانش خود به سوی خدا گام بردارد.
از سوی دیگر، مکانها نیز با هم مساویاند، مگر مکانی که خداوند به سبب کار یا عبادت یا حرکت خاصی درباره آن چیزی گفته باشد. پس مکان دور و نزدیک یا زمان بهتر و برتر از دیگر ایام و روزهای شوم یا فرخنده در کار نیست. اینها تصوراتی بود که در میان مردم رواج داشت و در برخی روزها مانع از فعالیت میشد.
همچنین، وقتی که خداوند نسبت به همه یکی است، و منشأ همه نیز یکی است، احساس یگانگی جامعه به انسان دست میدهد و انسان با این دریافت هر چیزی جز خدا را واجد نقص و در مسیر کمال میبیند. از همینرو، دیگران را معذور میدارد و خود را در برابر تصویری خوب و نیکو و همراه با حسن ظن به دیگران مییابد. از این همه است که این سوره ثلث قرآن یا ثلث اول اسلام دانسته شده است، زیرا اصول سهگانه اسلام توحید و نبوت و معاد است. ثلث و رکن نخست این اصول با همه معنای خود، در این سوره وجود دارد. عبادت جز برای خدا نیست و نیاز جز به درگاه خدا روا نیست. زیرا میان آدمیان تفاوتی وجود ندارد. پس نیاز بردن مخلوق نزد مخلوقی دیگر، چنان که امام سجاد میگوید، نادانی و لغزش است.
همچنین، توحید اخلاقی خاص و صفای ذهن و احساسی وحدتبخش در بشر به وجود میآورد. این سوره، افزون بر عقیده توحید که ثلث اسلام و ثلث قرآن است، تصویری از جامعه و روابط میان انسانها و بینیازی از غیر خدا و رویگردانی از عبادت غیرخدا و نیز امکان پیشرفت هر انسانی و درهم شکستن همه موانع ارائه میدهد.
این سوره بتها را از سر راه انسان برمیدارد. آدمی نه احساس نقص میکند و نه احساس تفاوت و نیز روزها و مکانهایی وجود ندارد که نحس باشد و نتوان در آنها کار کرد. عمل انسان اهمیت دارد و قرآن کریم در این باره در سوره نجم میگوید: «وَ أَن لَیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعی» و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند، نیست.
پس این سوره مبارک رکنی از عقیده و فرهنگ و فقه و اخلاق و احساسات اسلامی است. از خداوند میخواهیم تا ما را در الهام گرفتن از معنای این سوره موفق بدارد و ما را در عبادات و نیازها و کارها و نگرش از موحدان قرار دهد. به خدای واحد ایمان داریم و هیچ کس را شریک او نمیدانیم؛ نه خدای زمینی را و نه خدایانی غیر از الله را. نه دیگر آدمیان را کوچک میشماریم و نه خود را برتر از دیگران میدانیم، زیرا سرچشمه یکی است، خدا یکی است و راههای رسیدن به خدا به شمار آدمیان است و رفتن به سوی او و تلاش و جهاد برای همه ممکن است.
این همه همراه با معنی دیگری در اوج قرار دارد، و اینکه حق، هر حقی که در جهان است، از عدل و حق و علم، همچون خداوند، نه زاییده میشود و نه میزاید. دانش نه زاییده شده است و نه میزاید. راه دانش برای همه باز است و هر کس که بیاموزد، دانشمند و فرزانه میشود. حق فقط به یک ترازو سنجیده میشود. آیا کسی که با انسانی نسبتی دارد و کاری به جا آورد بر حق است و اگر آن کار را دیگری انجام دهد، باطل است؟ حق از جانب خداست، نهزاده شده و نه میزاید. همه کمالها این گونهاند، کمال حقیقی و کامل در ذات خدا متجلی است. همه کمالات نهزاده میشوند و نه میزایند. این مسئله فتح بابی دیگر برای تکامل و بلندپروازیهای آدمی به سوی کمال است. راهی که برای آدمی سلوکی کلی در زندگی را شکل میدهد.
*****
روزه دل و جسمتان مقبول ...
/6262
نظر شما