این داستان به شیوه افسانه‌های محلی دارد دهان به دهان می‌چرخد. وقتی خبرنگاران حوادث پیگیر شده‌اند، مثل هر داستان دیگری که در این مملکت پیش می‌آید، گروهی از مسئولان به شدت موضوع را تکذیب کرده‌اند اما از آنجا که معمولاً آنچه مسئولان تکذیب می‌کنند، از جانب وکلا تأیید می‌شود، این داستان هم چنین شده است.

 البته اگر مسئولان همت کنند و وکلایی که ماجرا را تأیید کرده‌اند، دستگیر کنند، مثل سایر موارد، این ماجرا هم ختم به سکوت (که در ایران همانا ختم به خیر است) می‌شود.

... و اما داستان: مرد جوان دچار بی‌خوابی شده بود و شب‌ها خوابش نمی‌برد. از لاعلاجی دست به دامان یکی از رمالان شهر شد. مرد رمال هم همان درمان عجیب قدیمی را برایش تجویز کرد. جوان باید به غسالخانه می‌رفت. روی سنگ شستشو می‌خوابید و غسال او را تمام و کمال می‌شست، درست همان‌طور که مرده‌ها را غسل می‌دهند و می‌شویند. «ان‌شاءا... که افاقه می‌کند. از قدیم که درمانش این بوده است. وا... اعلم بالصواب...»

مرد جوان سراغ یکی از غسال‌های شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت. لابد غسال هم پولش را که گرفت، برای ثواب پذیرفت که کار را به انجام برساند. روز موعود فرا رسید. مرد به غسالخانه رفت. از قضای روزگار، مردی هم از دنیا رفته بود و جسدش بر سنگ دیگر آرام خفته بود. جوان بر سنگ دراز کشید و تصمیم گرفت که از بابت درمان «کالمیت بین یده الغسال» باشد. غسال ابتدا به شستشوی متوفای واقعی پرداخت. جوان نیز آرام بر سنگ خوابیده بود. مرد غسال که غسل و کفن متوفا را تمام کرد، سراغ قهرمان داستان ما آمد اما جوان نکته‌ای را مطرح کرد: «حاجی سر جدّت منو با لیفی که اون خدا بیامرز رو شستی، نشور ...» طبیعتاً غسال پذیرفت. برای همین گفت: «پس تو همین‌جا دراز بکش تا من برم یه لیف نو برات بیارم که دلت ورداره باهاش بشورمت.»

غسال رفت و جوان غرق در افکار عجیبه و غریبه چشم‌هایش را بست تا آرامش مرده‌شورخانه، بی‌خوابی را از روحش دور کند.

در همین احوالات، خاندان عزادار متوفای غسل و کفن شده در پی گرفتن جسد برای تدفین آمدند. بنده خدای مرده را آماده دیدند اما غسال در میان اتاق نبود. ناخودآگاه یکی از بستگان متوفا با صدای بلند گفت: «پس این مرده‌شور بنده خدا کجاس؟!» جوان ساده‌دل خفته بر سنگ نیز بی‌خبر از عواقب ماجرا، سربرآورد و گفت: «رفته یه لیف نو بیاوره واسه شستن من.»

بستگان مرد مرده وحشت‌زده جیغ کشیدند و او که سؤال را پرسیده بود، فی‌المجلس به سکته قلبی نایل شد و سرپایی با ملک‌الموت ملاقات فرمود. دیگری نیز هنگام فرار پایش لیز خورد و با سر به زمین افتاد و خونریزی مغزی کرد و زیر دست و پای دیگران که در حال فرار بودند، جان را خدمت حضرت عزرائیل سپرد و رفت کنار دست الباقی مردگان. مرد جوان هم هاج و واج مانده بود که چرا همچین شد؟!

***

حالا گویا پرونده مفتوح است. جماعت فامیل متوفای اول از مرد جوان خفته بر سنگ و مرده‌شور عارض شده‌اند و حالا آن دو در زندانند. به چه جرمی؟ معلوم نیست.

این که ماجرا چقدر واقعی است یا نیست، ربطی به کار ما و نمایندگان مجلس ندارد اما برای نمایندگانی که از قافله استعفا عقب مانده‌اند، سوژه خوبی است. نمایندگان استانی که گفته می‌شود ماجرا در آن اتفاق افتاده، باید به سرعت مستعفی شده و اعلام کنند که: «این چه دولت تدبیر و امیدی است؟ کجای این داستان تدبیر وجود دارد؟ امید کجای این قصه است؟ وا اسلاما! وا تدبیرا! وا امیدا! لذا ما مستعفی می‌شویم.»

