صوفیه و تریاک در تاریخ ایران همواره یک نقش بازی کرده‌اند؛ تخدیر ذهن، رواج بی‌عملی و سکون، مسخره کردن زندگی و خرافه‌گرایی. پیش از بحث لازم است که نخست خطی میان عرفان به عنوان منشی نخبه‌گرا و تصوف کشیده باشیم. بسیاری از اندیشمندان ایرانی، بی‌عملی ایرانیان و عدم پایداری در برابر حمله 30 هزار مغول را نتیجه رواج صوفیه در آن دوره می‌دانند و ریشه های آن را به پلوتینوس یونانی می‌رسانند که این موضوع با عرفان دو پدیده جداگانه است.

در این باره نوشته اند:

 «بی‌کاری و بی‌زنی که هر دو از کارهای بسیار بد است، اینان نامش را چشم پوشی از جهان و از خوشی‌های آن می‌گذاردند و به آنها می‌نازیدند و با آنکه درنتیجه بی‌کاری ناچار می‌شدند دست به گدایی باز کنند و نان و پول از مردم بخواهند، این ننگ را به روی خود نیاورده، همان مردم را "اهل دنیا" می‌نامیدند و به آنان از نکوهش و زبان درازی دریغ نمی‌گفتند: اهل دنیا از کهین و از مهین/ لعنت الله علیهم اجمعین»

امروز ما با اطمینان بیشتری می‌توانیم بگوئیم که گنوسیسم یا عرفان یونانی خود ریشه در زروانیسم ایرانی دارد و پیش از اسلام به واسطه آموزه‌های مانی و بار دیگر با صوفیگری در یک رفت و برگشت تاریخی، وارد ایران شده‌است. همواره بحث بر سر اینکه کدام یک از دو دین زروانی یا پرستش خدای یگانه زروان یا زمان و زرتشتی با دوگانه باوری و نه دوگانه پرستی اش بر دیگری تقدم داشته، مورد نظر اندیشمندان الهیات بوده است. دوشن گیمن در کتاب "اورمزد و اهریمن" بر تقدم زروان پرستی یا پرستش خدای زمان و عصر صحه می‌گذارد و عمر آن را بسیار طولانی‌تر از زرتشتی می‌داند. همچنانکه می‌توان عمر اهورا را بسیار طولانی‌تر از دین زرتشتی دانست. در کتیبه‌های هخامنشی اهورا در کنار دیگر خدایان همچون "بغ" یا "وا" جای دارد. و این نشان می‌دهد مردان پارس هنوز به زرتشتی که دینی برخاسته از خراسان بود ایمان نداشتند اما اهورا یکی از خدایان ایشان بود.

با این نگاه، زرتشتی درواقع نوعی اصلاح دینی است برای کنار گزاردن سایر خدایان جز اهورا و نه معرفی یک خدای جدید. این اصلاح به جدایی ایرانیان و هندی‌ها و نیز جدال با ترکان شمن‌پرست در سرزمین‌های همجوار با خراسان بزرگ انجامید. اما زروانی که به اشتباه آن را در کنار سایر شاخه‌های زرتشتی می‌گذارند، خود دینی قدیمی‌تر از زرتشتی و مبتنی بر یگانه‌پرستی و یگانه‌باوری و در عین حال تقدیرگرایی بوده است.

گویی همان اتفاقی که برای پدر خدایان یونان افتاده اینجا نیز تکرار شده است. او به هنگام مرگ پشک انداخت و یا قرعه کشید تا قدرت یگانه خود را میان سه فرزندش تقسیم کند. آسمان به زئوس، زمین و دریاها به پوزئیدون و زیر زمین به هادس رسید که خدای مردگان، دانه‌ها و گنج‌ها شد. بنابراین یگانگی به چندگانگی ختم شد و انگار همان اتفاق در ایران نیز افتاده اما باز به شکلی معکوس. یعنی پیروان زروان اعتقاد داشتند که او دو فرزند خیر و شر به نام‌های اهورا و اهریمن دارد اما تقدیر نهایی در دست پدر است که خدای زمان است. (زمان کلمه‌ای فارسی است که وارد عربی شده) در اسطوره‌های غرب همواره پدر می‌میرد و در اسطوره‌های ایرانی همواره فرزند. این اتفاق برای یمی و یمه خواهر و برادری که آنها را معادل آدم و حوا دانسته‌اند نیز افتاده؛ پدر که زنی از دیوه‌ها گرفته فرزندان را از ترس هلاک به بیابان می‌فرستد.

زروانیسم در یهودیت نیز تاثیر بسیاری گذاشته که جای آن بحث اینجا نیست. اما آنچه مهم است اینکه اعتقاد به زروان و تقدیرگرایی ملایم آن به موازات اعتقاد به اهورا در دین زرتشتی رشد کرده است. از این جهت به درستی و صاف و پوست کنده هیچگاه نخواهیم توانست ادعا کنیم که زرتشتی دین یگانه پرستی است یا دوگانه پرستی. مسئله دوم آنکه اگر زروانیسم را متعلق به دوره "ایرانی- هندی" بدانیم آن وقت ریشه گنوسیسم نیز نه در یونان بلکه ایران خواهد بود. هرچه هست، آنچه به دلیل رفت و برگشت تاریخی از یونان به ما رسیده، نوعی تقدیرگرایی افراطی است که با پوچ گرایی و نیهیلیسم چندان تفاوتی ندارد.

ادبیات شفاهی که پیشتر از آن سخن رفت، به اوج گرفتن هنر شعر در ایران کمک کرده است که اساسا هنری است غیرمکتوب و به همان میزان ادبیات منثور نیز لاغر مانده. صوفیان از این وضعیت بهره برده و تفکرات خود را در قالب شعر بسط و گسترش داده‌اند. در این باره نوشته اند: «یک چیز بدتر این بوده که شعر در ایران رواج بسیار می‌داشته، صوفیان آن را افزار کار خود گردانیده به بافندگی‌های درازی پرداخته‌ و پندارهای زیانمند خود را در قالب شعر بیرون ریخته از همان راه در مغزها جا داده‌اند. در این هزار سال قافیه‌بافان بزرگی در ایران در میان صوفیان پدید آمده‌اند... از این بدتر آن بوده که شاعران دیگر که در پی مضمون می‌گردیده‌اند تا شعری گردانند بدآموزی‌های صوفیگری سرمایه‌ای برایشان بوده که گرفته و به کار برده‌اند.»

از جمله این بدآموزی‌ها لاف‌زنی، دروغ بافی، آوردن سخنی بالاتر از سخن حریف به شکلی تمسخرآمیز، ادعای معجزه و مبارزه با خرد و نیز تمسخر زندگی و... بوده و به گفته نیچه "استعاره به جای حقیقت نشسته" و در باور عامه جای گرفته و آنها را از قاعده واقعی زندگی دور کرده است؛ اینکه ابراهیم ادهم در ساحل دریا خرقه پینه می کرده و تا سوزن اش در دریا افتاده، همه ماهیان با سوزنی از طلا بر لب، از آب بیرون جهیده اند با هیچ معیار عقلی باورپذیر نیست و یا آنکه فلان درویش وقتی راهی مکه بوده خرش در راه مرده و او تا از خدا گلایه کرده، از میان دو انگشت دیده که خانه خدا به طوافش می آید و یا آن یکی گدای کوچه و بازار بر آب قدم می زده، جز تمسخر خرد و اسباب و علل واقعیت چیزی نیست.

تقدیرگرایی افراطی و بی عملی و سکون و پشت کردن به دنیا دقیقا عکس آن مثل ایرانی است که می گوید" از تو حرکت، از خدا برکت" تصوف هر حرکتی را به ریشخند می گیرد و خود را منشاء برکت می داند. وقتی مغول با سپاهی اندک نیشابور را با خاک یکسان کرد، مردم سبزوار تکانی نمی خوردند که دیوارهای فروریخته شهر را تعمیر کنند، شمشیری تیز کنند و برای دفاع آماده شوند. وقتی سبزوار با خاک یکسان می شد، مردم ری تکانی نمی خوردند و این داستان ناباورانه حتی برای خود مغول تکرار شد تا آنکه سپاه دشمن بر دروازه های تبریز فرود آمد و نتوانست کاری از پیش برد. تنها به خاطر دیواری بلند و چند نگهبان. سخن همه در آن روزگار رواج درویشی و صوفیگری این گفته درویشانه بود تا خدا نخواهد کاهی جا به جا نمی شود. بگذارید دشمن بیاید ببینیم چه خواهد کرد! هرچه تقدیر است همان خواهد شد.