 

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 327861

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 13
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی اصغر A1 ۰۷:۴۲ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    73 4
    ما که بالاخره نفهمیدیم صحت دارد یا نه ولی خداییش یه بهانه توپ برای نمایندگان مجلسه که هر چه زودتر در اعتراض (به چه چیزی مهمه نیست مهم اعتراضه هست ) استعفا بدن .مرسی شکیبای عزیز .
  • بی نام A1 ۰۷:۵۳ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    43 5
    عجب داستانی شده تو سایتها. کاش واقعی بودن این داستان معلوم بشه.
  • بی نام A1 ۰۸:۰۳ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    39 3
    احسنت
  • بی نام A1 ۰۸:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    49 4
    داستان قشنگی بود-مرسی
  • بی نام IR ۰۸:۴۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    111 7
    اي دمت گرم شهرام جوون هشت سال با درآمد اونچناني هيچي نمي گفتن حالا براي خزانه خالي هي استعفا ميدن اونم توضيحات هزارباره اين نوبخت جيگر كجا و حرف هاي هاله و الهام اون بنده هاي خوش قيافه قبلي كجا راستي چه خوش گل شدي امشب
  • بی نام IR ۰۹:۱۴ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    14 0
    عالی بود توی این وانفسا خنده برلب شدیم. راستی این مدل مو خیلی خوبه
  • بی نام IR ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    16 1
    تازه دیشب نماینده اهواز تو برنامه پایش که دکتر نوبخت هم حضور داشتن میگه این بغض فرو خفته ای بود که ترکیــــد!!!!!.... فکر کن یه چیزایی میگن که مردم شهر خودشون ،از جمله بنده خــنــده ام میگیره بجای بغض!!!.... ما که اینهمه سوختیم، این یه سال هم به دولت اعتماد میکنیم بقول آقای نوبخت ، اما با کـــارون دیگه شوخی نکنن! باور بفرمایید کارون همین الانشم آب باریکه ی فاضلابی بیش نیست...
  • بی نام IR ۱۱:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
    27 1
    راستی این دولت نوشکفته تنها دولتیه که کلنگ نزده تا حالا... مثل اینکه دولت قبلی به اندازه کافی زحمت کلنگ زدن رو کشیده...هی زده زمین...هی زده زمین... ماشالله چه کمری داشتن قبلی هااااا.... چندصد هزار طرح نیمه تمام... و نزدیک به قدمت آثار باستانی گذاشتن و رفتن!!!... البته دستشون درد نکنه، بیشترین زحمتش ماله همون بخش کلنگ زنی بود.... جا داره جدا ازشون تقدیر بشه
  • علی A1 ۰۷:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۶
    9 1
    این داستان جعلیه. من چند سال پیش مشابه این داستان رو تو یکی از کتاب های صمد بهرنگی خوندم. الآن اسمش یادم نمیاد ولی تقریبا همین داستان بود. حالا چرا الآن دوباره نقل محافل شده رو نمی دونم!!!
  • بی نام IR ۰۹:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۶
    17 1
    راستی ما نماینده ای هم تو مجلس داشتیم تو این هشت سال ؟من که یادم نمیاد کسی باشه و حرفی زده باشه و اعتراضی کرده باشه . فقط تازگیا معلوم شده یه عده ای بودن به نام نماینده مردم که فقط بیت المال و هدر میدادن و پولای آنچنانی که خود مردم به خوابم نمیبینن میشمردن. میگم خوبه باز الان هستنا نه!!!
  • بهار IR ۱۴:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۷
    6 1
    چه واقعیت و چه غیر واقعی آقای شکیبا واقعا زیبا بود متشکریم حداقل تو این وضعیت با خواندن نوشته های شما از ته دل میخندیم حتی اگر به واقعیت های بسیار تلخ کشور عزیزم ایران باشد. متشکرم
  • دوست A1 ۱۹:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۷
    6 1
    بامزه بود.بیشتر بنویس
  • هاني IR ۰۸:۰۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۳۰
    5 1
    ممنون شهرام خان.در اين روزگار بي لبخند اين نوشته هاي جالب تو باعث ميشه از ته دل بخندم مرررسي!