یکی از تلخ ترین صحنه های از حمله مغول، کشتن عطار است. وقتی کسی می خواست او را که اسیر دشمن بود بخرد، گفت:«نخر که کمتر از این می ارزم» و سرباز مغول از شدت عصبانیت شمشیر کشید و گردنش را زد. می گویند عطار چند قدم با سری که در بغل گرفته بود راه رفت و آنگاه افتاد. تلخ تر از آن مرگ آن مرد نیشابوری است که سرباز مغول می خواست گردنش را بزند و شمشیری نبود. گفت سرت را خم کن و بمان تا شمشیری پیدا کنم. ساعتی بعد وقتی از آنجا می گذشت دید که مرد همچنان ایستاده. شمشیر کشید و گردن زد.

راستی کرامت راه رفتن بر آب چه بود و سوزن طلا بر لب ماهیان دریا به چه کار آمد وقتی مملکتی را سوختند و کشتند و بردند؟ اما ریشه مفاسد اخلاقی بدبختانه یکی دوتا نیست؛ استبداد و به ویژه استبداد هزار ساله ایلی از یک سو، خرافات صوفیه از سوی دیگر، بحران آب، نبود فردیت و تولید خودمداری که خود زائیده استبداد برهنه و بی واسطه بوده و  فرهنگ پدرسالار و فرزند ستیز، ادبیات شفاهی، پنهان کاری و درنهایت مصرف تریاک. ریشه مفاسد اخلاقی و ناهنجاری‌های رفتاری ایرانیان را باید در این عوامل جست و جو کرد و برایش چاره‌ای اندیشید. از یاد نبریم کاراترین نسخه و موثرترین دارو "رمان" یا همان "تاریخ انتقادی" و یا به زبانی دیگر "سواد جدید" و "ثبت خودآگاه واقعیت" است. امروزه در کشوری چون ایتالیا در مورد کمبود رمان خوب هشدار می‌دهند و برای رفع آن به چاره‌ اندیشی می‌نشینند. دیگر این ذهنیت را برای همیشه پاک کنیم که رمان سرگرمی است.

اما سکون و کندی که علاوه بر وضعیت جغرافیایی می‌تواند به دلیل رواج صوفیگری و مصرف تریاک نیز باشد. سکون از جمله خصلت‌هایی است که معمولا از نگاه غربی پنهان نمانده است. جیمز موریه در "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" لا به لای تفاوت‌های رفتاری ایرانیان و مردم غرب به سکون نیز اشاره کرده است: «رفتار و کردار فرنگی‌ها طابق النعل بالنعل با رفتار و کردار ما ایرانیان مخالف است. من بعضی را می‌گویم تو پاره‌ای را برآن حمل و قیاس کن. فرنگیان به جای اینکه موی سر را بتراشند و ریش بگذارند، ریش می‌تراشند. این است که در چانه مو ندارند ولی سرشان چنان از مو انبوه است که گویا نذر کرده اند دست نزنند. فرنگیان بر روی چوب می‌نشینند و ما بر روی فرش و زمین می‌نشینیم. فرنگیان با کارد و چنگال غذا می‌خورند و ما با دست و پنجه می‌خوریم. آنان همیشه متحرکند و ما همیشه ساکنیم. آنان لباس تنگ می‌پوشند و ما لباس فراخ می‌پوشیم...»

فرد ریچاردز انگلیسی هم‌وطن موریه سال‌ها پس از او به ایران آمد و نوشت اگر موریه امروز بار دیگر در بازار اصفهان قدم می‌زد می‌دید که چندان تغییری نکرده جز اینکه مردان به جای عمامه کلاه پهلوی به سر گذاشته‌اند. او سپس به ایستایی و سکون خیره کننده مردانی که در میدان نقش جهان قلیان می‌کشند، اشاره می‌کند و می‌نویسد: «انگار تابلوهایی از نقاشان هلندی هستند.» وی فصلی از کتابش را به تریاک اختصاص می‌دهد که در نوع خود گزارشی عالی و کم نظیر در این زمینه است:

« این طور تخمین زده‌اند که در سال 1924- 1923 هر 10000 تن مقدار 459 پاوند تریاک مصرف کرده‌اند. با در نظر گرفتن این نکته که مجمع اتفاق ملل برای 10000 تن مصرف 12 پاوند تریاک خام را جایز دانسته است، می‌بینیم که مصرف آن در ایران 38 برابر میزانی است که مجمع مزبور قانونا مجاز دانسته. صاحبان مقام از اهمیت و جدی بودن این موضوع کاملا آگاهند و عده زیادی از کارمندان دولت و ایرانیان روشنفکر امروز به این نکته اذعان دارند که اعتیاد به تریاک، خود یک بدبختی ملی است. به موجب قوانین کشوری کارمندان دولت باید از کشیدن یا خوردن تریاک خودداری نمایند. بیست سال قبل مجلس شورای ملی ایران روشی برای نظارت در این امر اتخاذ کرد ولی منافع قطعی و بدون شرط و قید این کار هنگفت است و این موضوع که دولت بر این امر نظارت می‌کند، به حل این مسئله کمک نکرده.»

ریچاردز به شیوه خوراندن تریاک به کودکان اشاره می‌کند و می‌نویسد مادران تکه‌ای تریاک زیر ناخن خود می‌چسبانند و هنگام گریه، انگشت در دهان بچه می گذارند تا بمکد. روش دیگر جوشاندن خشخاش و خوراندن آن به کودک بوده که بدان شربت بچه می‌گفتند. به این ترتیب تقریبا چیزی از تریاک هدر نمی رود.

وی همچنین می‌نویسد:« هر ساختمانی در اصفهان برای خود داستانی دارد. در میدانی که مشرف به عالی قاپو است، ساختمان‌هایی وجود دارد که مراکز تجارت تریاک اصفهان است. نمای خارجی این ابنیه به یک قصر ساختگی شباهت دارد. صدور این دارو که خواص مختلفی دارد اکنون تحت نظارت مقامات دولت ایران است و یکی از مسائلی است که دولت تصمیم به حل آن گرفته است... این تریاک تجارتی است که محصول سالیانه آن در ایران 613 تن می‌باشد.

عده مردمانی که از راه کشت تریاک گذران می‌کنند بسیار زیاد است. گفته می‌شود که تنها در اصفهان یک چهارم مردم به طور مستقیم یا غیر مستقیم، از راه تجارت تریاک امرار معاش می‌کنند. تقریبا دو سوم این محصول به انبار دولت می‌رود و یک سوم بقیه به وسیله اشخاصی که محصول را برداشت می‌کنند پنهان می‌شود. قسمتی از این مقدار به طور قاچاق از کشور خارج می‌شود. روش قاچاق بین خلیج فارس و خاور دور به صورت یک هنر زیبا درآمده است... این قبیل بازرگانان خود مشکلی ایجاد کرده بودند؛ چه، با زیان رساندن به شرکت‌هایی که از راه قانون معامله می‌کردند و تریاک را به عنوان دارو به کارخانه‌های داروسازی و بیمارستان‌های اروپا می‌فروختند، ثروتمند شده بودند. این مسئله مشکلات و بی‌نظمی‌هایی به وجود آورده بود. هر سال کشتی‌های حامل تریاک بدون رعایت پیمان جامعه ملل از ایران خارج می‌گردید. سود تجارت غیرقانونی تریاک بسیار زیاد بود و کشتی‌های حامل آن در حدود 250000 لیره ارزش داشت... در سال 1914 تنها در شهر تهران شهرداری عده معتادان به تریاک را 25000 تن تعیین کرد درحالی که کل جمعیت شهر تهران در حدود 250000 تن بود... در ایران به طور شوخی و مزاح می‌گویند « از هر سه تن چهار تن معتاد به تریاک هستند» تمایل طبیعی مردم ایران به اینکه حتی‌الامکان موضوعی را زیبا توصیف کنند و آن را برجسته نشان دهند گاه گاه گفته آنان را باور نکردنی می‌سازد.»

راستی رمانی ایرانی می‌شناسید که در آن کسی مشغول خوردن یا کشیدن تریاک نباشد؟ از بوف کور هدایت گرفته تا سووشون سیمین دانشور و همسایه‌های احمد محمود و سنگ صبور چوبک... مصرف تریاک در ایران ریشه در اعماق تاریخ دارد. این مخدر را پادشاهان ایران به عنوان بهترین هدیه به دربارهای بزرگ دنیا می‌فرستادند و تقریبا در هر بیماری و مرضی به آن پناه می‌بردند. مولانا نیز در مطلع مثنوی خود آورده است: « همچو نی زهری و تریاقی که دید/ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید»

تخدیر تریاق در پیوند با تقدیرگرایی صوفیه معجونی برای این ملت ساخت که نتیجه‌اش یکجانشینی، سکون، بی‌عملی و بی‌تصمیمی بود. ایرانیانی که زمانی بایر ماندن زمین را گناهی بزرگ می‌پنداشتند و برای سیراب کردن آن کیلومترها کوه و دره و تپه را نقب می‌زدند و به حق حفر قنات را حماسه کویر نام نهاده‌اند، در آخرین سده‌های هزاره استبداد ایلی، به چنان مصیبتی گرفتار شدند که شرح آن روزگار عرق شرم بر پیشانی می‌نشاند. بازی‌های درباری، سرگرمی‌ها، ازدواج زنان و مردان کتوله برای خنده و لودگی درباریان هنگام بارداری و اینکه مبادا عباس‌میرزا که به جنگ روس رفته پیروز برگردد که دیگر کس جلودارش نیست.

برخی از سفرنامه نویسان به این خصلت ما اشاره کرده‌اند که ایرانیان چنان از وطن خود حرف می‌زنند و در غربت بغض به گلو می‌آورند که انگار بهشت موعود است اما در عین حال کمتر ایرانی می‌توان یافت که چندان به فکر سامان وطن باشد. راستی اگر نبودند شهیدانی که در طول تاریخ این سرزمین جان خود را برای مبارزه با مفاسد داخلی و دشمن خارجی عاشقانه تقدیم وطن کرده‌اند، اکنون از ایران و ایرانی چه مانده بود!

ریچاردز می‌نویسد: « بعضی از اوقات این اندیشه برای انسان پیش می‌آید که اگر آفتاب ایران نبود حتی یک تن هم در این سرزمین زنده نمی‌ماند.

در اینجا یعنی در پایتخت ایران، در پشت دیوار سفارت انگلستان در خیابان سفرا جوی آب روبازی در جریان است که هر روز صبح مردم سبزیجات، آشغال گوشت دکان قصابی، البسه چرکین و دست‌ها و پاهای خود را در آن می‌شویند. گاهی نیز یک عکاس آماتور فیلم‌های خود را در آن شست و شو می‌دهد. تمام این کارها در یک جوی آب انجام می‌گیرد. درحالی که قدری پایین‌تر ممکن است شخصی عطش خود را با همان آب فرو نشاند.»

ریچاردز از پشت دیوار سفارت انگلستان حرف می‌زند و روزولت به هنگام کنفرانس تهران که به دلایل امنیتی در سفارت روس مقیم بوده، می‌نویسد:«تهران شهری کثیف و فقرزده است.»

فواره تاریخ ایران بارها بالا رفته و فرود آمده و باز اوج گرفته است. در این اوج و فرود، هم بسیاری چیزها برای افتخار هست هم برای شرمساری. این ها مهم نیست، آنچه اهمیت دارد مواجهه بی باکانه با تاریخ و زیر و رو کردن آن برای یافتن علت فراز و فرودها و ریشه رفتارها و خلقیات است. باید بخش غیر مدنی جامعه ایران را کمک کرد تا آهسته آهسته به خودآگاهی تاریخی برسد و همگام با جامعه مدنی در مسیر دانایی از وضع و حال خویش قرار گیرد. در این میان نباید از مرکز ثقل همه این مباحث یعنی رمان غافل ماند.

رمان آینه ای از رفتار، افکار و خلقیات ماست. رمان با "ثبت خودآگاه واقعیت" رویکردی منتقدانه نسبت به تاریخ و جامعه مدنی دارد که همان اکسیر خودآگاهی تاریخی است. رمان با تاکید خود بر خواندن و نه شنیدن، جامعه را از سواد سنتی به سواد جدید، انتقال خواهد داد. در این مسیر باید به نویسنده جامعه خود نیز اجازه دهیم با خیالی آسوده و بی ترس و لرز از مواجهه با واقعیت و بازتاب آن بنویسد. "آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آیینه شکستن خطاست"

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 325500

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 10
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۵:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    11 20
    چه اراجیفی !!! اینارو از کجات دراوردی؟؟ هرکی هرچی نوشت میتونه تو خبرانلاین بزنه؟؟؟
  • حسین A1 ۱۵:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    13 10
    خیلی خوب بود . خیلی دقیق بررسی کردید
  • محمود IR ۱۶:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    16 11
    انچه درباره تصوف بود بسیار بی پایه واساس بود من خودم درویشم مدرس دانشگاه هستم نه از زیر کار در رفتم نه گدایی کردم بسیار از دوستان درویش دیگر هم دارای مشاغل بالا از لحاظ شان اجتماعی هستند بیشتر مغرضانه بود
  • یک دیپلمه IR ۱۷:۴۷ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    5 1
    « همچو نی زهری و تریاقی که دید/ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید» تریاک به معنای پادزهر هست . شما چی میخواستی از این بیت دربیاری ؟
  • یک دیپلمه IR ۱۷:۴۹ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    3 1
    « همچو نی زهری و تریاقی که دید/ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید» تریاک به معنای پادزهر هست ! شما میخواستین از این بیت چه نتیجه ای بگیرید ؟
  • بی نام IR ۲۰:۲۴ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    4 2
    جالب اینجاست که برای درک نادرست بودن این مقاله حتی نیازی به خواندن همه ان نیست . در همان پاراگراف اول جایی که علت هجوم مغول را به صوفیه نسبت داده است با رجوع به تاریخ میتوان دید که اوج ظهور صوفیه در ان دوران پس از حمه مغول و نه پیش از ان بوده است ! و انهم مثل ادوار دیگر تاریخ در دورانی بوده که ایران و ایرانی تحت فشار بوده و نقش صوفیه کاستن از این فشارها بوده است . سخن اهل دل چو میشنوی مگو که خطاست سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
  • بی نام A1 ۲۱:۲۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۰
    3 3
    انچه که در این مقاله نوشته شده یک کار تحقیقی و پژوهشی است با استنادات تاریخی و اجتماعی .در صورتی که مخالفتی با مضمون مقاله دارید باید دلایل تاریخی و مستند بیاوردید و صرف موارد استثنا قاعده ی کلی جامعه را تغییر نمی دهد...
  • بی نام A1 ۰۰:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۱
    4 4
    واقعا چاپ همچین مطالب سخیف و توهین آمیزی که به بسیاری از بزرگان ایرانی در طول تاریخ هتاکی میکند از خبرانلاین بعید بود. چاپ کنید لطفا.
  • بی نام A1 ۰۰:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۱
    4 5
    آقای مطلق شما کرد هستید؟ نکنه خدای نکرده بغض و کینه ای از ایران و آنچه ایرانیست دارید؟ کردها هم ایرانی هستند.
  • بی نام IR ۲۱:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۹
    0 0
    طبق مطالعات بنده بعد ازحمله مغول در نیشابور اسلام توسط صوفیه که حسن جوزانی و.... بودند توانست قد علم کند و ریشه بگیرد و بعد ه ها پایه تشیع علوی شود. ولی از طرفی مطالب شما در مورد عطار و تفکرات آن زمان هم صحیح است و در شعر حافظ مطلب را بی مربوط می نمود